آزربايجان تاريخي-تاريخ آذربايجان

ملتى كه تاريخ خود را نداند محكوم به تكرار آن است

آريايي, واژه اي موهوم, نژادي ساختگي, سياستي استعماري


آريايي, واژه اي موهوم, نژادي ساختگي, سياستي استعماري

اشاره : يكي از بزرگترين علل مرگ و بدبختي در جهان عصرما, پديده اي بنام نژاد پرستي يا راسياليزم بوده كه با آنكه مردم به عواقب شوم آن آگاهند هنوز از ميان نرفته و يكي از مسايل حياتي زمان ما را تشكيل مي دهد. در اين نوشته اين پديده را از اواخر قرن نوزده بررسي كرده و همچنين به ناسيوناليسم افراطي پارسي آريايي كه هديه غربيان به رضاخان بود مي پردازيم…

ناسيوناليسم و نژاد گرايي:

با آغاز موج فتوحات استعماري اروپاييان در قرن 19 ميلادي مسئله نژاد گرايي وسيله اي براي توجيه تسلط و استثمار بود. در واقعه قصد اصلي نژاد گرايان تلقين و اثبات اين مسئله بود و است كه “نژادهاي بشري داراي استعدادها و توانايي هاي ذهني و اجتماعي گوناگون و نابرابري هستند. برخي از نژادها از نظر زيستي ضعيف تر از ساير نژادها مي باشند و توانايي تشكيل و حفظ جوامع متمدن و متجدد را در سطح عالي ندارند, و تنها نژادهاي برترند كه توانايي و لياقت حكومت كردن را در جهت خير و صلاح عمومي و پيشبرد تمدن را دارند. نژادهاي ضعيف تر از انجام اين كار عاجزند.”

غربي ها با لباس علمي پوشاندن به اين نظريه واهي اين امكان را براي استعمارگران فراهم كردند تا اقدامات وحشيانه خود در قتل و غارت مردم مستعمرات را توجيه نمايند.

هدف از اين كار استعمار فرهنگي, اولا” : متزلزل كردن هويت ملت هاي مستعمرات بود تا بتوانند براساس سلب هويت, غارت و چپاول و ساير برنامه هاي استعماري خود را آسانتر انجام دهند. استعمارگران با استفاده از ديالوگ سوردل, كه مي گويد « بچه زماني كه از سوي مادرش رانده و تحقير مي شود, براي فرار از وضعيت موجود به خود مادر پناه مي برد». به تحريف و تحقير و نابود كردن فرهنگ, زبان, آداب و رسوم و تاريخ, در يك كلام موجوديت مردمان مستعمرات را ضمن تلاش براي بي ريشه و بي هويت كردن(خالي شدن از فرهنگ خود) آنها كه منجر به از خود بيگانگي و يا الينه شدن مي گرديد مي پرداختند.آنها فرهنگ و ارزش هاي منحط خود را بر مردم مستعمرات تحميل مي كردند و مي كنند تا تسلط به آنان آسان گردد. نظريه ” نژاد موهوم آريايي” نيز اقدامي در اين راستا مي باشد.

ريشه هاي نظريه واهي و افسانه اي نژاد آريايي:

نژاد آريايي, نژادي صرفا” افسانه اي است كه بيشتر براي توجيه يك تسلط يا استثمار به كار رفته است. تمام اين كوشش دلخراش در ابتدا يك تلاش هويت سازانه از سوي دانشگاه هاي اروپا بود.آنها تلاش مي كردند تا ديرينه خود را به مركزي غني تر و متمدن تر وصل كنند, از آنجاكه مشرق زمين به واقع هم ” گهواره تمدن” و هم مهد اخلاق و سازش و فرهنگ بوده است, تئوري پردازان نژادي درغرب به منظور تدارك پيشينه درخشان براي خويش ناگزير چشم به شرق به ويژه سرزمين وسيع و غني (هندوستان) دوختند.

نخستين بار زبان شناسي به نام ” سر ويليام جونز انگليسي” به سال 1786, زبان هاي سانسكريت, لاتين و يوناني را از يك ريشه دانست, اما آن ريشه را مفقود شده ناميد, و عنوان آريايي را به اين زبانها داد.

بنابراين تحقيقات بعدي زبانشناسان از قبيل فردريك شلگل, تامس يانگ, راسموس راسك, يوهان دولونگ, ماكس مولر و…با توجه به اينكه تئوري هاي نژاد پرستانه رايج زمانشان بود كوشيدند تا نشان دهند كه ميان زبانهاي آسيايي و بيشتر زبانهايي كه در اروپا به آن تكلم مي شود تشابه لغوي موجود است و براي نامگذاري اين گروه زباني, به آنها عنوان خانواده زبانهاي” آريايي يا هند و اروپايي يا هند و ژرمني ” دادند.

