آزربايجان تاريخي-تاريخ آذربايجان

ملتى كه تاريخ خود را نداند محكوم به تكرار آن است

هوري ها ( ميتاني ها )

 

آثار تاريخي نشان مي دهد كه هوريها از 3-4 هزار سال قبل از ميلاد در مناطق غربي آذربايجان، بين كوه هاي زاگرس و توروس، از شهرهاي خوي، سلماس و از غرب اورميه تا توروس ساكن بودند. اين اراضي از هزاره دوم تا هزاره اول قبل از ميلاد "نايير" ناميده مي شد.
هوري ها نيز همچون سومر، قوتتي ، لولويي ها و ... از آسياي ميانه به آذربايجان كوچ كرده بودند. پايتخت هوري ها واشوقانني، vushuganni در كنار رود هابور بود.

آثار و مدارك تاريخي نشان ميدهند كه بخشي از اقوام هوري به دلايل نامعلومي در 2400 ق . م به طرف شمال غرب و غرب كوچ كردند وحتي تا مصر پخش شدند و هنر و صنعت خود را تا آنجاها بسط دادند. به عقيده اكثر تاريخ دانان آن دسته از هوري ها كه به شمال غرب و آنادولي كوچ كردند بعد ها دولت هاي "هيت" و "اورارتو" را تشكيل دادند ( منبع 1 ).
زبان هوري ها با زبان اورارتوها از يك خانواده ميباشند، اقوام لولوبي، قوتتي، هوري ها و ايلاميان از لحاظ نژادي و زباني نزديك به هم بودند. ( منبع 2 ).

از تپه حسنلو در سولدوز در اذربايجان كتيبه اي از "تيشاري" شاه هوري از 2400 ق . م به زبان هوري با خط اككدي پيدا شده كه نشان ميدهد كه هوري ها در 3000 ق . م در آذربايجان ساكن بوده اند.
سندي از "ساشارنار" شاه هوري از 1450 ق . م از منطقه "ناوار" در دره "دياله" پيدا شده است ( منبع 3 ).
در حوالي 1200-1400 ق . م اقوامي از هوري ها در داخل ايلام هم زندگي ميكردند و به مقام شاهي هم رسيده بودند، براي مثال هور پاتيلا، خانداني كه از لحاظ صدا و اسم از كلمه هوري مشتق شده است.

صنعت، هنر و تمدن هوري شبيه تمدن و هنر ساير ملل التصاقي زبان منطقه بود. پروفسور "دايسون" در باره هوري ها تحقيقات خيلي وسيعي انجام داده است، در مورد جام طلايي پيدا شده در تپه حسنلو در سولدوز( نقده ) مينويسد: اين پياله زرين نشانه اي از تاثير هنر و صنعت هوري هااست، و در ساخت آن تاثير شيوه هنري هوري ها به وضوح ديده مي شود. هنر و صنعت هوري ها نه فقط بر ديگر ملل التصاقي زبان بلكه بر ساير ملل نيز تاثير عميقي گذاشته بود.

در سال 1905 در 15 كيلومتري جنوب شرقي سلماس در محال قارپاق، در ده انزال عده اي كارگر ضمن كار به يك خانه سنگي برخورد كردند و در داخل آن آثار هنري زيادي وجود داشت، از جمله دو مجسمه گاو از تونج، وسايل آرايشي از جنس نقره و طلا و كمربند تونجي كه با اشكال شير، گاو، انسان بالدار تير و كمان بدست و غيره تزئين شده بود. كارگران به طمع اينكه داخل مجسمه هاي سنگين طلا وجود دارد ، بدنه انها را شكستند ولي سر مجسمه ها الان يكي در موزه لوور و ديگري در موزه هانري فوق دانشگاه هاروارد نگهداري ميشوند. و كمربند ذكر شده در موزه هانري متروپوليتئن نگهداري ميشود ( منبع 5 ). در منطقه غرب درياچه اورميه از خوي تا اشنويه ده ها تپه تاريخي مربوط به هزاره چهارم تا سده ششم قبل از ميلاد وجود دارد كه متاسفانه دولت ايران به ان ها توجهي نميكند و اگر كاوشگري و تحقيقات علمي در انجاها صورت گيرد مطمئنأ آثار فراواني از هوري ه، لولوبي ه، قوتتي ه، مانن، اورارتو و ماد پيدا خواهد شد.

عزت الله نگهبان پان فارسي كه مسئول كاوشگري ها در تپه هاي تاريخي مارليك و حسنلو بود مينويسد: از هوري ها در دره "نابور" آثار فراواني پيدا شده و با اهميت ترين آنها مهرهاي استوانه اي شكل هستند و نقش هاي حك شده بر آنها از سبك و روش مخصوصي برخوردار است و عين آنها در كركوك، و نوزي نيز پيدا شده است ( منبع 4 ). بر روي اين مهرها نوشتجاتي با خط ميخي وجود دارد و عزت الله نگهبان از افشاي محتوا و نوع زبان آن نوشتجات خودداري كرد ولي عين همان مهرها كه از 1500 ق . م مي باشند در ايسيك گول در قزاقستان هم پيدا شده است و نوشتجات آنها خوانده و ترجمه شده است، آن نوشتجات به زبان تركي باستان و با خط اورخون بود. اين حقيقت علت خودداري آقاي عزت الله نگهبان از افشاي محتواي نوشتجات مهرهاي ذكر شده را بيان مي كند. هنر و تمدن هوري ها در تكامل تمدن هاي بعدي آذربايجان نقش مهمي داشته است ضمنا راجع به لوحه هاي اورخوني پيدا شده در سال 1371 در آذربايجان در بخش مربوط به ماننا بيشتر خواهم نوشت ... .

منابع:

1- پروفسور "م . ت . ذهتابي"، تاريخ قديم تركان ايران ص 95
2- "م . دياكونوف"، تاريخ ماد، ص 99
3- پروفسور "م . ت . ذهتابي"، تاريخ قديم تركان ايران ص 98
4- عزت الله نگهبان، ظروف فلزي مارليك ص 50
5- مجله ميراث فرهنگي، سال سوم، شماره 5 ، 1370 ، ص 53



كاسسي ها

 

بر اساس آثار باقي مانده از كاسسي ها و تمدن هاي همزمان با آنها، كاسسي ها از حداقل 3000 سال قبل از ميلاد در ولايت كنوني لرستان ساكن بوده و به شغل دامداري و پرورش اسب مشغول بودند. كاسسي ها در اوايل هزاره دوم قبل از ميلاد موفق شدند دولت مقتدري را تشكيل دهند.

سلسله حكومتي كاسسي ها توسط شخصي به نام قانداش، در سال 1760 قبل از ميلاد بنا شد. آقوم دوم هفتمين شاه كاسسي در سال 1595 ق . م به بابل كه در اثر حمله هيت ها در همان سال ضعيف شده بود، حمله كرده و سومين سلسله بابل ( سلسله حمورابي ) را سرنگون كرده و حاكميت در بابل را بدست گرفت. حاكميت كاسسي ها در بابل تا سال 1171 ق . م ، يعني به مدت 424 سال ادامه يافت.
آقوم دوم در كتيبه اي باقي مانده از او، خود را شاه كاسسي هاي مورد لطف خدا و اككده، بابل، پادان، آمان و قوتتي ها معرفي ميكند ( تاريخ ماد، ص 125 ).

آقوم دوم مجسمه هاي خدايان بابل را كه هيت ها برده بودند به بابل برگرداند.
به عقيده تاريخدانان كاسسي ها از اقوام خويشاوند با سومريان، ايلاميان، قوتتي هاو ... بودند كه بعد از مهاجرت از آسياي ميانه از آنها جدا شده و در لرستان كنوني ساكن شدند.
"م . دياكونوف" مينويسد: به طور قطعي ثابت شده است كه مانناها و ماد ها با مناطق جنوبي خود روابط نزديكي داشته و خصوصا با اهالي انجا يعني كاسسي ها از لحاظ نژادي و زباني نزديكي زيادي داشتند، لازم هست كه اضافه كنيم كه كاسسي ها نيز مثل ساير قبايل كوه نشين آنجا از لحاظ زباني به ايلاميان نزديك بودند ( تاريخ ماد ص 91 ).
دو قوم كاسسي و قوتتي از لحاظ زباني خيلي به هم نزديك بوده اند ( تاريخ ماد ص 125).

"دياكونوف" در همان صفحه از كتابش به چند نمونه از كلمات مشترك بين آنها اشاره كرده از جمله كلمات ائتدي، دئدي، يازدي و غيره و جالب اينجاست كه اين كلمات هنوز هم در زبان تركي به همان شكل يا با اندكي تغيير تلفظي استمال ميشود. در كاوشگري هايي كه در سالهاي 1920 تا 1930 در لرستان انجام شد آثار زيادي از جمله زين اسب، وسايل خانگي از جنس مفرع، اسلحه، وسايل زينتي و غيره پيدا شد. نقش حيواناتي چون پلنگ، شير، بز وحشي، عقاب و غيره كه بر روي اين اشياء حك شده از ارزش هنري خيلي بالايي برخوردار هستند.

