ريشه يابي مناقشه قره باغ
دوشنبه 19 اردیبهشت 1390
مقدمه :
اختلافات قومي يكي از دلايل اصلي بروز مناقشات و بحرانها در قفقاز جنوبي پس از فروپاشي شوروي بوده است. بسياري از انديشمندان معتقدند كه قرن 21 همانند قرن گذشته عرصه تعارضات و تنازعات قومي خواهد بود و احتمالاً در آينده بحرانهاي ملي ، قومي ، مذهبي و هويتي گسترش خواهد يافت و نظام بينالملل با منازعات و تحولات سياسي – امنيتي بيشتري مواجه خواهد شد.
اگر اين هشدار را بپذيريم در اين صورت جمهوريهاي به جا مانده از اتحاد جماهير شوروي و به ويژه منطقه قفقاز جنوبي از ابعاد مختلف قابل مطالعه و بررسي ميباشد.
منطقه قفقاز جنوبي در حال حاضر ازسه كشور آذربايجان ، ارمنستان و گرجستان تشكيل شده است .
نگاهي اجمالي به تركيب جمعيتي هر كدام از اين سه كشور شدت تنوع قومي ، مذهبي و فرهنگي اين منطقه را به وضوح نمايان مي كند .
آذربايجان :
اين كشور با مساحتي حدود 80 هزار كيلومتر مربع داراي اكثريت شيعه مذهب ميباشد كه به زبان تركي آذربايجاني تكلم مي كنند . در كنار آذري ها تالشي ها ، روس ها ، ارامنه و لزگي ها ميباشند كه در اين ميان لزگي ها عموما مسلمان و گرجي ها ، روسها و ارامنه و باقي اقليت ها مسيحي اند كه خود به سه كليساي ارتدوكس روس ، گرجي و ارمني گريگوري تعلق دارند .
آذربايجان ازدو بخش سرزمين اصلي در غرب خزر و شرق ارمنستان قرار دارد و نخجوان( در غرب ارمنستان و جداي از خاك اصلي آذربايجان ) در همسايگي ايران و تركيه واقع شده است .
ضمنا منطقه ناگورنو قره باغ كه در درون خاك آذربايجان قرار دارد و داراي 140000 ارمني و حدود 50000 آذري شيعه بوده و در حال حاضر همراه با سرزرمينهاي اطراف به اشغال ارمنستان در آمده كه مجموع سرزمينهاي اشغال يك پنجم خاك آذربايجان و معادل 16000 كيلومتر مربع ميباشد .
گرجستان :
وضعيت اين كشور بحراني تر نيزمي باشد منطقه اوستياي جنوبي كه در آن آستها ساكنند و آبخازيا كه هر دو به اشغال روسيه در آمده و يكسويه اعلام استقلال نموده اند ازبزرگترين مشكلات امنيتي اين كشور ميباشد .
ضمنا در اين كشور اقليتهاي اجار در جمهوري خودمختار آجاريا ، ارامنه در منطقه جاواختي به مركزيت آخال كالاكي حضور دارند كه احتمال مي رود بعد از مناقشه قره باغ تقابلات ملي ميان ارمني ها و گرجي ها آتش جنگ بعدي در منطقه را شعله ور كند . آذري هاي گرجستان در استانهاي كارتلي پايين ، مانئولي ، بوليسيو دمانيسي گرجستان ساكنند و مسختي ها در گرجستان جنوبي و ...
ارمنستان :
اين كشور داراي و اقليت بزرگ آذري و روس و گروهاي كوچك كرد يزيدي ميباشد كه اذري هاي در جريان جنگ قره باغ از كشور اخراج شدند اما روسها و كردها در اين كشور حضور دارند. ارمني ها به ارمنستان بزرگ معتقد بوده و از خزر تا درياي سياه از جمله سه استان شمالي ايران و بخشي از گيلان به همراه كل جمهوري آذربايجان و نخجوان و بخش اعظم گرجستان و كل منطقه شرق تركيه را متعلق به خود مي دانند روسها نيزاز ارامنه و سياستهاي تجاوزكارانه آنان جهت فشار بر گرجستان ، آذربايجان و ديگر كشورهاي مسلمان منطقه استفاده مي كنند .