تاسيتيوس در كتاب خود بنام De Germania كه در اواخر قرن اول نوشته, صفات مشتركي براي قبايل ژرمن قايل شده كه دو هزار سال بعد نژاد پرستان به آنها اشاره كرده اند. مولر زبانشناس ژرمن معتقد بود كه نژاد آريا با مردمي كه به يكي از شاخه هاي زبان آريا(هند و اروپايي) سخن مي گفتند قرابت دارد. ولي اين عقيده در تحقيقات بعدي مولر بي اعتبار شد و خود مولر در اين بي اعتباري سهم عمده يي داشت.در سال ماكس مولر1888 در پي تحقيقات جديد زبان شناسي و نژاد شناسي پرتو تازه اي به اين تلاش تاباند و اعلام كرد كه آريايي چيزي نيست جز اصطلاحي زبان شناسي و اساسا” نمي توان سخن گويان اصلي به زبان آريايي را شناخت و يا خاستگاه اصلي آرياييان را شناخت.از آن زمان تا دو دهه پيش كه سرانجام بي حاصلي و نازائي اين تلاش بر متعصب ترين پيروان آن نيز آشكار شد زبانشناسان و مردم شناساني كه مامور صورت بندي اين قضيه بوده اند, دمي از پژوهش درباره زبان و نژاد هند و اروپايي و اثبات يا رد نظريه خاستگاه يكسان هنديان و اروپائيان نياسودند, و خواستند در اين مباحث شركت جويند. شعله هاي نژادپرستي در قالب ظاهرا” علمي در اروپا و دانشگاهها رواج يافت. تئوري هاي نژاد پرستان از اواسط قرن نوزده كه تعدادشان رو به ازدياد ميرفت, تدوين شده است.

يكي ديگر از پيروان سر سخت اين مكتب ” كنت دو گوبينو” فرانسوي بود كه كتابش تحت عنوان ” مقالاتي در بيان اختلافات نژادها” در سال 1853 انتشار يافت. گوبينو بشريت را در سه نژاد قرار ميداد. 1) سفيد يا آريا 2) زرد 3) سياه به اعتبار وي اين نژادها نه تنها فطرتا” با هم اختلاف دارند بلكه ذاتا” نامتساوي هستند. نژاد آرياها از زردها بالاتر است و سياه از هردو اينها پايين تر است و چون تمدن را از اختلاط نژادهاي مختلف مي دانست بدبينانه به اين نتيجه رسيد كه فرهنگ بشري پس از مدت هاي دراز رو به سقوط و اضمحلال مي رود, كوشش براي حفظ يك نژاد خالص كاري بيهوده است و بايد سعي كرد تعدادي از آرياها را خالص و خون آنها را پاك نگه داشت. در سالهاي بعد از انتشار اين مقالات توجه عده زيادي به اين جلب شد و در واقع اساس عقايد نژاد پرستان را تشكيل داد.در سال 1859 چارلز داروين, زيست شناس انگليسي كتاب خود را تحت عنوان ” بنياد انواع و انتخاب طبيعي و ابقاي نژادهاي برتر در تنازع بقا” منتشر كرد كه به همين اندازه اهميت داشت براي نژاد پرستان كه بنياد انواع را همچون كتابي مقدس گرامي مي داشتند و از نظريه باقي ماندن بهترين ها براي اثبات برتري نژاد سفيد و تحقير نژادهاي رنگين استفاده مي كردند براي آنكه حقانيت و اعتبار فرضيات نژاد پرستي را ثابت كنند از مدارك علمي استفاده مي كردند و تئوري هاي مختلفي را براي نشان دادن تفاوت هاي بي پايه نژادها عنوان مي داشتند.محققاني چون ” واگر دلاپوژ” و ” آمون” فرانسوي تلاش كردند تا از علم آمار براي اندازه گيري جمجمه هاي انسانها مدد بگيرند, و شكل جمجمه را معيار قرار دادند. انسان را به سه دسته دراز ( دوليكو سفال), ميانه سر( مزو سفال), كوتاه سر ( براكيو سفال) تقسيم كردند. و هر گروه را واجد صفاتي خاص مي دانستند, دوليكو سفال ها را آريا و براكيو سفال ها را پست ترين نژادها مي دانستند. تعدادي از انسان شناس هاي برجسته, سالهاي متمادي زحمات فراوان متحمل شده و جمجمه هاي گورستان هاي مختلف را اندازه گيري كردند. معدودي از آنها متوجه بودند كه كار بيهوده يي مي كنند ولي اين قضيه روشن نبود تا هنگاميكه ” فرانتس يواس آمريكائي” نشان داد كه اندازه جمجمه فرزندان مهاجرين آمريكايي با اندازه جمجمه پدران آنها تفاوت دارد و ضمنا” نشان داده شد كه در تمام نژادها سه نوع جمجمه فوق الذكر مشاهده ميشود, بعبارت بهتر چنين طبقه بندي بي ارزش بود به اين ترتيب تمام معيارهاي بدني كه براي دسته بندي نژادها اتخاذ مي شد نظير رنگ, پوست, خصوصيات جمجمه, شكل موها و قد گمراه كننده بودند. ” ادواردو گوبينو” در كتاب خود بنام ” تحقيق درباره نابرابري هاي نژادي بشر” اين موضوع را عميقا” تشريع كرده و مسئله برتري نژاد آريايي را به طرز زمان سوفسطايي پيش كشيده است. دلايل ” ادواردو گوبينو” راجع به برتري نژاد آريايي حول مساله خدمات نسبي آنان به فرهنگ و تمدن بشر دور مي زند. او با توسل به افسانه نژاد آريايي و برتري اين نژاد خيالي, نابرابري اجتماعي ميان طبقه اشراف با ساير طبقات جامعه را در درون هر يك از ملتها, بويژه فرانسه توجيه مي نمايد و در كتاب خود مي نويسد:”ميان اشراف و مردم عادي اختلاف نژادي وجود دارد. اشراف اروپايي همه از نژاد آريايي يعني نژادي كه برحسب طبيعت برتر, مسلط و تمدن ساز است منشعب مي شوند بنابراين حق حكمراني و استفاده از امتيازات (نامشروع) را دارند, ازاين ايده ها مي توان سر نخ علت ابداع افسانه آريا را كشف كرد. ” هوستون استوارت چمبرلن(1855-1927) يكي ديگر از پايه گزاران تفكر آريايي در كتاب خود تحت عنوان ” پايه هاي قرن بيستم” در سال 1899 با استفاده از افسانه آريايي, به مدح آلماني ها پرداخت و بر خلاف ” گوبينو” كه آريايي ها را معادل طبق اشراف مي دانست!, او آنها را با ملت آلمان يكي گرفت و كوشيد نشان دهد كه همه نوابغ بشري از آلمان بوده اند.