در بررسي ارتباط و خويشاوندي كاسسي ها با تركان امروزي، اسامي مشترك بين آنها نيز از اهميت زيادي برخوردار هست. با نگاهي به اسامي چند تا از شاهان كاسسي اين حقيقت كاملا اشكار ميشود:

-قان داش Gan dash ( دوران شاهي 1726-1760 ق . م )
-بوءيوك آقوم Böyuk Agum (دوران شاهي: 1704-1725 ق . م )
-كاش تي لياش Kashti-liash (دوران شاهي: 1683-1704 ق . م )
-آبي را تاش Abirattash (دوران شاهي: اواسط قرن 16 ق . م )
-آقوم دوم، با لقب kakreme ( قلينج)، ( حوالي 1590 ق . م )
-اورشي قورماش urshigurmash
اسامي چند تا از خدايان كاسسي ها:
-ماراتاش Maratash ( خداي جنگ )
-بورباش borbash ( خداي رعد و برق و باران )
-قيدار Gidar ( اين اسم بعد ها به صورت اسم يكي از قبايل داخل تركان اوغوز ديده ميشود )
تركيب كلمات، معني لغوي و پسوند هاي تركي در اسامي ذكر شده به خويشاوندي زباني تركان امروزي با كاسسي ها هيچ شبهه اي را باقي نمي گذارد.

كاسسي هاي حاكم در بابل بعد از اينكه حاكميت را از دست دادند، به مرور زمان در بين سامي ها حل شدند و آنهايكه در لرستان بودند بعد از به قدرت رسيدن هخامنشيان از طرف تات هايي ( به اصطلاح اريايي ها ) كه به تدريج در سرزمين انها ساكن ميشدند تحت آزار و اذيت قرار گرفته و اكثرشان به مرور زمان با تاتها قاطي شده و زبانشان آريايي شد، ولي عده اي از كاسسي ها هنوز هم زبان خود را حفظ كرده و در شمال و شمال شرق لرستان ، يعني در غرب همدان، اسداباد و منطقه سونقور ( سنقر ) زندگي ميكنند و زبانشان لهجه اي از تركي محسوب ميشود.

خوشبختانه بدليل آثار نوشتاري و هنري زياد باقي مانده از كاسسي ها، پان فارسها نميتوانند كاسسي ها را به خودشان منتسب كرده و استفاده تبليغاتي از انها بكنند.
عده اي از تاريخ دانان حتي بخـتـياريها را غـير اريايي دانـسته اند. شيـندلر تاريخ دان و محقق معروف، آنان را غير ايراني ( منظور غير اريايي ) كه تـبارشان به ترك ها و مغـول ها مي رسد و بـين سالهاي 1900-2900 قـبل از هـجرت به ايران آمده، دانسته است.



لولوبي ها

 

تاريخ دانان زيادي همچون، هنري فيلد، آرتور كسيت، چارلز بارني و غيره سرزمين آذربايجان را مهد تمدن بشري و سرزمين ظهور انسان متفكر ميدانند. اين سرزمين پرآب و حاصلخيز از هزاران سال پيش مسكن انسانها بوده است و همواره مهاجرين جديد را نيز به خود جذب كرده است. در كاوشگري هايي كه در گنجه، نخجوان و آستارا انجام شده وسايل زياد كشاورزي و ظروف سنگي از دوران سنگي به دست آمده است. آثار باستاني كه در"قوبوستان" در آذربايجان شمالي در نزديكي باكو در سواحل خزر پيدا شده است مربوط به 13000 سال قبل از ميلاد ميباشند.

علاوه بر آثار تاريخي زيادي كه در آنجا پيدا شده ( سلاح، لوحه هاي سنگي، وسايل زندگي و ... ) تكه سنگهاي بزرگي نيز در آنجا وجود دارد كه اشكال مختلفي بر آنها حك شده است. اين حكاكي ها عبارتند از اشكال حيوانات مختلف، رقص دسته جمعي، قايق و غيره و در نوع خود بي نظير ميباشد. خيلي از دانشمندان از جمله پروفسور Thor Heredal باستان شناس نروژي اشكال حك شده قايق و كشتي را در قوبوستان عين شكلهاي سومري مي باشند و ارتباط بين مردم ساكن آنجا ها را با هم ثابت كرده و شكل قايقها در قوبوستان را قديمي ترين شكل پيدا شده قايق در دنيا ميدانند ( منبع 1 ).

http://photoalbums.azgate.com/eng/view.php?aid=14&sid=13&nid=02

به عقيده اين گروه از تاريخدانان دسته اي از سومريان هنگام عبور از آذربايجان در آنجا مانده و در تكامل تمدن قوبوستان نقش مهمي ايفا كرده اند. خود سومري ها در كتيبه اي بيان ميكنند: كه آنها از سرزمين كوهستاني در شمال غرب آمده اند و در آنجا كشتيراني امكان پذير بود ( منبع 2 ).

آثاري مشابه كه همزمان با آنان هستند از جاهاي مختلف آذربايجان جنوبي نيز پيدا شده است، از جمله در منطقه سونگون ورزقان در شهرستان اهر كه در سال 1376 شمسي توسط محمد حافظ زاده پيدا شدند ( پروفسور ذهتابي، تاريخ قديم تركان ايران ص 154 ).

قديمترين اقوام ساكن سرزمين آذربايجان امروزي ( استانهاي آذربايجان شرقي، غربي، زنجان، اردبيل، همدان، قزوين، و قسمتهايي از استانهاي مركزي، گيلان، كردستان +آذربايجان شمالي ) اقوام سابير، قوتتي، لولوبي، كنگر، هوري، توروك و آ‌ذ بودند و زبان همه اين اقوام پيوندي يا التصاقي بود. حتي بعضي از پان فارس هاي سابق مثل شاپور رواساني ( منبغ 3 )، رقيه بهزادي ( منبع 4 ) و حاميان پان فارسيسم مثل گيريشمن ( منبع 5 ) به اين حقيقت اعتراف ميكنند. به عقيده تاريخدانان زيادي از جمله "م . دياكونوف"، "آكادميك مار"، "هومئل" و غيره زبان آن اقوام، لهجه هايي از يك زبان مشترك بودند و آن زبان را "پروتوترك" ( يعني پيش تركي )، محسوب ميكنند.

تركي آذري امروزي حاصل آميزش و تركيب زبان آن اقوام باستاني آذربايجان با لهجه هاي ديگر تركي، كه در اعصار بعدي از طريق مهاجرت اقوام جديد ترك از جمله ايشغوزها ( ساك، ايسكيت )، اوغوزه، قبچاق ه، اوغورها و غيره وارد آنجا شده بودند، شكل گرفته است. از نظر زبان شناسي زبان تركي وارث زبان اين اقوام قديمي ميباشد و به همين خاطر تاريخداناني چون "ف . هومئل" و غيره، آن اقوام را "پروتوترك" مينامند. آن اقوام از 5000 سال قبل از ميلاد ساكن آذربايجان بودند.

"هرودوت"، هر چند كه اشتباهات زيادي در تاريخ نويسي كرده است، در باره مردم آذربايجان ميگويد: سايبر ها در هر دو طرف رود آراز (ارس) ساكن هستند ( منبع 6 )، در ترك بودن سايبر ها هم هيچ تاريخداني شكي نميكند. در زمانهاي خيلي قديم، تركان كه از اقوام زيادي تشكيل شده بودند و در وسعتي از منچوري تا مديترانه و خليج كنگر ( خليج فارس امروزي ) زندگي ميكردند نه با نام ترك بلكه با نام ايل و قبيله مختلف خود ناميده مي شدند، هرچند كه قبايلي به اسم توروك يا ترك نيز در بين آنها بود. در بحثي جداگانه به طور مفصل در باره كلمه ترك صحبت خواهم كرد.

از اقوام باستاني آذربايجان كه بارها موفق به ايجاد دولت هاي مقتدري در سرزمين آذربايجان شدند و در شكل گيري هويت زباني و تباري تركان امروزي آذربايجان سهم بزرگي دارند، لولوبي ها و قوتتي ها بودند كه از ايل ها و قبايل هم نژاد و هم زبان زيادي تشكيل شده بودند. اين اقوام در اعصار بعدي در تشكيل دولت هاي ماننا و ماد مهمترين نقش را داشتند.

پروفسور "ف . اغاسي اوغلي" تاريخ شناس مشهور آذربايجاني ( شمالي ) در تحقيقات جديدي عقيده دارد كه لولوبي ها قومي مجزا از قوتتي ها نبودند بلكه شاخه كوچ نشين و كوه نشين اقوام قوتتي را لولوبي ميناميدند. اقوام مذكور در حدود هزاره پنجم پيش از ميلاد نخستين موج از مهاجريني بودند كه به سرزمين آذربايجان روي آورده اند. منشأ اين اقوام آسياي ميانه ( تركستان ) بود.

لوللو در زبان هوري به معني كوهستاني و بي علامت جمع در آن زبان ميباشد، و لولوبي به معني كوهستاني ها بود. در منابع اككدي در هزاره سوم قبل از ميلاد از لولوبي ها با نام لوللوپوم ياد ميشود و در منابع آشوري به آنها لولوبي گفته ميشود ( منبع 7 ).
لولوبي ها از شرق رودخانه دياله تا درياچه اورميه و از انجا تا قزوين، قم و همدان زندگي مي كردند. قوتتي ها در شمال و شمال غرب لولوبي ها زندگي مي كردند.

"نارام سوئن"، نوه سارگون اول شاه اككد در لوحه معروفش از غلبه بر لولوبي ها سخن ميگويد. "بر لولوبي هاي كوهستاني پيروز شدم" ( منبع 8 ). لولوبي ها از نظر نژادي نزديك به ايلاميان و كاسسي ها بودند ( منبع 9 ).