باور به ارمنستان بزرگ همچون باور به اسرائيل بزرگ ( ازنيل تا فرات ) باوريبنيادي و ارزش ملي ديني براي ارامنه ميباشد و ارامنه اي كه اين انديشه و گفتمان مسلط را نپذيرند خائن تلقي شده و همچون لئون پتروسيان رئيس جمهور سابق ارمنستان كه طرفدار صلح با آذربايجان و تركيه بود ، در جريان كودتاي 1997 كنار گذاشته شده و جاي خود را به گروه راديكال رابرت كوچاريان دهد .
ازنظر ديني و مذهي نيز جمعيت منطقه شامل مسلمانان شيعه ، سني ، يزيدي ،بهاييان ،مسيحيان ارتدوكس و گريگوري و گرجي و نيز يهوديان ميباشد يعني هر سه دين آسماني با شاخه هاي انحرافي چون بهاييت را مشاهده مي كنيم .
مناقشه قره باغ كه به عنوان مطالعه موردي انخاب گشته بر خلاف آنچيزي كه برخي گروهها به خصوص ملي گراهاي لائيك در ايران تبليغ ميكنند ، صرفا مناقشه اي قومي - ملي يا فرهنگي - زباني نبوده و به شدت رنگ مذهبي داشته است .
مساجدي كه در سرزمينهاي اسغالي به دست ارامنه ويران گشتند يا تبديل به محل نگهداري دام و طيور شدند ، اسامي جلاله الله و اسامي اهل بيت ( ع) كه مورد اصابت تير مستقيم قرار گرفتند و قرآنها و كتب مقدس اسلامي و شيعي كه آتش زده شدند ، كه ازشدت نفرت ارامنه عليه مسمانان و شيعيان حكايت مي كند ، دليلي بر اين ادعاست .
با اين وجود بنا به برخي ملاحظات و نيز محدوديت زماني ، بر مسائل اتنيكي و قومي در اين تحقيق اشاره خواهد شد و ازمنظر تنازعات قومي به مساله وارد ميشويم .
چهارچوب نظري :
قوم (Ethno) به گروهي از مردم اتلاق ميشود كه در طول تاريخ در سرزميني معين با هم پيوندهاي اقتصادي، فرهنگي و خويشاوندي برقرار كردهاند. اين سازمان اجتماعي شكل يافته داراي پيوندهاي خوني و ويژگيهاي فرهنگي، ديني، آداب و رسوم، سنتها، ارزشهاي اجتماعي و زبان مشترك ميباشد. تعلق به يك گروه قومي كه شامل آگاهي نسبت به ريشههاي تاريخي و سنتهاي مشترك باشد را قوميت (Ethnic) نامند.
احساس منشأ مشترك (خيالي يا واقعي)، سرنوشت مشترك و انحصارطلبي مشترك كه سبب تقسيم جوامع به گروههاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي مجزا شود را قومگرايي (Ethnonationalism) مينامند.
قوم محوري، الگوي ذهني بسيار شايعي است كه افراد وابسته به آن قوم، فرهنگ خود را برترين فرهنگ موجود ميدانند و برمبناي ارزشهاي اجتماعي دروني شده خود به داوري ارزشهاي اجتماعات ديگر ميپردازند.
يكي از شاخصهاي اين گرايش نامرئي برتريطلبي ميباشد كه به همراه وجود مشتركات در يك ميدان تعاملي درون گروهي، هويت جمعي در آنها شكل ميگيرد.
فارغ از اين تعاريف، قوم و قومگرايي به عنوان يك معضل جدي در فراگرد روند دولتسازي و ملتسازي در دوران مدرن مورد توجه بسياري از انديشمندان سياسي و اجتماعي قرار گرفته است. اين موضوع همانند ديگر مفاهيم انساني كه داراي ماهيتي سيال و تغيير پذير ميباشد و دستخوش تعابير و قرائتهاي گوناگوني گرديده است و بدين جهت حصول به يك ديدگاه مشترك درباره ابعاد گوناگون اين موضوع از جنبههاي تهديدزايي يا فرصتسازي را براي جوامع انساني به تعويق انداخته است.