حال به مباحث فراواني كه بر سر اصل نژاد آريا وجود دارد توجه كنيد:

انسان شناس ها خود نظر مشخصي درباره اين موضوع ندارند. بعد از سالها فرضيه هايي نيز راجع به سرزمين ابتدايي آرياييان ارايه شد كه هركس به دفاع از يكي برخاست كه سرزمين آريايي را ناحيه هاي بالتيك, آلمان, روسيه, هند, ايران, درياي سياه, ميان دانوب و خزر, همينطور بين خزر و اورال, وحتي آفريقايي شمالي و…مي دانستند. و تازه عده يي نيز هيچگونه نظر خاصي نداشتند. علاوه بر آن هيچ معلوم نبود كدام دانشمند موثق تر است و اصطلاحاتي كه هر كدام بكار مي برد خاص خودش بود. اين تناقضات كافي است كه پوچي نظريه را بنماياند. بطور خلاصه بايد گفت كه چون صفات نژاد آريا را نمي شد بر معيارهاي منطقي تفسير نمود, اين تقسيم بندي هرگز صورت جدي نگرفت و حتي دانشمنداني كه مي كوشيدند در اين مباحث شركت جويند و به خيال خود راه حلي بيابند, جز بوجود آوردن مشتي نظرات بيهوده و ياوه, طرفي نبستند. در حقيقت هم مهم نبود كه درست مي گفتند يا خير, افسانه معمولا” مهم تر از واقعيت است و تئوريسين هاي نژادپرستي در واقع افسانه پردازاني بودند كه براي مستمعين خود قصه مي گفتند. علم كاذب آنان بخوبي تمايلات نهفته شخصيت انساني را آشكار مي سازد. به اين ترتيب بود كه نژاد پرستي يكي از اجزا ناسيوناليزم و امپرياليزمي بود كه در نيمه دوم قرن 19 ميلادي كه اوج سياستهاي استعماري بود به صورت نهضت هاي پان در آمد و نظريه ” نژاد آريايي” و برتري اين نژاد در صدر سياستهاي بعضي از حكام جاه طلب قرار گرفت و در نهايت دستاويزي براي يك جنگ تمام عيار بر عليه ” اقوام به اصطلاح غير آريايي” شد. بهايي كه سرانجام مردم جهان بر اين توهم نژاد پرستانه عقب افتاده پرداختند, فاجعه بشري جنگ جهاني دوم كه بر اساس تئوري ( باور به تمدن برتر هند و اروپايي نژاد برتر آريايي) شكل گرفت, بعد از آن جنگ بود كه پيشروترين محققين اروپا و جهان به اين تئوري نژاد پرستانه پشت كردند.

در قرن بيستم بعد از تجزيه عثماني, كشورهاي زيادي با انگيزه ناسيوناليستي در اروپاي شرقي, خاورميانه و شمال آفريقا از عثماني جدا شد و كشورهاي جداگانه تشكيل دادند. استعمارپير انگليس كه بيش از سيصد سال قبل براي براندازي عثماني كوشش مي كرد, از نيروي ناسيوناليستي يعني از دشمني تورك, عرب, كرد با يكديگر براي منفعت جنگي, اقتصادي و در يك كلام استعماري خود استفاده مي كرد و براي تسلط به مناطق پان ايرانيسم, پان عربيسم را به شدت تقويت كرد و مرزهاي مصنوعي بر اين مناطق تحميل كرد. در سال 1935 كابينه رايش سوم جلسه اي تشكيل داد و اعلاميه مخصوص صادر كرد كه بموجب آن ايرانيان را از نژاد آريايي خالص معرفي نمود و اصولا” نازيها براي تكميل دوستي و مودت بين دو كشور از افسانه(آريا) استفاده فراوان كردند.