در نزديكي سرپل ذهاب كه سرحد جنوبي لولوبي ها بود، دو كتيبه سنگي كه هر دو مربوط به 3000 سال قبل از ميلاد ميباشد پيدا شده است. كه يكي از آنوبانيني Anubanini، و ديگري از Tar-lunni، تارلوني، دو تا از شاهان لولوبي مي باشند. هر دو كتيبه با خط و زبان اككدي نوشته شده اند. كتيبه آنوبانيني در آن طرف مرز در شيخ خاندا در عراق پيدا شده است و در آن نوشته اي به اين مضمون نوشته شده: آنوبانيني شاه قدرتمند لولوبي شكل خود و شكل ايشتار (ننه) را در كوه پادير حك گردانيد. كسي كه صدمه اي به اين اشكال و لوحه بزند به نفرين و غضب آنو، آنوتوم، بئل، رامان، ايشتار، سين و شه مش دچار و نابود شود ( منبع 10 ).

آنو ، خدايي كه آنوباني در لوحه اش ذكر مي كند در بين النهرين نيز به عنوان خداي بزرگ آسماني، كه ديگر خدايان از او مدد ميگرفتند، از 3000 ق . م تا 700 ق . م در آنجا مورد پرستش بود. آنو اسم خداي لولوبي ها همچنين اسم كوهي ( Anoy ) مقدس در شمال كوههاي آلتايي هست و احتمالا ان اسم را با مهاجرت خود از آنجا با خود به سرزمين جديدشان آورده اند. احتمالا آنوتوم نيز مرتبط با Anoy ميباشد. ايشتار ( اينانا) اولين بار در بين سومريان آفريده شده و بعد در ميان ملل ديگر رايج شده بود ( منبع 11 ).

نقش هاي حك شده در اين كتيبه ها اطلاعات زيادي را راجع به طرز لباس، دين، و اسلحه هاي لولوبي ها به ما ميدهد. اين دو كتيبه از آن جهت مهم هستند كه لباس و كلاه آنها با نوشتجات "هرودت" در 2500 سال بعد از آنها، در باره لباس ماننا ها، كاسسي ها و ماد ها كاملا با لباس لولوبي ها در آن كتيبه ها صدق ميكند. يعني با تكيه بر آن دو كتيبه لولوبي و نوشتجات "هرودت" به طور قطعي ميتوان هم نژادي و هم زباني كاسسي ه، ماننا و مادها را اثبات كرد ( منبع 12 ).

در اين لوحه "آنوبانيني شاه" با لباس و كلاه مخصوص تركان آسياي ميانه با تير و كمان در دست، پايش را روي شكم دشمنش كه لخت بر زمين خوابيده گذاشته است،، و در جلوي شاه ننه با لباس مخصوص ايستاده و هشت نفر اسير را دست بسته با طناب نگه داشته و و در دست راست يك حلقه ( نشان قدرت و حاكميت ) را به طرف شاه دراز كرده است و بالاي آنان شكل آفتاب نقش شده است.

بعد ها شاهان هخامنشي و ساساني از آن كتيبه الهام گرفته و در كتيبه هايشان از آن تصوير و حلقه استفاده كردند، و اين نمونه اي از يادگيري تات ها از اجداد تركان است. ( عكس اين دو كتيبه، تاريخ قديم تركان ايران ص 223-224 ). شكل تير و كمان در آن كتيبه ثابت ميكند كه ملل ترك خيلي قديمي تر از تركان ايشغوز ( ساكا ها) از تير و كمان استفاده ميكردند.

"م . دياكونوف" : آثار تاريخي نشان ميدهد كه لولوبي ها در 3000 سال ق . م داراي دولت مستقل، تمدن و جامعه مترقي بودند ( منبع 13 ). با تحقيقاتي كه ازطرف دانشمندان صورت گرفته اين امر روشن شده است كه قيافه تركاني كه در عصر حاضر در آذربايجان زندگي مي كنند با تصاوير و مجسمه هايي كه از لولوبي ها و قوتتي ها به جاي مانده است مطابقت مي نمايد (خصوصا فرم جمجمه). و اين نشان ميدهد كه با وجود مهاجرت اقوام جديد به آذربايجان در اعصار بعدي، شكل و قيافه ساكنين آذربايجان در 5000 سال اخير تغيير چنداني نكرده است.

 



آرديني اوخو

قوتتي ها

 

قوتتي ها همزمان با لولوبي ها در شمال و شمال شرق آنها يعني در قسمت اعظم آذربايجان و شرق كردستان كنوني (كردستان بخشي از آذربايجان باستاني بود) زندگي ميكردند. بنا به اسناد اككدي نارام سوئن نوه سارگون در اواخر عمرش بعد از شكست دادن لولوبي ها به قوتتي ها حمله كرد ولي ائنريدا وازير Enridavazir شاه قوتتي ها شكست سختي به او داد و نارام سوئن در آن جنگ كشته شد. بعد از اين پيروزي ائنريدا وازير Enridavazir به اككد حمله كرد ( در سال 2201 ق م ). ياكوبسون Jakobsson سومر شناس دانماركي در اين باره مينويسد: ائنريدا وزير شاه قوتتي ها به بين النهرين لشكركشي كرده و نيپور شهر مقدس سومريان را گرفت و كاتبان انجا را مجبور به نوشتن كتيبه اي براي خودش كرد ( منبع 1 ). جنگ بين قوتتي ها و اككد-سومر بيش از 20 سال طول كشيد و با پيروزي كامل ائلولومئش شاه قوتتي ها در سال 2176 ق م همه بين النهرين تحت حاكميت قوتتي ها در امد. قوتتي ها توانستند 91 سال بر بين النهرين حكومت كنند. حاكميت قوتتي ها در اككد-سومر 91 سال طول كشيد و در آن مدت قوتتي ها توانستند آرامش و امنيت را در انجا حاكم كرده و جو مساعدتري را براي رشد و ترقي علم و هنر در بين النهرين ايجاد كردند ( منبع 1 ).

در كتيبه هاي بابل از دوره حكومت قوتتي ها در آنجا اطلاعات خوبي به يادگار مانده است و اسامي و تاريخ و مدت حكومت همه21 شاه قوتتي كه جمعا 91 سال بر بابل حكومت كردند در كتيبه هاي بابلي ثبت شده است. قوتتي ها صاحب قديميترين نوع حكومت دمكراسي در تاريخ بشريت بودند و حكومت آنها بر اساس يك نوع دمكراسي نسبي پايه گذاري شده بود. قوتتي ها بر عكس اككديان و سومريان شاه موروثي نداشتند، آنها شاه خود را رهبر خوانده و هر سه سال يكبار انتخاب ميكردند. با توجه به لياقت و كشورداري شخص انتخاب شده او را براي يك دوره ديگر نيز انتخاب ميكردند ( حداكثر سه دوره) و يا اينكه بدليل بي كفايتي او، زودتر از اتمام دوره شاهي او را از قدرت خلع مي كردند ( منبع 2 ).

اين خصوصيت ملي و اجتماعي قوتتي ها از زمانهاي قديم از سنن و خصوصيات خاص اقوام و ايل هاي مختلف ترك در اسياي ميانه بود و در آنجا نيز تركها هيچوقت شاه نداشتند، بلكه ريش سفيدان قبايل شخصي لايق و كاردان را به عنوان رهبر انتخاب مي كردند.
در بين قوتتي ها نيز همچون ساير اقوام خويشاوند آنها ( لولوبي ها، كاسسي ها و غيره ) زن از موقعيت اجتماعي و حقوقي خيلي بالايي بر خوردار بودند. گيريشمن : در ارتش قوتتي ها فرماندهان و سربازان زن در حد بالايي حضور داشتند ( منبع 3 ).
به علت اينكه ساكنين بين النهرين نسبت به قوتتي ها از تمدن بالايي برخوردار بودند، نگهداري و اداره آنجا براي قوتتي ها، كه از تجربه دولتمداري زيادي برخوردار نبودند، مشكل بود و آنها با دريافت رشوه و ماليات هاي كلان اداره شهرها را به عهده شاهان شهري سومري-اككدي گذاشتند و در نتيجه بعضي از شاهان محلي به مرور زمان قوت گرفته و بر عليه سلطه قوتتي ها قيام كردند. رهبري قيام آنها را اوتوخقال Utuxegal شاه شهر اوروك بدست گرفته و قوتتي ها را شكست داده و تيريكان Tirikan آخرين شاه قوتتي در بابل را اعدام كرده ( 2109 ق م ) و حكومت سومر-اككد را دوباره زنده كرده و سومين سلسله شاهي اككد را بنيان گذاشت( در 100 سال قبل از آن حوادث سومر هاي التصاقي زبان براي هميشه از صحنه سياسي بين النهرين خارج شده بودند). در كتيبه هاي بابلي كه از طرف اوتوخقال شاه اوروك uruk نويسانده شده است وحشت و ترس مردم بابل از قوتتي ها نمايان است، براي نمونه متن يكي از اين كتيبه ها اينطور است: قوتتي ها سلطنت سومر را به مناطق كوهستاني بردند، سرتاسر سومر را با كينه و دشمني پركردند، زنان را از مردانشان و بچه ها را از مادرانشان جدا كردند، تجاوز و ظلم را در اين سرزمين رواج دادند. اين كتيبه اشاره به وضعيتي ميكند كه قوتتي ها در انجا افريدند و استثمار شدگان و استثمار كنندگان را به جان هم انداختند ( منبع 4 ).

