افسانه مان قوردها
اين افسانه بشكلوسيع در ميان تركان قيرقيز از قديمالايام بصورت سينه به سينه نقل گرديدهتا اينكه در عصر حاضر توسط "چنگيز آيتماتف" نويسنده بزرگ قرقيزي در رماني به نام "گون وار عصره بدل" (روزي به درازي قرن) انعكاس خود را يافته است .
"مان قورد" درحقيقت بعنوان صفت جانشين موصوف به كساني كه فاقد "شعور ملي" بوده و بطوركامل از خود بيگانه گرديدهاند اطلاق ميشود . مان قورد كسي است كه نسبتبه ايل و تبار و قوم و خويش خود بيگانه شده و هيچ وابستگي فرهنگي به قومخود احساس نميكند . او به راحتي زبان مادري و حتي مام ميهن و مادر حقيقي خود را در جاي جاي گفتارش به تحقير و تمسخر ميگيرد و فرهنگ خودي را نفيو به فرهنگ بيگانه بهديده احترام فوقالعاده مينگرد و در اين كار آنقدرپيش ميرود كه حتي حاضر ميشود طبق افسانه به دستور ارباب، قلب مادر خودرا نيز نشانهي تير كند و او را از پاي درآورد بدون اينكه خم به ابروبياورد يا متاثر گردد . بدين جهت مان قورد يك بي اصل و نسب كامل است كه بيشتر به كوبيدن مظاهر و منافع ملي خود ميپردازد .
واژه "مان" در تركيغير از معني مثل و مانند در تركيب تركمان (ترك مانند) و ائلمان (ائلمانند) معني عيب و نقص را نيز در خود دارد و مان قورد در حقيقت مفهوم "گرگ ناقص" يا به بيان واضحتر "انسان ناقص" را در قاموس تركان افادهميكند . با توجه با اينكه در اين قاموس بوز قورد بعنوان انسان كامل واصيل است لذا مان قورد بعنوان انسان ناقص تلقي ميگردد . به عبارتديگر مان قورد به معني "گرگ ننگين" يا "انسان ننگين" است. اين ننگ بيشترگريبان گير همان بوزقوردهاست كه اسير دشمن شده و بعد از شستشوي مغزي بهننگ ايل و تبار و جامعه و ايدئولوژي خود بدل ميشوند .در شكل جديد مانقوردها در رسانههاي گروهي وادار به مصاحبه بر عليه ايدئولوژي قبلي خويش ميگردند .
افسانه مان قورددر مورد منشا و چگونگي مان قورد شدن بوز قوردها سير مسخ آنان از گرگ كامل (انسان كامل) به گرگ ناقص (انسان ناقص) را به تفصيل چنين بيان ميكند .
روز و روزگاري درصحراي "ساري اؤزيه" آسياي مركزي اقوام مختلف زندگي ميكردند . يكي از اين اقوام قوم ترك نايمان بود . نايمانها دشمناني به نام " ژوان ژوان"ها داشتند . ژوان ژوانها مبتكر مان قورد گردانيدن اسراي خود بودند . آنهااسيران جوان قبيله نايمان را گرفته و طي شكنجههاي سخت و طاقتفرسا حافظتاريخي آنان را مختل كرده و از آنها فردي بي بند و بار نسبت به قوم و قبيله خود ميساختند .
مان قوردها طوريتربيت ميشدند كه تنها دستورات ارباب خود را مثل روبوت، و آدم آهنيهابكار ميبستند اگر ارباب مان قورد ميگفت پدر و مادرت را بكش در چشم بهمزني بدون هيچگونه ترحمي آنان را به قتل ميرساندند .