آريايي پارسي:

با كنار رفتن قاجاريه آخرين حكومت تورك در ايران رژيم نژاد پرست پهلوي با نقاب ” وحدت ملي” در اصل براي خدمت به اربابان خارجي خود تمركزگرايي (سانتراليسم) افراطي و يكسان سازي اجباري هويتي, فرهنگي كشور كثيرالملله ايران را در دستور كار خود قرار داد. نژاد آريايي پس از به قدرت رسيدن رضا شاه به ادبيات سياسي ايران وارد شد. اين نژاد را غربيان به ايران معرفي كردند, غربيان براي حفظ ملل تحت سلطه خود به آنان تلقين مي كردند كه دوران افتخارات آنها در گذشته قرار دارد و ايران يكي از اين ملل محكوم و تحت سلطه بود.روشنفكران از تمدن غرب, نژاد پرستي را به ارمغان آوردند و مروج افكار آريائيسم شدند و دول غربي نيزآنان را ياري نمودند. كتاب سرديس رايت (انگليسي ها در ايران) كه در اواخر دوره قاجار نوشته شده است, يكي از اسناد گويايي است كه منظور سياسي انگليسي ها را در اين بازي ” باستان گرايي” در ايران آشكار مي سازد. در ايران آن روزگار, برآورده نشدن آرمان هاي انقلاب مشروطيت و سرخوردگي مردم, جامعه را با خلا تئوريكي روبرو كرده بود و اين دوران مصادف با اوج گيري فاشيسم اروپايي بود. از اين جهت شكل گيري تعريف و هويت ملي ايرانيان براساس اساطير شاهنامه, برتري نژاد موهوم آريايي و زبان فارسي, محصول جنگ اول تا دوم بود. واقعيت اينكه هياهوي باستان پرستي (آريايي) در عوض غارت منابع ملي ايران, به ايران پرداخت گرديد.

كتاب تاريخ ايران نوشته “جان ملكم” سفير انگليس و فرمانروايي هندوستان در زمان فتحعليشاه را مي توان اثر بنيادي در زمينه ايران باستان و نژاد آريايي ايراني!! موضعي تاييدآميز دارد و در مدعي نابودي تمدن و فرهنگ ايراني بدست اعراب است. از اينرو استراتژي و سياست دوره پهلوي در ايران عبارت بود از ملي گرائي قومي متكي به زبان يعني” پان فارسيسم” بود. بنا به شرايط دوران حكومت رضا شاه اين نژاد به همراه زبان فارسي مبناي تفكرات پان ايرانيسم و پان فارسيسم گرديد. بطوريكه سياست استعماري حاكم بر افكار شوونيستي خاندان پهلوي بود كه از بدو به قدرت رسيدن در ايران نغمه برتريت طلبي و تماميت خواهي باستانگرايي كذايي قومي خاص- نژاد پرستي من در آوردي آريايي بر گرفته از استعمار غرب – عرب ستيزي- تورك ستيزي و اسلام ستيزي را برايمان به ارمغان آوردند.

نخستين تشكل پان فارسيسم ” هئيت ميهن پرستان برلين” بود كه در مجله ” كاوه” (1916-1924) افكار ملي گرايي نژادي – زباني را منعكس مي كرد. افرادي چون محمد علي فروغي, علامه محمد قزويني, جمالزاده و…با ان همكاري داشتند. سيد حسن تقي زاده در خاطرات خود به تامين مالي مجله كاوه از سوي آلماني ها اشاره دارد, در دوران حاكميت نازيها مطبوعات رايگان آريا پرستانه به ايران ارسال مي شد و برخي نويسندگان و تاريخ سازان با الهام از آنها, به ابداع تاريخي با شكوه اما ساختگي و موهوم از ايران باستان, مي پرداختند . مجله “آينده” هم در تير ماه 1304 در تهران همزمان با سال انقراض قاجار توسط “محمود افشار يزدي” تاسيس گرديد. محمود افشار استبداد فرهنگي را راه حل مشكل وحدت ملي ايراني قلمداد نمود. احمد كسروي كه در ” انجمن ايران جوان” محمود افشار يزدي به سال 1300 ه.ش فعاليت داشت با درخواست محمود افشار ” زبان آذري دري” را زبان مادري تركان ايران معرفي نمود. محمود افشار يزدي راه وحدت ملي و مبارزه با اختلافات ظاهري را به صورت زير پيشنهاد نموده است : ” ترويج زبان و ادبيات فارسي و تاريخ آريايي بخصوص در مناطق غيرفارس, كوچاندن ايلات تورك و عرب به مناطق فارس, تعغيير تقسيمات كشوري, از بين بردن اسامي تركي و عربي مكان هاي جغرافيايي و فارسيزه كردن آنها و ممنوعيت استفاده از زبان ساير ملل در ادارات, مدارس, ارتش و…”

افكار ملي گرايي قومي متكي بر زبان توسط دكتر محمود افشار( بعنوان موسس نهضت پان فارسيسم) پرورده و منظم شد و بدست رضاخان سردار سپه ( بعنوان ژاندارم آن نهضت) پياده شد كه هدايت آنرا اردشير ريپورتر( بعنوان پيغام اور پان فارسيسم و پان آريائيسم) تا سقوط رضا شاه بعهده داشت.