از شاهان قوتتي چند تا مجسمه مفرغي در بابل به جاي مانده است. در آذربايجان دو مجسمه مفرعي يكي در همدان و ديگري در نزديكي سلماس پيدا شده است و اينها الان در موزه Bremmer Galery برئمئر قالئري امريكا نگهداري ميشوند. آثار هنر هوري ها در مجسمه هاي پيدا شده در آذربايجان كاملا مشهود است ( براي ديدن عكس اين مجسمه ها مراجعه شود به، تاريخ ديرين تركان ايران، ص 245-246 ). تاريخدان و تيپ شناس فرانسوي "ا.ت.آمي" با مقايسه تيپ مجسمه پيدا شده در همدان با ترك زبانان اطراف شوش ( انها خودشان را آشكاني مينامند ) انها را عين هم شناخته و ادامه ميدهد كه اين تشابه در مطالعه تيپ كاسسي ها نيز صدق ميكند ( منبع 5 ).

به دليل اينكه در آذربايجان براي كاوشگري از طرف دولت ايران سرمايه گذاري نميشود لذا اثار تمدن قوتتي ه، هوري ها وغيره هنوز هم در زير خروارها خاك مدفون است و با ايجاد جو سياسي مساعد در ايران مطمئنا اطلاعات ما راجع به قوتتي ه، مانناها و مادها بيشتر خواهد شد.
زبان قوتتي ها نيز التصاقي و با زبان ايلامي، لولوبي، و كاسسي خويشاوند بود. ولي به لحاظ اينكه زبان قوتتي ها از لحاظ ساختار اوايي مركب بود لذا بعضي از دانشمندان معتقد هستند كه زبان قوتتي ها بيشتر شبيه زبان هوري ها و آلبان ها(آذربايجان شمالي) بود.

عده اي از دانشمندان از جمله "ز. اي. يامپولسكي" معتقد هستند كه قوتتي ها در اعصار بعدي اوتي Uti ، اوايتي Uiti ، اوتين Utin و اودين Udin ناميده شده اند. نظريه اين عده از دانشمندان همزباني قوتتي ها را با آلبان ها قطعي مي كند. چرا كه در داخل اقوام ترك تشكيل دهنده دولت مقتدر آلبان ها در آذربايجان شمالي ايل هاي اوتي نيز شركت داشتند. اين حقيقت نشانگر آن است كه سرزمين آذربايجان مثل هميشه در 2-3 هزار قبل از ميلاد نيز مسكن اقوام و ايل هاي واحد و همزباني بوده است كه در زمان مهاجرت آنها از آسياي ميانه شاخه اي از آنها در سرزمين هاي شمالي ارس و شاخه اي ديگر در سرزمين هاي جنوبي آن ساكن شدند ( منبع 5 ).

"آكادميك مار" ثابت كرده است كه زبان رسمي اداري و تجاري قوتتي ها، لولوبي ه، ماننا ها و ماد ها زبان ايلامي بود ( منبع 6 ). "م . دياكونوف" نيز به خويشاوندي زبان قوتتي ها با آلبان ها اشاره ميكند ( منبع 7 ).
بعضي از خصوصيات زبان قوتتي آنرا از ساير زبانهاي التصاقي خويشاوند متمايز كرده و خصوصيات ان را در اعصار بعدي بيشتر در بين اوتي ها و گرگر هاي داخل دولت آلبان ها ديده ميشود.
اسامي تعدادي از شاهان قوتتي :
- Imeta ايمتا ( 3 سال )، بعد ها در بين تركان به ايمته، مته ( شاه تركان هون ) تغيير يافته.
- ّIngeshush اينقه شوش، ( 6 سال )، sarlagab سارلاقاب ( 6 سال )، Yarlagash يارلاقاش ( 6 سال )
- Elulumesh ايلولومئش (6 سال )، يارلاقاب (15 سال)، Korum كوروم ( 1 سال )
- Habilkin ها(خا)بيلكين ( 3 سال )، ايارلاقاندا ( 7 سال )، Inimabagesh ايني ماباقئش( 5 سال )
در بررسي ارتباط زباني و تباري قوتتي ها با تركان، خصوصا تركهاي آذري مطالعه اسامي رايج در بين قوتتي ها و مقايسه آن با اسامي تركي امروزي از نقش حايز اهميتي برخوردار است. در اسامي قوتتي چيزي كه در وهله اول جلب توجه ميكند شروع بعضي از اسامي با حرف I و همچنين وجود پسوند هاي، ush ، esh ، ash در انها است. اين خصوصيات هنوز هم به همان شكل در اسامي تركي بكار برده ميشود، مثلا پسوند يش در اسامي ياغيش،آليش، توختاميش (از شاهان معروف اردوي زرين، تركان قبچاق ).

به جهت اينكه بحث عميق در باره تك تك اين اسامي و بحث تركي بودن آنها احتياج به بحثي خيلي طولاني دارد و از حوصله يك وبلاگ نويس خارج ميباشد لذا من فقط مختصر يكي دو تا از اين اسامي را براي توضيح بيشتر انتخاب ميكنم و علاقه مندان ميتوانند براي اطلاعات بيشتر به اثر ارزنده پروفسور ذهتابي ( تاريخ قديم تركان ايران ) مراجعه بفرمايند.

"Imeta" اي مته كه در زمانهاي قبل از قوتتي ها به صورت ماد، ماد، ماداي نيز رايج بوده بعد از قوتتي ها مرور زمان به صورت مته Mete يا Meta تغيير كرده و اسم يكي از شاهان معروف تركان هون نيز ميباشد. اين نوع تغيير آوايي اسامي در زبان تركي حتي براي اسامي كه از عربي يا فارسي به تركي وارد شده صدق ميكند، مثلا فاطمه=فاطي، ابراهيم= ايبان، حبيبه= حبان، خديجه=خجان يا خدان و غيره. در تركي قديم علامت جنس مونث در اسامي ايم و آن بود كه به مرور زمان به فراموشي سپرده شده و ديگر استفاده نميشود ( م . كاشغري، ديوان لغات الترك ). ولي اثار علامت مونث ايم در كلماتي چون خانيم ( مشتق از خان ) و بگيم ( مشتق از بيگ ) و اثار علامت مونث آن نيز در بعضي از كلمات هنوز هم باقي است، مثلا در تركي آناطولي استعمال كلمات ‌باي براي خطاب مردان و بايان ( باي+آن ) براي زنان رايج است. به همان صورت كلمه مته يا مادا بصورت اسم مرد و ماتان ( مته+آن ) به صورت اسم دختر در بين تركان باستان معمول بوده وحالا هم در بعضي مناطق رايج مي باشد.

استعمال اين اسم (مته) در ادبيات آذربايجان نيز به چشم مي خورد، مثلا در شعري از حاجي رضا صراف ( منبع 8 ) و در شعري ديگر از ميرزا علي معجز ( منبع 9 ) به اين اسم برخورد مي كنيم. مته همواره در بين تركها بصورت اسم مرد استفاده ميشد و امروزه هم در بين تركان رايج است، ولي اين كلمه در آذربايجان جنوبي به سبب ممنوعيت استفاده از اسامي تركي رفته رفته در حال فراموشي است. در حوالي بستان اباد به صورت ماتي ( اسم دختر )، در اطراف اهر بصورت مته ( اسم مرد )، در اطراف كليبر بصورت متان ( اسم دختر ) در بين پيران هنوز هم ديده ميشود. در نزديكي بستان آوا دهي به اسم مته نا نيز وجود دارد.
به عقيده برخي از دانشمندان اين كلمه در بين اقوام سومري نيز رايج بوده و از آنجا به زبان سامي ها وارد شده و امروزه در زبان عربي به صورت متين ( محكم، با وقار) استفاده مي شود ( منبع 10).

اسم دو تن از شاهان قوتتي يارلاقاش و ايلولومئش با كمي تغيير آوايي كه نتيجه گذشت زمان است در كتاب ده ده قورقود ( داستان هاي حماسي تركان اوغوز)، كه قدمت مكتوبي ان به تقريبا هزار سال و قدمت شفاهي داستانهاي ان به هزاره هاي قبل از ميلاد ميرسد، آمده است. در بوي قاضليق قوجا اوغلي يكنگ ميخوانيم: قوشا برجدن اوخي اگلنمه ين وئرديكده، ياغرينچي اوغلي ايلالميش سنينله بئله وارسين ( منبع 11 ). ايلولومئش پسر يارلاقاش در فتح بابل بيشترين زحمات را كشيد و انجا را در نهايت فتح كرده و خلق اذربايجان را از حملات متمادي اككديان نجات داد و تركان ‌آذربايجان كه وارثين انها ميباشند به پاداش فداكاري هاي او اسم و ياد او را در داستان هاي حماسي خود زنده نگه داشته اند.
از حاكميت 91 ساله قوتتي ها در بابل چيزي نصيبشان نشد و تنها توانستند خود را از تاريكيهاي تاريخ بيرون كشيده و وارد صحنه تاريخ شوند. بعد از اينكه قوتتي ها حاكميت در بين النهرين را از دست دادند، شاهان اككد هر دو سه سال يكبار به آذربايجان حمله ميكردند تا از تشكل و قدرت گيري قوتتي ه، لولوبي ها و هوري ها جلوگيري كنند و در اين حملات آنجا را غارت كرده و عده زيادي اسير را براي كاركشي به بين النهرين ميبردند (منبع 12 ).