اما عليرغم تنوع نگرشها، اين موضوع كه تحولات قومي در آينده به عنوان يكي از گفتمانهاي مسلط در روابط بينالملل به تغييراتي در نقشه سياسي و جغرافيايي برخي از مناطق جهان خواهد انجاميد و اين گزاره كه بسياري از بحرانهاي جهان آينده در چارچوب كيفيت تعامل سه عنصر قوميت، قدرت و حكومت تبيين خواهد شد، نقطه عزيمت درصد زيادي از انديشمندان سياسي قرن حاضر، محسوب ميشود.
بر اين اساس واكركانو معتقد است كه آگاهيهاي قومي و نيازمنديهاي آن، موضوعي است كه در آينده تحقق خواهد يافت.
تافلر هزاره سوم را هزاره قوميتها خطاب كرده و پيشبيني ميكند كه اعضاي سازمان ملل متحد در اين هزاره به سيصد عضو افزايش خواهد يافت.
هنري كيسنجر قرن 21 را قرن ملتهاي بدون دولت ناميده و ديكي كريستوفر اين مسأله را همراه با مخاطرات بسيار براي نظام بينالملل عنوان ميكند.
براين اساس ميتوان گفت كه اعتقاد به عنصر ناسيوناليزم قومي به عنوان عاملي تنشزا براي نظام بينالمللي به تدريج به ادبيات روابط بينالملل وارد شده است از منظري ديگر علاوه بر تلاشهاي نظري مزبور، برخي انديشمندان، نيز كوشيدهاند با ارائه تئوري و مدلهاي متنوع علاوه بر شناخت صحيح اين پديده، راهكارهايي را نيز براي حل اين ”معضل“ بيابند كه از آن جمله ميتوان به ليپهارت و نوردلينگر اشاره كرد كه با تمايلات نومحافظهكارانه و از منظري حقوقي و قانوني مكانيزمهايي همچون ائتلاف نخبگان گروه هاي مختلف، امتيازدهي، امتحانات تناسبي، سياست زدايي از جامعه، فدراليسم، و وتوي متقابل را براي رفع اين مشكل در چارچوب دولت ملي پيشنهاد ميكنند.
نگرش نو محافظه كاري افرادي چون ليپهارت و نورد لينگر با دو ذهنيت محافظه كارانه ديگر از سوي هانتينگتون و پارسونز مواجه است. هانتينگتون بعدها خوش بيني نومحافظه كاران قانون اساسيگرا را تا حد زيادي نفي مي كند.
پيش بيني نظري او بر “برخورد تمدن ها” ناظر است. اين نگرش حاكي از آن است كه گرايشات قومي - فرقه اي و فرهنگي به احتمال زياد زمينه ساز تعارض و برخورد فرهنگي مي شود.
او متعتقد است كه تنشها و منازعات جدي در آينده از بحران هويت در ملتها نشأت خواهد گرفت
پارسونز نيز از جمله محافظه كاران نظريه سيستمهاست. اونيز احتمال ميدهد كه جوامعي كه در آنها تعارض فرهنگي وجود داشته باشد، احتمال زيادي دارد كه با بحران مواجه شوند در نتيجه او دو نوع الگوي تحول را پيشنهاد مي كند كه به نام مدل ثبات و مدل تحول مشهورند.
وي هر جامعه سياسي را حاوي چهار نهاد اقتصادي، سياسي، حقوقي، و فرهنگي مي داند. در مورد جوامع با ثبات تصور او اين است كه اين جوامع مي توانند بدون دغدغه خاطر تحول را از اقتصاد شروع كنند و به حوزه سياست و سپس حقوق تسري دهد و در حوزه فرهنگ ختم نمايد.
در نظر پارسونز، مدل تحول در جوامع نااستوار شكل معكوس پيدا مي كند. ابتدا بايد مشكل فرهنگي حل شود، سپس حوزه هاي كاركردي ديگر يعني حوزه حقوق و سپس سياست تسري يابد و در حوزه اقتصاد ختم شود.
در نظر پارسونز هر يك از نهادهاي تابعه فوق داراي كاركرد خاصي است.
فرهنگ به همبستگي معنوي جامعه مي انجامد و حقوق همبستگي بيروني را تضمين مي كند، نظام تابعه سياسي زمينه را براي نيل به هدف هموار مي سازد، و اقتصاد كار ويژه انطباق گرايي نظام سياسي را به عهده دارد.