” اردشير ريپورتر” از زرتشتيان هندوستان و در خدمت سرويس جاسوسي انگليسي در هندوستان بود. وي در اواخر سلطنت قاجاريه به ايران آمد و ساختن ” تاريخ ديرين ايران” را از طرف انگلستان شروع كرد. او مدرسه علوم سياسي را در تهران بنيان نهاد و كرسي ” ايران باستان” اين مدرسه را عهده دار شد, گروه بزرگي از تحصيل كردگان غرب چون محمود افشار يزدي را به دور خود جمع كرده و موفق به ترويج عرب ستيزي, تورك ستيزي و اظهار عجز در برابر غرب شد. از سوي ديگر او طرح روي كار آوردن يك فرد كاملا” مطيع بر اريكه قدرت ايران را طراحي و اجرا نمود. بر اين اساس رضاشاه در اكتبر 1917 به اردشيرجي ريپورتر معرفي شد و چهارسال تحت كنترل سرويس جاسوسي اردشير ريپورتر قرار گرفت. ” دنيس رايت, ديپلمات انگليس” كه مدتي نيز سفير انگليس در ايران بود, در كتاب انگليس ها در ميان ايرانيان در مورد رابطه اردشير ريپورتر, جاسوس انگليسي با رضاخان مي نويسد: اردشير ريپورتر در سال 1917 رضاخان را ديده و بسيار پسنديده و تصميم به تقويت عامل حس ميهن پرستي در رضاخان را مي گيرد. وي براي نخستين بار رضاخان را به آيرون سايد معرفي كرده است.

امتيازات مهم رضا شاه: نداشتن هيچ نوع گذشته قابل افتخار, نداشتن اصل و نسب روشن, ظاهر زمخت و خشن و نداشتن سواد بود و چون سواد لازم را نداشت لازم بود كه جلسات توجيهي براي وي برگزار كنند تا اينكه او اعتماد به نفس لازم را كسب كند. اردشير ريپورتر بنيان گذار ايران نوين, هر شب براي او از فريدون, دارا, خشايار شاه, فردوسي و… تعريف مي كرد. او را به رهبر ملي و بنيان گذار ايران نوين تبديل مي نمود. وي در خاطرات اش به اين امر كاملا” اشاره نموده است, ” رضا شاهي كه غير از قلدري و خشونت چيزي در او ديده نشده بود, به يكباره با گرفتن ژست علمي و با آموزه هاي محمدعلي فروغي در نقش نخستين سخنران ” هزاره فردوسي” ظاهر شده. او در اين سخنراني عملا” به عوامل درباري خود ياد داد كه چگونه به تدوين و تئوريزه كردن تصورات شوونيستي با اجير كردن عوامل خارجي مانند گيريشمن فرانسوي, اومستد آمريكايي و هنينگ انگليسي براي نگارش تاريخي جعلي تقويت شد. آنها بايستي كتاب ” شاهنشاهي هخامنشي” را مي نگاشتند و كتاب ” ايران از آغاز تا اسلام” را به رشته تحرير در مي آوردند. وصيت نامه اردشير ريپورتر كه 25 سال جزو اسناد(top secret), (به كلي سري) دولت انگليس بود, نشان مي دهد كه اردشير ريپورتر با تحريف تاريخ كه شگرد انگليسي ها و منورالفكران وابسته به آنها است گرايش هاي اسلام ستيزي-تورك ستيزي رضاخان را تحريك و در مقابل گرايشات ناسيوناليستي را در او تقويت مي كند.

اوجگيري ناسيوناليسم بدوي و افراطي پارسي:

وطن پرستي پارسي ( نه وطن دوستي ايراي كه خود مجموعه اي از جز وطنهاي آذربايجان – كردستان – لرستان – خوزستان – ديلمان-سيستان را شامل مي شود) تبليغ گرديده و حذف جز وطنهاي تاريخي, نامدار و داراي اسم و رسمي كهن با جايگزين كردن و بزرگ كردن يكي از جز وطنهاي تشكيل دهنده ايران(وطن پارسيان) كه سرلوحه ساستمداران از سال 1304 تاكنون قرار گرفته است.

روشنفكران ايراني نظريات نژاد پرستانه آن زمان اروپا را بعنوان حقايق علمي پذيرا شدند. از جمله معروفترين آنان ميرزا اقاخان نوري بود وي معتقد بود كه ايرانيان از زمان حمله اعراب, سيماي زيبا, چهره هاي سربلند و شاداب, قامت برجسته و خوش حالت خود را به خاطر پيدايش عادات ناپسنده در ميانشان و غلبه احساس نا اميدي بر وجودشان از دست دادند. نشريه ” ايرانشهر” منعكس كننده آرا روشنفكران راديكال و غير مذهبي ايران در برلين, ضمن معرفي امپرياليزم عرب بعنوان يكي از علل عقب ماندگي ايران مي نويسد :” سلطه اعراب بر ايران باعث ركود ذهن خلاق نژاد آريايي ايرانيان شده است.” غرب گراهاي به اصطلاح روشنفكر ايراني بدنبال مشاهده اروپايي مدرن و پيشرفته در قرن بيستم حيرت زده شده و دچار غرب زدگي شديدي شده بودند. خواستند از غرب تقليد كنند و مثل آنان در ادبيات, هنر, فلسفه و علوم دوره باستان را بازيابي كنند ولي چون در گذشته اش چيزي از اين مقولات پيدا نمي كند ناچار سراغ شاهنشاهي و باستانگرايي مي رود و سيستم شاهنشاهي يعني امپراطوري را كه عقب مانده ترين و منحط ترين سيستم حكومتي است مي ستايد و آنرا ايده اليز مي كند, كوروش هخامنشي را اولين واضع حقوق بشر معرفي مي كنند.