شولقي شاه سامي اور در طول حكومت خود 9 بار بر عليه قوتتي-لولوبي ها لشكركشي كرد. در آن دوران در بين النهرين و غرب آن فقط اقوام سامي (آرامي ه، كلداني ه، آشوري ه، فينيقي ها و ... ) حاكم بودند و آنها براي جلوگيري از اتحاد ملل التصاقي زبان هميشه به سرزمين هاي آنها حمله ميكردند. ملل التصاقي زبان نيز كه مشتركات زيادي با هم داشتند تلاش ميكردند تا براي جلوگيري از تجاوزات دولت هاي سامي با هم متحد شوند. با روي كار آمدن حمورابي در بابل فشار و ظلم بر عليه التصاقي زبان ها زياد شد و منابع ايلامي و بابلي نشان ميدهند كه در اواخر سده 18 قبل از ميلاد قوتتي ه، سابير ها و ايلاميان بر عليه بابل متحد شدند و ملكه ناوار Navar شاه قوتتي ها 10 هزار نفر نيرو براي كمك به ايلام، كه مورد حمله بابل قرار گرفته بود، فرستاد. اين حقيقت نشانگر آن است كه با وجود حملات متوالي سامي ه، در اواخر قرن 18 ق.م. قوتتي ها داراي دولت مستقل بودند ( تاريخ وتمدن ايلام، ص 16، م . يوسف زاده ). اسم ملكه ناوار شاه قوتتي-لولوبي ها بر روي منطقه نامار در شمال رودخانه دياله باقي مانده است ( منبع 13 ).

با شكست سامي ها و تسلط كاسسي ها بر بابل در سال 1595 ق.م. تجاوزات متوالي بابل به آذربايجان خاتمه يافت ولي با قدرت گيري دولت آشور از سده 15 ق.م. تهديد و تجاوزات از طرف آشوريان بر عليه آذربايجان شروع شد و تا سرنگوني دولت آشور توسط قوتتي ها ( مادها ) و بابل در 612 ق.م ادامه يافت.
از آشوري ها كتيبه هاي زيادي از 700-1400 ق.م. باقي مانده كه در آنها بطور مفصل به حملات انها به آذربايجان اشاره ميكنند و اطلاعات خوبي را در باره اقوام ساكن در انجا را به ما ميدهند.

"آداد نئراري" در لوحه اي از سده 14 ق.م. ميگويد: پدرم آريكدنيلو، قوتتي ها را شكست داد و تابع آشور كرد. همچنين در كتيبه هايي از salmansar سالمانسار ( اوايل قرن 13 ق.م )، توكولتي نينورتا ( اواسط قرن 13 ق.م )، آداد نئراري سوم ( 890 ق .م )، توكولتي دوم ( 855 ق.م ) و ... ( منبع 14 ) به حملات آشوريان به سرزمين قوتتي ها اشاره ميشود و در آنها حتي به اسامي خيلي از قبايل و ايل هاي قوتتي-لولوبي اشاره ميشود، يك نمونه : در كتيبه اي از 738 ق.م "تيقلت پيله سر" شاه آشور به حمله اش به سرزمين قوتتي ها ( ماننا-ماد ) و گرفتن اسراي زياد و تبعيد انها به شمال سوريه اشاره كرده و به اسامي تعدادي از قبايل قوتتي در ماد اشاره ميكند، از جمله ايللي لي Illili ، بيللي Billi ، سانقلي Sangili و غيره ( منبع 15 ).
علاوه بر اينكه اين اسامي داراي معاني تركي هستند، پسوند لي Li در اخر اين اسامي علامت منسوبي براي مكان و صفت در تركي امروزي نيز است.

"م . دياكونوف" در اين باره مينويسد: كتيبه هاي "تيقلت پيله سر" در اشاره به اسامي اميران قوتتي و اسامي محل ها در قسمت هاي شرقي ماد مركزي ( قم، قزوين، شمال همدان ) بيشتر از نواحي غربي ماد-ماننا به پسوند لي Li بر مي خوريم و آشوري ها انها را با نام عمومي بئل آلي معرفي ميكنند ( منبع 16 ).
اسناد تاريخي باقي مانده نشانگر اين است كه حتي تا قرن ششم قبل از ميلاد ساكنين آذربايجان ( مانناها و ماد ها را) را قوتتي مي گفتند و اسامي قبايل قوتتي ذكر شده در كتيبه هاي آشوري كلا تركي ميباشد. اين قبايل از غرب قم، حوالي قزوين، همدان تا درياچه اورميه، و از جنوب و غرب درياچه اورميه تا كوههاي توروس ساكن بودند.

قوتتي ها از چندين هزار سال قبل از ميلاد در سرزمين آذربايجان ساكن بودند با فتح بابل وارد صحنه تاريخ شدند و به علت اينكه سرزمين زرخيزشان همواره مورد تجاوز و غارت اككد، بابل، آشور و غيره قرار داشت، براي پايان دادن به تجاوزات وحشيانه آشور با اقوام خويشاوند خود متحد شده و دولت ماننا و بعدأ اتحاديه ماد را ايجاد كردند. در كتيبه هاي آشوري، اورارتويي، بابلي هيچ اثري از اسامي آريايي در بين قبايل تشكيل دهنده دولت ماننا و امپراتوري ماد وجود ندارد و همچنين از هزاره دوم ق.م تا سده ششم ق.م. تاريخ هيچ نشاني از مهاجرت اقوام جديد ( به جز تركان ايشغوز=ساكا ها) به آذربايجان را نميدهد. اسناد تاريخي نشانگر آن هست كه تا به قدرت رسيدن هخامنشيان هيچ نشاني از هندو ايراني ها در منطقه ما نبوده است و فقط اقوام سامي و التصاقي زبان كه اجداد تركان شمرده ميشوند در منطقه (ايران، بين النهرين،آناطولي )ساكن بودند. به عقيده بعضي از تاريخ دانان اقوام ايلاتي و كوچ نشين هند و ايراني كه در حوالي 700 ق.م. از طرف شرق به ايران امروزي آمده بودند ، در شرق و جنوب سرزمين هاي ماد ساكن شده بودند، آنها كه از ايلام فرمانبرداري ميكردند بعد از ضعف ايلام تحت حاكميت قوتتي ها (ماد ها) در آمدند، عده اي نيز( محقق ارزشمند ناصر پورپيرار ) ورود آنها به ايران را همزمان با به حاكميت رسيدن هخامنشيان ميدانند. بزودي بطور جداگانه و مفصل راجع به ماننا و ماد و اقوام تازه رسيده هندو ايراني خواهم نوشت.

 



آرديني اوخو

ايشغوزها ( ايسكيت ها )

 

يكي از اقوام باستاني ترك كه در سده هاي 7-8 قبل از ميلاد بتدريج به آذربايجان كوچ كرده و در بين خلقهاي قوتتي،سابير، توروك، آذ و ... در ماننا و ماد مركزي سكونت گزيدند، ايشغوز ها ميباشند. طبق منابع چيني ، ايشغوز ها در حوالي 10-13 ق . م در كنار سرحدات چين در داخل اتحاديه قبيله اي"سيوننو" " Siynnu" زندگي ميكردند ودر 900 ق . م در تصرف پايتخت "چين چژوو" " Cin cejo" تركهاي هون را ياري كردند. آنها بعدها به قزاقستان امروزي كوچ كردند و در اوايل 700 ق . م از آنجا بدليل فشار "ايسه دونلار" به سمت غرب كوچ كردند. به نوشته "هرودت "، آنها از رودخانه "ايديل"، ولگا ، گذشته و سرزمين كيمئر ها را تصرف كردند. كيمئر ها مجبور شدند كه از طريق شمال درياي سياه و بعد اورارتو به آنادولو رفته ودرآنجا ساكن شوند.

تقريبا 30-40 سال بعد يعني اواخر 700 ق . م عده كثيري از ايشغوزها به رهبري "ايش پاكا" با هدفي مشخص آنجا را ترك كرده و از طريق دربند وارد آذربايجان شدند. هدف آنها تشكيل دولت در آنجا بود. لذا با دولت اورارتو كه قسمت اعظمي از سرزمينهاي شمال ارس را در اختيار داشت، وارد جنگ شده و در نزديكي گنجه "روساي دوم" شاه اورارتو را شكست دادند. بعد از ايجاد دولت ايشغوز در شمال آذربايجان، متوجه جنوب ارس شدند. البته قبرهاي ايشغوزي پيدا شده در "تپه حسنلي" نشانگر آن است كه شاخه هايي از ايشغوز ها از 1000 ق . م در ماننا زندگي ميكردند. اراضي شمال و غربي درياچه اورميه كه قبلا تحت حاكميت ارارتو بود، بدليل شكست اوارتوها از سارگون دوم در 714 ق . م از دست آنها خارج شده بود، لذا ايشغوز با در اختيار گرفتن اين اراضي، مرزهاي دولت خود را از كوههاي قفقاز تا جنوب درياچه اورميه بسط دادند و پايتخت خود را به نام "ساققيز، سقز" در جنوب درياچه اورميه بنا كردند. به دليل قرابت نژادي و زباني بين ايشغوزها و اهالي ماننا، و همچنين بدليل اينكه از صدها سال پيش گروههايي از ايشغوز ها در ماننا - ماد در بين ديگر خلقها زندگي ميكردند، هيچ درگيري بين ايشغوز هاي تازه وارد و ماننائي ها رخ نداد و آمدن ايشغوز ها همچون تزريق خون تازه اي در رگهاي مردم ماننا - ماد بود، چون باعث تقويت آنها در مقابل آشوريان شدند. ( منبع 1 ص 567 )

در اين زمان ماد مركزي زير سلطه آشور بود. بعد از اين تاريخ، ايشغوزها متحدأ با خلق ماننا - ماد ها بر عليه آشوري ها عمل ميكردند. عده اي از ايشغوزها بعدأ به ماد مركزي رفته و در حوالي اسدآباد و همدان ساكن شدند و در مخالفت هاي شاهان محلي ماد مركزي با آشوري ها آنان را ياري ميكردند. در قيامهاي مردم ماد - ماننا بر عليه اشغالگران آشوري در سالهاي 675-678 ق . م ايشغوز ها نيز فعالانه اشتراك داشتند. "اسرحدون " براي سركوبي قيام سراسري در ماد مركزي، بدانجا نيرو فرستاد، ولي موفقيت زيادي كسب نكرد.