افسانه ميگويد :در منطقه ساري اؤزيه چاههاي زيادي وجود داشت و همه جا سرسبز و خرم بودولي ناگهان قحطي بزرگي اتفاق افتاد و اقوام ساكن در آن صحرا به جاهاي ديگر كوچ كردند . قوم ژوان ژوانها نيز كه مبتكر شستشوي مغزي جوانان بودندمجبور به كوچ گرديده بسوي رود اديل (اتيل)- كه همان ولگا باشد- رفتند. آنها چون به لعنت و نفرين الهي به جزاي مان قورد كردن جوانان دچار شدهبودند موقع گذر از روي آبهاي يخ بسته ولگا همگي از كوچك و بزرگ و انسان و حيوان با شكسته شدن يخها به عمق آبها مثل فرعون- فرورفته و از روي زمين محو و نابود شده به جزاي خود ميرسند .
افسانه در مورد چگونگي مان قورد سازي ژوان ژ وانها ميگويد : ژوان ژوانها وقتيكساني را اسير ميگرفتند آنها را به صحرا برده موهاي سرشان را از ته مي تراشيدند، بعد شتري را سر بريده و از پوست گردن شتر كه از سفتترين قسمت پوست شتر است قطعاتي را جدا كرده و بلافاصله به سر اسير چسبانيده ، آنرامحكم ميبستند . بعد از اين كار دستبند و پايبند اسيران را محكم كرده آنها را در زير آفتاب سوزان رها ميكردند .
بعد از مدتي موي سرآنها رشد كرده و چون جايي براي رشد خود نمييافتند برگشته بتدريج داخل مغزاسير ميشدند . در اين موقع بيشتر جوانان تاب تحمل اين غذاب را نياورده فوتميكردند ولي آنهايي كه ميماندند در اثر برخورد موها با سلولهاي حافظهتمام خاطرات گذشته خود را از دست داده و تنها مهارتهاي آنان درتيراندازي ميماند . آنها به دستور ارباب خود هر كس را كه دستور ميدادبلافاصله تيرباران ميكردند . چون از بين ده اسير يك اسير مان قورد شده وبقيه ميمردند لذا ارزش يك مان قورد ده برابر يك غلام بود و اگر كسي مان قورد كسي را ميكشت مجبور به پرداخت جريمه سنگين ميشد .
افسانه ميگويد:روزي پسر جواني بنام "ژول آمان" (يول آمان) فرزند پيرزني بنام "نايمان آنا" براي گرفتن انتقام خون پدر خود از ژوان ژوانها كه در جنگ با آنان كشته شده بود به اتفاق ساير جوانان قبيله نايمان به ژوان ژوانها حمله كرده و بعد از جنگي قهرمانانه اسير ميشود . ژوان ژوانها او رامانقورد كرده و به چوپاني گلههاي خود ميگمارند ."نايمان آنا" براي نجات پسرش به منطقه ژوان ژوانها رفته و پسر خود را ميبيند كه چوپان گله شدهاست . مادر به فرزند نزديك شده و اسمش را ميپرسد . پسر جواب ميدهد كه نامشمان قورد است. مادر در ميان حسرت و نااميدي از پدر و مادر و ايل و تبارشميپرسد . پسر جوان تنها يك جواب دارد آنهم : من مان قورد هستم . مادر سعيميكند حافظهي پسر جوانش را به كار بياندازد . "چنگيز ايتماتف" - نويسندهمعروف قرقيزي - در همان رمان "روزي به درازي قرن" بقيه ماجرا را چنين بهرشته قلم ميكشد كه مادر خطاب به پسرش ميگويد : " اسم تو ژول آمان استميشنوي؟ تو ژول آمان هستي . اسم پدرت هم دونن باي(Donan bay)است پدرتبادت نيست؟ آخر او در زمان كودكيت به تو تيراندازي ياد ميداد . من هم مادرتو هستم، تو پسر من هستي، تو از قبيله نايمان هستي متوجه شدي؟ تو نايمانهستي .
او (مان قورد) با بياعتنايي كامل به سخنان مادرش گوش ميداد . گويي اصلا اين حرفها ربطي به او ندارد .