بدينسان تاريخ جديدي براي ايران نوشتند و افتخار بر كوروش و داريوش و نژاد موهوم آريايي و قوم پارس شد در اين ميان اگر كسي مي خواست براي خود هويتي كه بتواند بر آن ببالد دست و پا كند, چاره اي جز چسباندن خود به پارس و پارسيان نداشت و اين در حالي بود كه تاريخ واقعي حقايق را به شكل ديگري آشكار مي كرد. « من, (داريوش) هم بيني و هم گوش و هم زبان او (فرورتي سردار استقلال طلب ماد) را بريدم و يك چشم او را هم كندم(به همين حال) او را به در كاخ بستم تا همه او را ببينند, سپس او را در همدان به دار زدم و تمام ياران برجسته او را در درون دژ حلق آويز كردم.(شارپ, فرمانهاي شاهان هخامنشي, كتيبه بيستون2, بند13)

پان فارسيستها با انديشه شوونيستي قوم فارس را بزرگ مي كنند و ديگر ملل ايران را از نظر هر گونه حقوق ملي, حتي از شناخت هويت و تاريخ خود محروم مي سازند.آنها در تحقق آرزوي بلند پروازانه رضاخان كه مبناي تبديل امپراطوري چند مليتي- به يك ملت و زبان واحد گام برمي داشتند. آري تاريخ نويسان تربيت يافته پهلوي, ادامه راهي را رفتند كه تاريخ نويسان مغرض غربي در مورد تاريخ ايران رفته بودند, آنان همان راهي را رفتند كه اجدادشان اردشير بابكان رفته بود, آنان كه براي بقا و استمرار بخشيدن به پايه هاي حكومتي خود اقدام به نابودي آثار به جا مانده از حكومت اشكايان و اقوام تورك نمودند. اين امر يكي از عوامل اصلي مبهم و تيره ماندن تاريخ باستان ايران و اقوام ساكن در آن است. انان با تنسر به موبد موبدان, افسانه هاي ملي و دروغين قوم پارس را جايگزين تاريخ حقيقي ايران ساختند. بعد از اردشير نيز ديگر شاهان ساساني با تداوم راهي را كه اردشير رفته بود, تاريخ ايران باستان و همين طور برآمدن سلسله ساساني را بصورت داستانهاي موهوم و بي معنا دراوردند. رژيم پهلوي با صرف هزينه هاي فراواني به از بين بردن فرهنگ و هويت ملل مختلف ساكن ايران پرداخت و با بهانه هاي چون تعدد زباني, تهديدي براي امنيت و وحدت ملي كشور تلقي مي شود, تاريخ ملل غير فارس ساكن ايران بخصوص توركها را مورد بايكوت فرهنگي قرار دادند. از اين زمان بود كه تحريف هاي ناروا درباره تاريخ, زبان و توركهاي آذربايجاني توسط عده اي از مورخان شروع شد. تفكرات پارس گرايي كه بر پايه اريائيسم ير سه محور تحريف, تحقير و تقتيل مي چرخيد. آنان از نظريه هاي واهي ” آذري” كه از ابداعات احمد كسروي فقط در جهت تحريف تاريخ بوده و بس استفاده هاي فراواني كردند. كلمه ” آذري” همواره از سوي شوونيستها به عنوان حربه اي براي انكار تاريخ توركان ديرين ايران بكار رفته بود. اما تا به حال هيچ سندي يا كتيبه اي تاريخي بنام كلمه آذري آن هم نه بعنوان تبار و زبان يك ملت برخورد نشده و مدافعان اين نظريات هيچ گونه مدركي تاريخي ارائه نداده اند, بلكه همواره با نظريات همديگر(به عنوان سند) بازي كرده اند. آنان خواستند با توسل به خيال پردازيهاي خود همچنانكه براي نژاد آريايي(واهي) تاريخ ساختند براي كلمه “آذري” هم تاريخچه اي بتراشند.