در اين جنگها، "ايش پاكا" اولين شاه ايشغوز ها در سال 673 ق . م كشته شد. بعدأ "پارتاتوا" پسر "ايش پاكا" رهبري ايشغوزها را به عهده گرفت. آشوريان براي تضعيف دشمن، سعي درتفرقه اندازي در بين آنها ميكند و براي رهبران سه ايالت ماد مركزي و ايشغوز ها پيشنهاد صلح ميدهد. مادها به رهبري "خيشتريت" پيشنهاد آشوريان را رد ميكنند ولي شاه جوان و بي تجربه ايشغوزها گول آشوريان را خورده و با آنها صلح كرده و با آشوريان متحد ميشود. "اسرحدون" شاه آشور براي تحكيم اين اتحاد دختر خود را به عقد "پارتاتوا" در مي آورد. پارتاتوا علايق خود را با مادها كه براي آزادي ماد تلاش ميكردند قطع و با پدرزنش بر عليه آنان متفق شد. " پارتاتوا" با تشويق پدرزنش، "اسرحدون" شاه آشور همچنين به آنادولي حمله و تا فلسطين را فتح كرده و تمام قيامهايي را كه در آنجاها بر عليه آشور شكل گرفته بود سركوب كرد و با اين كارش دولت آشور را از گرفتاريهاي سختي كه دچار آن شده بود نجات داد.

"توقداميس، توختاميش" شاه تركان كئمر نيز در اين جنگها بدست مادييا كشته شد.

"پارتاتوا" بعدا به آذربايجان برگشته و در پايتخت ايشغوزها در "سقز،ساققيز" ساكن شد. بعد از مرگ او، پسرش "مادئي" (مادي ـ مادييا ) شاه ايشغوزها شد، او نيز به اتحاد با آشوريها ادامه داد. ( منبع 1 ص 568 )

هويت قومي ـ نژادي ايشغوزها

"ساكاها"، "ايشغوزها،ايش اغوزها"، "ايسكيت ها" يكي از بزرگترين و قدرتمندترين اقوام تركهاي باستاني بودند، كه در سرزمين وسيعي، از كناره هاي درياچه بايكال تا شمال درياي سياه زندگي ميكردند. محقق شهير ترك، محمود كاشغري در 1000سال پيش از آنها ياد كرده و آنها را يكي از قبايل 24 گانه تركان اوغوز معرفي كرده است. ( منبع 4 )

ايشغوزها براي اولين بار در اوايل قرن 7 ق . م به طور جدي، وارد صحنه سياسي شرق ميانه شدند. ايشغوزها، بعد از مهاجرت قبايل ترك "هيت" كه در حوالي هزاره دوم ق . م انجام گرفت، دومين گروه تأثير گذار در روندهاي اجتماعي - سياسي خاور نزديك بودند.

به قول "هرودت"، مهاجرت آنها به ماد مركزي و ماننا، به صورت مدني و با آرامش انجام گرفته، و در آنجا مورد استقبال سران ماد - ماننا قرار گرفتند، بطوري كه آنها فرزندان خود را، براي تربيت، پيش آنها گذاشتند تا زبان خالص ( تركي، تاكيد از من ) و تيراندازي را خوب ياد بگيرند. ( وكيلي،جلد 1، ص 66 ) لازم به ذكر است كه، اعيان و اشراف اعراب نيز در زمان امويان و عباسيان، فرزندان خود را، بخاطر يادگيري عربي خالص و رسم و سوم اصيل عربي، به دست قبايل باديه نشين عربي مي سپردند.

تا اوايل قرن بيستم، بدون استثناء در تمام متون تاريخي، از آنها به عنوان ترك ياد شده است و همه بر ترك بودن آنها عقيده داشتند. اما از اوايل قرن بيستم، براي اولين بار، عده اي به دلايل سياسي، در اروپا و روسيه، ادعاي هندواروپايي بودن آنها را مطرح كردند.

لذا امروزه در باره نژاد و ر زبان ايشغوز ها، دو نظريه وجود دارد:

1- عده اي قليل، بدون ارايه مدرك موثق تاريخي و فقط بخاطر منافع سياسي خود، آنها را هندو اروپايي و زبانشان را هندو ايراني مي پندارند.
2- عده اي كثير با استناد به آثار و مدارك محكم تاريخي، آنها را از اقوام آلتائيك و زبانشان را تركي باستان مي دانند.

نظريه اول: اين نظريه براي اولين بار در اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20، يعني درست زماني كه اوروپائيان در تب آرياگري مي سوختند و شديدأ تلاش ميكرند كه يك هويت قديمي براي خود دست و پا كنند، تا پيشرفت هاي علمي - نظامي شان را با برتري نژادي خود توجيه كنند، مطرح شد. ولي آنها بزودي پي به اشتباهات مغرضانه خود بردند و دست از آن نظريه هاي دروغين برداشتند. ولي بعد ها پان فارسها در ايران و استالين در شوروي بدلايل سياسي، اين دغل بازي ها را دوباره شروع كردند. استالين به دليل سياست هاي ضد تركي روسها، كه تلاش ميكردند تا هويت تاريخي خلقهاي ترك زبان شوروي سابق را از بين برده و در عوض "انسان سوسياليست شوروي" را با هويت كاذب روسي بسازند، دوباره روي اين نظزيه پوچ سرمايه گذاري كرد. البته اين، شوينيسم سلطه گر روس بود كه در پشت پرده كومونيسم، با تحريف تاريخ ميخواست هويت و زبان روسي را بر تركهاي شوروي تحميل كند. و همچنين روسها را كه سرزمين هاي وسيعي را، از قفقاز، ولگا و شمال خزر در غرب گرفته تا سيبري و منچوري در شرق ( يعني سرزمين هاي تاريخي تركها ) كه روسها از قرن 16 به اينور اشغال كرده بودند، را بومي و بازماندگان ايشغوزها معرفي كنند.

يكي از طرفداران ديگر، نظريه پوچ هندواروپايي بودن ايشغوزها، گيريشمن ( كسي كه يكي از مهره هاي اصلي سازندگان تاريخ كلا جعلي فارس ها ميباشد ) كه در كتاب "تاريخ ايران از آغاز تا اسلام" در ص 97، بدون ارائه هيچ مدركي، ايشغوزها را آريائي مي نامد. البته گيريشمن در مقدمه اصل كتاب، كه به زبان انگليسي ميباشد، اعتراف كرده است كه كتاب را به سفارش مركز ايرانشناسي وزارت خارجه انگليس نوشته است و بدين صورت از خود سلب مسئوليت كرده است.

مهمترين دليل كساني كه سعي در هندواروپايي قلمداد كردن ايشغوز دارند، اين است كه كلمه "ايش پاكا، ايس پاكا" كلمه اي هندواروپايي و متداول در زبان روسي است، ولي "دياكونوف" در ص 532 تاريخ ماد مينويسد " كلمه روسي "ساباكا" به معني "سگ" يك كلمه اسلاوي نيست و از زبان تركي به داخل زبان روسي راه يافته است، درزبانهاي اسلاوي به سگ "kuti" گفته ميشود. ( منبع 3 )

طرفداران نظريه اول همچنين، بدون ارايه هيچ مدركي، آسياي مركزي را در حوالي هزاره اول ق . م مسكن هندواروپايي ها معرفي ميكنند ( البته لازم به ذكراست كه، تا به امروز جاهاي مختلفي از طرف غربيان وطن احتمالي اصيل هندواروپايي ها معرفي شده است. اسكانديناوي، آسياي ميانه، شمال آفريقا، سيبري و ... و هيچ مدرك تاريخي بر هيچكام را ندارند ) و ادعا ميكنند كه ايشغوزها شاخه اي از آنها بودند كه بعدأ به سوي آذربايجان كوچ كردند. ولي اينها از جواب دادن به اين سوال ساده كه: آسياي مركزي كه به گواه هزاران سند تاريخي، به عنوان زادگاه اصيل خلقهاي آلتائي مورد تأييد ميباشد و در طول تاريخ اقوام آلتايي سومري، ايلامي، قوتتي اوغوز و ... روانه سرزمين هاي ديگر كرده، چطور يكدفعه خالي از آنها شده؟ مگر امكان دارد كه اقوام ترك - آلتائي ساكن آنجا بدون جنگي، براحتي وطن اصيل خود را، كه هزاران سال حفظ كرده بودند، تحويل اقوام تازه وارد بدوي بدهند و خود به شرق فرار كنند؟ چون در تاريخ نيز هيچ نشانه اي از ورود اقوام جديد به آسياي مركزي و يا وقوع جنگي در آنجا در حوالي قرن دهم ق . م وجود ندارد.

علت لجبازي و امتناع آن عده از تاريخدانان روسي وابسته به دولت روسيه، همچون اورانسكي از قبول حقايق و اسناد كاملا واضح و اثبات شده در باره ايشغوز ها، فقط بخاطر حفظ منافع سياسي روسها در قسمتهاي آسيايي روسيه ميباشد.

لازم به ذكر است كه پان فارسها هم كه سعي ميكنند، ايشغوزها را آريايي نشان بدهند، در نوشته هاي پوچشان به نوشتجات اورانسكي روس و گيريشمن استناد ميكنند، و اين در حالي است كه خود اورانسكي و گيريشمن نتوانسته اند حتي يك دليل قابل قبول مبني بر هندو اروپايي بودن ايشغوز ها، ارايه بدهدند.