نايمان آنا باز دوباره تلاش كرد كه حافظه پسرش را بكار بياندازد لذا با التماس گفت:
اسمت را بيادبياور . . .ببين اسمت چيست مگر نميداني كه پدرت دونن باي است؟ اسم تو مانقورد نيست ژول آمان است . براي اين اسمت را ژول آمان گذاشتهايم كه تو درزمان كوچ بزرگ نايمانها بدنيا آمدي . وقتي تو بدنيا آمدي ما سه روز تمامكوچ خود را متوقف كرديم".
“نايمان آنا” براياينكه احساسات پسرش را تحريك كند و او را به ياد كودكي خود بياندازد برايشترانه و لالايي و باياتي ميخواند ولي هيچ تاثيري در پسر جوان نميكند . دراين موقع ارباب ژول آمان پيدا شده و نايمان آنا از ترس او پنهان ميشود.ارباب ژول آمان از او ميپرسد آن پيرزن به تو چي ميگفت؟ ژول آمانميگويد او به من گفت كه من مادرت هستم . ارباب ژل آمان ميگويد تو مادرنداري تو اصلا هيچ كس را نداري فهميدي، وقتي آن پيرزن دوباره پيشت آمد اورا با تير بزن و بكش . او بعد از دادن "حكم تير" به دنبال كار خود ميرود .نايمان آنا وقتي ميبيند او رفت از مخفيگاه خويش خارج شده ميخواهد كهدوباره حافظه تاريخي و قومي و خانوادگي پسر جوان را بكار بياندازد لذا بهاو نزديك ميشود . اما ژول امان با ديدن نايمان آنا بدون هيچ ترحمي دراطاعت كوركورانه از دستورات اربابش قلب مادرش را نشانه گرفته و او را ازپشت شتري كه سوارش شده بود سرنگون ميسازد . قبل از اينكه پيكر بيجاننايمان آن به زمين بيفتد روسري او به شكل پرندهاي بنام دونن باي درآمدهو پرواز ميكند . گويي اين پرنده روح نايمان آنا را در جسم خود دارد. از آنزمان پرندهاي در صحراي ساري اؤزيه پيدا شده و به مسافرين نزديك گرديدهو دايماً تكرار مي كند:
"به ياد آر از چه قبيلهاي هستي، اسمت چيست؟ اسم پدرت دونن باي است، دونن باي، دونن باي . . ."
پيكر بيجاننايمان آنا در محلي كه بعدها بنام او به قبرستان "آنا بيت" معروف گرديده به خاك سپرده ميشود . پسر مان قورد او حتي براي گراميداشتخاطره مادر بر سر قبر او نيز حاضر نميشود چراكه او خود را بي پدر ومادر و بياصل و نسب ميدانست .
ماجراي بوزقوردهاو تشكيل امپراطوري بزرگ "گؤك ترك" در رمان بزرگ"Boz Kurtlar"نوشته"atsiz"در كتابي 555 صفحهاي و ماجراي مان قوردها در كتاب : "KUH Bapecpa bəpabəp"(گون وار عصره برابر) نوشته چنگيز آتيماتف، در 348 صفحهچاپ و منتشر شده است . كتاب اخير با نام "روزي به درازي قرن" به زبان فارسيو با نام"Gun olur asra bedel"گون اولور عصره بدل به زبان تركياستانبولي و به نام"گون وار عصره برابر" به تركي آذربايجان ترجمه شده استترجمه شده است .
بر اساس اين رمانمشهور چنگيز آتيمايف در سال 2000 نمايشنامهاي در تئاتر شهر استانبول بانام اصلي"mankurt"(مان قورد) و با نام فرعي"Gun uzar yuz yil olur"(گون اوزار يوز ييل اولور) به صحنه برده شده است .
بدين ترتيب دو اثربزرگ از دو نويسنده سترگ از دو افسانه كهن ترك چاپ ومنتشر شده كه در يكيبه ماجراي تركان اصيل و در ديگري به ماجراي تاسفبار تركان از خود بيگانهپرداخته ميشود .
باشد كه روز و روزگاري ديگر داستانهاي كهن ترك بشكلهاي هنري از قبيل رمان و نمايشنامه و فيلم درآمده و بازسازي گردد .