اينچنين بود كه با ظهور تورك ستيزي جهاني كه پس از فروپاشي امپراطوري عثماني, تحت سيادت و نظارت انجمن پادشاهي لندن شكل گرفت و گسترش يافت ديگر سخن از فرهنگ ديرپاي “ماناي” توركي باستان نرفت و اگر هم به اشاره اي به اجبار افتاد به تحقير و توهين و كهتر بيني بسنده گرديد و هنگامي كه از مشرق زمين بعنوان گهواره تمدن ياد شده در صحبت از «سومريان» و اشاره اي به اينكه ميراث فرهنگي بجاي مانده سومري, به مثابه ي نخستين يادمانهاي فرهنگ توركي نيز بشمار مي رود نشد و هيچ گاه سخن از فرهنگ كم نظير “هونها”, ” گوي توركها”, “گوتي”, “لولوبي”, ” مانا”, ” آراتتا”, “اوراتوري”, “كاسي” ها و… به ميان نيامد كه همگي در زمروه گروههاي زباني (اورال آلتايي) يا همان (التصاقي) جاي ميگيرند.

تاريخ خود سخن مي گويد, كه در مشرق زمين و جهان نخستين سنگ بناي تمدن را توركان (سومري) بنا نهاده اند. قدمت فرهنگ توركي در خاورزمين, به بيش از 9 هزار سال مي رسد, آري 1800 سال پيش از ميلاد, امپراطوري هيتي در بين النهرين و آناتولي و آذربايجان تاسيس شد. در حدود 3000-3200 سال پيش از ميلاد مسيح, نخستين آثار تاريخ ادبيات توركي در شهر سومري ” اوروق” ايجاد شده است. اما سازمان هاي فراماسونري توركي ستيزي شاهنشاهي در ايران از كودتاي رضاخان به اين سو, سعي ورزيده است كه قدمت حضور توركان در ايران به دوران حمله مغول و حتي صفويان برسانند!! كه اين ادعاهاي پوچ خود به خود طرد مي گردند.

پان ايرانيسم بر اساس بنيادهاي مزديسنا و نئومزديسنا در منطقه پرتحركي از جهان براي محو آثار فرهنگي ايران بنا نهاده شد. پان ايرانيسم در گستره اي به فعاليت پرداخت كه بخشي از آن كاوشهاي باستان شناسي بود. نخستين كاوشهاي باستانشناسي در ايران از سال 1897 از سوي هئيت علمي فرانسوي و با نيت خاصي شروع شده تا سال 1937 ادامه داشت, سپس ايادي آنان بيش از 40 سال كوشيدند تا اثبات كنند كه فرهنگ ايران قبل از اسلام, فرهنگ پارسي و يهودي بود و مسلمين كه اينان اغلب تورك و تازي مي ناميدند, اين فرهنگ كهن را از ميان برداشته اند و جوانان امروز ايران بايد با تورك ستيزي و عرب زدايي به آن فرهنگ اصيل و كهن ايراني بازگردند.

ايادي استعمار مراقب بودند كه در بازي باستانشناسي مبادا از زبان و فرهنگ اصيل توركي سخني به ميان آيد و هر كتيبه و نشانه اي از اين زبان و فرهنگ(توركي) به دست مي آوردند يا نابود مي كردند و يا به زير زمين موزه ايران باستان مي فرستادند چنانكه اكنون بيش ازيك هزار سنگ نبشته و كتيبه به گويشهاي مختلف توركي باستان در اين زير زمينها و مكانهاي ديگر موجود است, كه تاكنون قرائت و منتشر نشده است.

به برخي از يافته هاي توركي باستان كه از سوي بازيگران باستان شناسي ايران نگه داشته شده اشاره مي كنيم:

- ظرف فلزي سنگين وزن مخروطي شكل كه در سال 1333 ه.ش, كشف گرديده و اكنون در موزه ايران باستان است.

- يك رشته آبروي هاي زيرزميني در مشرق مدخل نيمه تمام گوشه شرقي تخت جمشيد در سال 1333 ه.ش كه داري سنگ نبشته هاي توركي است

- كشف قمقمه سفالي مخصوص سواره نظام و پياده نظام, در سال 1335 ه.ش كه هم اكنون در موزه تخت جمشيد است.

- كشف يك صفحه برنزي با نوشته هاي توركي باستان و با تصوير” گيلگميش” متعلق به قرن 8 قبل از ميلاد.

- كشف دو خمره بزرگ سفالي به بلندي 30/1 و محيط 4 متر , قطر دهانه 28 سانتي متر در تخت جمشيد كه ظاهرا” براي نگهداري غلات و حبوبات بكار رفته است.

- كاوشهاي ” گوي تپه” در سال 1948 به سر پرستي “ت.برتون براون” نماينده مكتب انگليسي باستان شناسي در عراق.

- كشف چند غار با نقوش و حروف فرهنگ دير سال توركي در اطراف اروميه از جمله غار ” داورزاغاسي” و غار ” تمتمه” توسط “كارلتون كون” در سال 1948.

- كشف آرامگاه شاهزاده توركان مانناي در جنوب درياچه اروميه نزديك ” تاش تپه” مربوط به قرن 9 پيش از ميلاد كه كتيبه اي در روي سنگ به زبان توركي باستان داشت و اكنون يك قطعه از آن در موزه بريتانيا قرار دارد.

- كشف چند ظروف منقوش يا نوشته هاي توركي باستان در طوالش ايران كه اكنون در موزه ملي ايران نگه داشته مي شود.