نوشته هاي "اورانسكي" ضد و نقيض و فاقد مدرك تاريخي و علمي ميباشد و نوشته هاي گيريشمن بي



جنــگ سولدوز (نقده) و درسهايي كه بايدآموخت

پس از اينكه اكراد پادگان مهاباد را خلع سلاح نمودند و پس از سازماندهي، با لشكري كاملا مسلح كه تعدادشان بيست هزار تن يا حتي بيشتر عنوان شده، جهت برگزاري ميتينگ حزبي راه سولدوز (نقده) را در پيش گرفتند! نقده ايي كه تنها ۱۲ درصد آنرا كردها تشكيل ميدادند. حال چرا نقده محل برگزاري ميتينگ انتخاب شده بود، سوالي مهم و تعيين كننده است. آنها

كردهاي تا دندان مسلح به خيابانهاي شهر ريخته و شروع به شليك بطرف مردم بيگناه تورك و كشتار آنان مينمايند. مردم بي دفاع ولي غيرتمند و جسور سولدوز (نقده) بجاي فرار و تسليم شهر به لشكر ياغيان كرد، با معدود اسلحه هايي كه در اختيار داشتند از خود و خانواده و ناموس شخصي و ملي شان و وطن خود دفاع مي كنند.

“حجت الاسلام حسني” (امام جمعه وقت اورميه) پس از دادن يك اطلاعيه راديويي و دعوت از مردم جهت دفع فتنه اكراد، بهمراه نيروهاي مردمي از اورميه وارد سولدوز (نقده) ميشوند

سر دخترك ۳ ساله ايي را بريده بودند و با سه سيخ به سينه مادر ۲۳ ساله اش چسبانده بودند. پيرمرد و پيرزن هم بين آنها بود. ۲۲ نفر ديگر را هم در جايي ديگر با طناب اعدام كرده بودند. در خانه ايي ديگر جواني را با تبر قطعه – قطعه كرده بودند.

درسهايي كه بايد از جنگ سولدوز (نقده) آموخت:

اولا: جنگ نقده ما را در شناختن نيات و اهداف و ماهيت واقعي اكراد افراطي كمك ميكند.

==============================================================

تاريخ معاصر آذربايجان پر است از صحنه هايي كه هم از مظلوميت و هم از دلاوريهاي ملت آذربايجان حكايت ميكنند. در گوشه – گوشه تاريخ سرزمين استوارمان آذربايجان، متاسفانه حوادث و رخدادهاي زيادي هنوز بصورت مكتوب درنيامده اند و بسياري از منابع تاريخي آذربايجان نيز بجهت آنكه از جانب افرادي مغرض نگارش يافته اند نياز به بازنويسي دارند. يكي از حوادث مهم تاريخ معاصر آذربايجان، شورش اكراد در سالهاي بعد از انقلاب ۱۳۵۷ است كه منطقه غرب آذربايجان و مخصوصا قسمتهاي جنوبي استان آذربايجان غربي صحنه تاخت و تاز احزاب مسلح و تروريستي و غارتگر دموكرات و كومله كردستان گرديد. در اين اثنا جنگ يك هفته ايي سولدوز (نقده) كه در طي آن مردم غيرتمند و حماسه ساز سولدوز در مقابل تجاوز اكراد جانفشاني كردند و اكراد را با شكستي شرم آور روبرو ساختند از برگهاي زرين تاريخ آذربايجان محسوب ميشود كه شرح آن در ذيل مي آيد.

حزب دموكرات كردها كه اساسا حزبي ماركسيستي و لنينيستي بود، پس از انقلاب ۱۳۵۷ بعنوان حزب سوسيال دموكرات با سياستهاي شديدا ملي گرايانه و روشي مسلحانه به رهبري “دكتر عبدالرحمان قاسملو” وارد صحنه شد. در اين هنگام حزب زحمتكشان كردها (كومله) نيز با افكار چپي و مائوئيستي كه البته از ضعف ايدئولوژيك رنج ميبرد و خود را پيشاهنگ پرولتارياي كردها مي دانست، با خط مشي مسلحانه وارد جريانات سياسي منطقه گرديد. زمانيكه تنها ۸ روز از عمر انقلاب ۱۳۵۷ گذشته بود، در ۳۰ بهمن ۱۳۵۷ اكراد پادگان خانا (مهاباد) را غارت كردند.

“غني بلوريان” از اعضاي اصلي حزب دموكرات كه بدليل اختلاف با خط مشي حزب دموكرات در سال ۱۳۵۹ به همراه گروه ۷ نفري از اين حزب جدا شدند در خاطراتش در “كتاب ئاله كوك” (برگ سبز) مي نويسد: (دكتر قاسملو لحظه به لحظه با اشخاص مختلفي تماس مي گرفت و نقشه اشغال پادگان را ميكشيد. نامبرده در اين خصوص چيزي به من نمي گفت. من از كانال ديگري از كارهايش مطلع بودم. به او خبر دادم قبل از اينكه اتفاقي بيفتد بهتر است ما كردها در برابر دولت موقت بازرگان كاري نكنيم. اگر تو بر اين امر اصرار داري كه مساله كرد بايد از طريق صلح آميز حل شود، لازم است از اين طريق حركت كنيم. نامبرده گفت: (آنجا (پادگان خان (مهاباد)) مركز شر است بايد جمع آوري گردد.) بلوريان مي نويسد پاسخ دادم: اين حرف شما با تفكرات حزب مغايرت دارد اگر ما به صلح ايمان داريم و ميخواهيم از طريق مسالمت آميز مساله كرد را حل كنيم، نبايد كاري كنيم كه براي خود مشكل درست كنيم. غني بلوريان مي نويسد: روز ۳۰ بهمن ساعت ۱۱:۲۰ همانروز پادگان خانا (مهاباد) خلع سلاح شد.))(۱)

اهميت نوشته هاي بلوريان از اين جهت است كه چهره واقعي قاسملو و اهداف حقيقي حزب دموكرات كردها ايران را روشنتر مي نماياند. قاسملو در آن مقطع زماني حساس منطقه، رفتاري متجاوزكارانه از خود نشان داد و پادگان خانا (مهاباد) را ريشه شر ميداند. در واقع او چون هدفش استيلا بر مناطق كردنشين و نيز غرب آذربايجان بود، پادگان خانا (مهاباد) سدي محكم در برابر خواسته وي و حزب مطبوعه اش محسوب مي شد همچنين امكان مسلح تر شدن اعضاي حزب را ممكن مي ساخت. در واقع خلع سلاح پادگان خانا (مهاباد) مقدمه ايي بود براي جريانات خونين پاوه، سنندج، سقز، پادگان جلديان، جنگ سولدوز (نقده) و … كه البته ذكر همه آنها در حوصله اين مقال نمي گنجد و ما به جنگ نقده خواهيم پرداخت.

پس از جريانات پادگان خانا (مهاباد) و درست يكماه پس از انقلاب ۱۳۵۷، قاسملو خواست و اهداف دموكرات را چنين بيان ميكند: (خلق كرد فقط خودمختاري ميخواهد.) (۲) هرچند سخن وي مسلما شامل همه مردم كرد نمي شد، اما مساله مهم اينست كه او در اينجا از خلق كرد صحبت مي كند ولي بعدا اين خود مختاري طلبي را كه اصولا بايد از حاكميت طلب نمايد با ريختن خون مردم بيگناه و مظلوم تورك شهرهاي سولدوز (نقده)، خانا و … و تلاش جهت ضميمه نمودن مناطق ترك نشين به جغرافياي تخيلي كردها دنبال مي نمايد و منطقه را با چالشي عظيم و خطرناك مواجه مي سازد.

حال اگر در آنزمان قاسملو خودمختاري مي خواست بايد آنرا از حاكميت ايران طلب ميكرد ولي در ادامه خواهيم ديد كه وي و يارانش با ايجاد وحشت در غرب آذربايجان و ريختن خون توركها كه خود بزرگترين قرباني در بعد مسائل ملي در ايران هستند بدنبال خواسته هاي خود بودند و اين همان اشتباه بزرگي بود كه نهايتا به شكست دموكرات در غرب آذربايجان انجاميد و حتي لطمات جبران ناپذيري را بر ديگر گروههاي غير نظامي هويت گراي آنروز آذربايجان و اعراب و توركمنها وارد ساخت. شايان ذكر است در آن مقطع زماني علاوه بر قاسملو كه رهبر ملي بخشي از كردها بود، شيخ عزالدين حسيني (امام جمعه وقت مهاباد) نيز رهبري مذهبي اكراد را در اختيار داشت كه با هماهنگي همديگر فتيله هاي جنگ قومي – مذهبي در منطقه را روشن نموده بودند و علنا ادعاهاي ارضي خود بر نواحي غرب آذربايجان را اعلام ميداشتند و كينه هايي ايندو ملت را فزونتر ميكردند، امري كه بيشترين منفعت آنرا شووينيستهاي نژادپرست فارس بردند.