- كاوشهاي ” شهر يئري” مشگين شهر و اشياي بدست آمده از آنجا مربوط به قرن 8 پيش از ميلاد.

- كاوشهاي اطراف رودهاي “كور – آراز” در مغان و اصلاندوز و وجود آثار و اشياي كه بدست آمده از آنجا مربوط به قرن 8 پيش از ميلاد.

- و…

اگر چه اردشير بابكان و خاندان پهلوي به قصد ستردن آثار سلسه هاي توركي از صفحات تاريخ ايران و زدودن ياد آنان از اذهان عمومي همه اسناد تاريخي زمان خويش را از ميان برد اما اصل و واقعيتي است كه حقيقت هيچ وقت پنهان نمي ماند و روزي روشن خواهد گشت. در ايران نيز همانند ديگر كشورهاي مبتلا به ويروس باستانگرايي, با روشنتر شدن حقايق و نيز رواج آن در ميان مردم عامه, مردم از سد عصر تاريك باستانگرايي عبور خواهند كرد. عصري كه با به قهقرا كشيدن 2500 ساله تاريخ ملل و اقوام ايران, جعلياتي را بنام حقايق در اذهان عمومي تحميل كرده و بصورت دردناك نگه داشتن ايران در دوراني به مثابه قرون وسطي مانع از رشد و ترقي و پيشرفت كشورمان در همه عرصه ها شده و جز نشر جهل, رواج آپارتايد, تعميق نفرت, ايجاد بحران هاي ملي, ترويج فرهنگ تحقير و تبعيض, بروز جنگ و درواقع گسترش تباهي و نابودي اخلاقيات ثمره اي در بر نداشت.

حال جوان تورك آذربايجاني بر اين باور است كه ” تورك ستيزي” تنگنا و مانعي در مقابل رشد و كمال انسان تورك زبان و جوان آذربايجاني مي باشد. اكنون هر آذربايجاني متدين وقتي فكر مي كند كه در ادامه سياست تورك ستيزي رژيم طاغوت و اسارت در جوار ارتجاع آريا مهري, يك قرن بعد, زبا توانمند توركي از سرزمين مقدس آذربايجان جنوبي برچيده خواهد شد, بر خود مي لرزد.

نتيجه :

كلمه آريا هيچ مفهوم نژادي ندارد و به گروهي خاص اشاره نمي كند, بلكه تنها به يك گروه از زبانها اشاره دارد ( زبانهاي هند اروپايي).اين گروه زباني از هندوستان تا غرب اروپا گسترش يافته است و اروپاييان در دوره استعماري اين واژه را چون پرچم ارجحيت نژادي براي توجيه هجوم به جهان برافراشتند.

نژاد پرستي, تلاش براي گسترش تفكرات نژاد پرستانه نزد هيچ متفكر آزاد انديشي مقبول نيست. افكار يا انگيزه هاي نژاد پرستانه با هيچ معيار و اصولي سازگار نيست, لذا كساني كه افكارنژاد گرايانه دارند از هر منطق و اصولي بدور هستند . بدتر از آنها كساني هستند كه در اين مورد دچار توهم شده و سنگ نژاد آريايي را بر سينه مي زنند و بعنوان تئوريسين و متفكر سعي مي كنند چهار چوبي فلسفي و تاريخي براي اين عقيده كه ناشي از توهم تاريخي در غرب است ارايه دهند. آنها در اين راه حقايق مسلم تاريخي را نيز تحريف مي كنند و در برابر اين افراد بر ماست كه سنت تعغيير ناپذير الهي را بپذيريم كه انسانها را گروه گروه خلق كرده و ملاك اعمال و كردار و پذيرش آنها را در پيشگاه حق تعالي, تقوي قرار داده است

منابع:

1- ناسيوناليسم قرن بيستم – كلن جي باركلي- ترجمه يونس شكر خواه

2- جهان عصر ما- جان ميجر- ترجمه محمود جزايري – چاپ خرداد1350

3- دوازده قرن سكوت(تاملي در بنيان تاريخ ايران)كتاب اول, برآمدن هخامنشيان – ناصر پورپيرار- تهران- نشر كارنگ – 1381

4- نگاهي نوين به تاريخ ديرين تركهاي ايران – محمد رحماني فر- تبريز-نشر اختر1379

5- يادمانهاي تركي باستان – دكتر حسين محمدزاده صديق – تهران 1380 – چاپ دوم – مركز نشر آثار دكتر صديق

6- توركلرين تاريخ و فرهنگينه بير باخيش – دكتر جواد هئيت – وارليق 1377 – چاپ دوم

7- تاريخ مستند ايران و جهان (از عهد سومر نا عصر پهلوي) – احمد خليل الله مقدم- تهران- انتشارات خوشه1380

8- حزب پان ايرانيست – علي اكبر رزمجو-مركز اسناد انقلاب اسلامي –چاپ اول 1378

9- ناسيوناليسم و باستانگرائي در ايران- دكتر جواد هئيت – وارليق شماره 126 – پاييز 1381

10- هفته نامه نويد آذربايجان شماره هاي 124- 125 -149- 305

واحيد قاراباغلي  - Vahid Qarabağlı