پس از اينكه اكراد پادگان خانا (مهاباد) را خلع سلاح نمودند و پس از سازماندهي، با لشكري كاملا مسلح كه تعدادشان بيست هزار تن يا حتي بيشتر عنوان شده، جهت برگزاري ميتينگ حزبي راه نقده را در پيش گرفتند! سولدوز (نقده)ايي كه تنها ۱۲ درصد آنرا كردها تشكيل ميدادند. حال چرا سولدوز (نقده) محل برگزاري ميتينگ انتخاب شده بود، سوالي مهم و تعيين كننده است. آنها در راستاي تحقق استقلال كردها عمل مي كردند اما جغرافيايي كه مد نظرشان بود رويايي و تخيلي بنظر ميرسيد. بدينگونه كه آنان همانند شيخ عبيدالله و سيميتقو و … دچار (اشتباه شديد استراتژيك) شده بودند و بدون عبرت گرفتن از گذشته، بازهم با روشي مسلحانه و زورگويانه و تجاوزگرانه ادعاهاي كذايي ارضي خود را بر غرب آذربايجان عنوان نموده بودند لذا به گفته “چمران” (سولدوز (نقده) دروازه آذربايجان است و براي وصول به اشنويه، جلديان و پيرانشهر حياتي است و براي نفوذ به آذربايجان، سيطره بر سولدوز (نقده) ضروري بود.) (۳) با اين اوصاف دليل حمله به سولدوز (نقده) مشخص ميشود.

در جريان ورود اكراد مسلح به سولدوز (نقده)، توركها كه به نيات پليد و روحيات طمع كارانه اكراد افراطي آگاه بودند جهت جلوگيري از ايجاد حساسيت و تنش و خونريزي سعي در متقاعد ساختن سران حزب جهت برگزاري ميتينگ در نقطه ايي ديگر مي نمايند. “ابريشمي” در كتاب “مساله كرد در خاورميانه” مي نويسد: (برخي از آدمهاي محترم و روحانيون تورك آمدند پا در مياني كردند، با دفتر حزب تماس گرفتند (بعدها بلوريان مطلب را تاييد ميكند) بلكه اين مراسم مسلحانه برگزار نشود. كما اينكه بلوريان تاييد مي كند و مي نويسد: توركهاي سولدوز (نقده) نامه ايي به حزب مي نويسند و مي گويند توركهاي سولدوز (نقده) از اين اقدام شما ناراضي اند و نمي خواهند شما به صورت مسلحانه اقدام به برگزاري مراسم بكنيد و پيشنهاد مي كنند كه اين مراسم در كنار شهر برگزار شود.) (۴)

اما اين اقدام مردم شهر بي فايده بود و حتي “قاسملو” و “ملا صلاح” (روحاني وقت اكراد سولدوز) در تماس با ريش سفيدان شهر، تخليه و تسليم شهر را خواستار مي شوند! كه البته با پاسخهاي قاطع و شجاعانه ريش سفيدان شهر مواجه مي شوند. به هر روي كردها وارد سولدوز (نقده) شده و در استاديوم ورزشي شهر جمع ميگردند. در اين هنگام با شليك گلوله ايي، كردهاي تا دندان مسلح به خيابانهاي شهر ريخته و شروع به شليك بطرف مردم بيگناه تورك و كشتار آنان مينمايند. مردم بي دفاع ولي غيرتمند و جسور سولدوز (نقده) بجاي فرار و تسليم شهر به لشكر ياغيان كرد، با معدود اسلحه هايي كه در اختيار داشتند از خود و خانواده و ناموس شخصي و ملي شان و وطن خود دفاع مي كنند.

گفته ميشود شمار سلاح هاي توركها تنها ۴۰۰ يا ۵۰۰ قبضه اسلحه كمري يا سبك جنگي بود و اكراد با لشكري ۲۰ هزار نفري با تمامي ادوات جنگي اعم از تانك، توپ، مسلسل و … به سولدوز (نقده) هجوم آورده بودند. مردم شهر بوسيله حدود ۴۰۰ قبضه اسلحه سبك و در اختيار گرفتن “قالا باشي” (تپه ايي در وسط شهر) و بام ساختمانهاي خيابان امام بر شهر مسلط ميشوند و تعداد كثيري از ياغيان كرد كشته ميشوند و عده زيادي از اكراد نيز بنا بر سنت اجدادشان متواري ميشوند. اما كثرت اكراد مسلح و قلت (كمبود) سلاح در بين توركها باعث ميشود كه تعداد زيادي از زنان و كودكان و مردم بيگناه و مظلوم سولدوز (نقده) قرباني آرزوهاي تخيلي اكراد افراطي شده و در خون خود بغلطند.

بهمين جهت پس از ۳ روز از شروع جنگ، “حجت الاسلام حسني” (امام جمعه وقت اورميه) پس از دادن يك اطلاعيه راديويي و دعوت از مردم جهت دفع فتنه اكراد، بهمراه نيروهاي مردمي از اورميه وارد سولدوز (نقده) ميشوند و پس از ۴ روز جنگ خونين و كشته شدن تعداد زيادي از مردم و نيز اكراد متجاوز، اكراد بازهم بنا بر سنت ديرينه شان فراري شده و سپاه عظيم آنها با شكست مفتضحانه و حقيرانه خود براي چندي متلاشي ميشود.

در خصوص جنايات اسفناك دموكراتها در آن يك هفته “حسني” ميگويد: (فرداي آنروز ظهر بود كه من از دو خانه ديدن كردم كه در يكي از آنها يازده نفر را سر بريده بودند كه از ديدن آنها خيلي نارحت شدم. مثلا (كردها) سر دخترك ۳ ساله ايي را بريده بودند و با سه سيخ به سينه مادر ۲۳ ساله اش چسبانده بودند. پيرمرد و پيرزن هم بين آنها بود. ۲۲ نفر ديگر را هم در جايي ديگر با طناب اعدام كرده بودند. در خانه ايي ديگر جواني را با تبر قطعه – قطعه كرده بودند. عاملين اين جنايتها كساني بودند كه ادعاي دموكرات بودن داشتند.) (۵)

بهر حال اكراد افراطي اينبار نيز اشتباه بزرگي را مرتكب شدند. آنان با قتل عام و كشتار مردم بي دفاع تفكرات و ايده هاي شوم خود را بيش از پيش نمايانتر ساختند. جنگ سولدوز (نقده) با مقاومت دليرانه اهالي شهر و نيروهاي كمكي، باتلاقي شد براي اكرادي كه در اصل تماميت ارضي ايران و قسمتهاي غربي آذربايجان را مورد هدف قرار داده بودند، هرچند كه دفع اين فتنه براي مردم دلاور خطه سولدوز هزينه ها و تلفات سنگيني را در بر داشت. (استفاده از لفظ تماميت ارضي ايران به خاطر دارا بودن شناسنامه بين المللي در حال حاضر استفاده ميشود-باي بك)

حادثه دوم در سولدوز (نقده) زماني رخ داد كه جوانمردان اهل سولدوز (نقده) به فرماندهي شهيد گرانقدر “سيد جعفر طاهري” (فرمانده وقت جوانمردان نقده) جهت دفاع و حفاظت از پادگان جلديان (در ۱۵ كيلومتري جاده سولدوز (نقده) به خانا «پيرانشهر») در برابر تهاجم و غارت اكراد مامور حفاظت از آنجا شده بودند. گروه ۱۸ نفره از اين سربازان دلير آذربايجان در يكي از روزها كه از جلديان به سولدوز (نقده) بازميگشتند، در حوالي روستاي كردنشين”قارنا” مورد حمله غير منتظره اكراد واقع شدند و اكراد همه آنها را قتل عام و شهيد كردند تنها يكنفر از آنان بنام (خ.پ) زخمي شده و خود را به سولدوز (نقده) رسانيد و مردم شهر را از جنايت صورت گرفته مطلع نمود.

گروههايي از مردم شهر به محل فاجعه عزيمت كردند و با ديدن اجساد جوانان صادق و پاك خود كه گناهي جز دفاع از خاك مقدس وطن نداشتند، به عاملان اين جنايت حمله نموده و آنها را به سزاي عمل خود رساندند. متاسفانه مساله قارنا از جانب اكراد افراطي بصورتي تحريف شده و يكطرفه بيان ميشود، يعني آنان فقط قسمت دوم اين فاجعه يعني حمله گروههاي از مردم به قارنا را مورد توجه قرار ميدهند و قسمت اول و اصلي چنين فاجعه ايي يعني به شهادت رساندن ۱۷ تن از جوانان رشيد نقده بوسيله اكراد را كه دليل حمله مردم به قارنا بود را اصلا بزبان نمي آورند!

البته در مساله قارنا بايد خيلي از مسائل را در نظر داشت، مخصوصا اينكه مگر نه اين بود كه ناامني و كشتار جاري در منطقه حاصل تلاشهاي اكراد جهت استقلال كردها و تجزيه آذربايجان و ضميمه نمودن اراضي غربي آن بخاك تخيلي كردها بود و مردم تورك نيز هميشه در اين جريانات در حالت و موضعي دفاعي قرار داشتند و طبيعتا در مقابل متجاوز، از خانه و كاشانه و سرزمين آبا و اجدادي و ناموس خود دفاع ميكردند؟

بهرصورت حمله به سولدوز (نقده) و اشتباه صورت گرفته توسط اكثريت قريب به اتفاق رهبران سياسي كردها مورد پذيرش ميباشد. (بعدها”عبدالله حسن زاده” دبيركل وقت حزب دموكرات در جلد اول كتاب “نيم قرن مبارزه” بيان ميكند كه در فاجعه سولدوز (نقده)، رهبران حزب سهل انگاري كردند و در دام خطرناكي افتادند.) (۶)

اما پس از سركوب فتنه اكراد در سولدوز (نقده)، آندسته از اكراد ساكن سولدوز (نقده) كه فراري شده بودند به شهر بازميگردند. مردم سولدوز (نقده) آنان را پذيرفته و چشم خود را به خيانتها، كشتارها و غارتهاي صورت گرفته مي بندند!!! و سياستي كه متضمن امنيت منطقه باشد را اتخاذ ميكنند. هرچند كه كردها هيچگاه چنين سياستي را در شهرهاي ديگر همانند “خانا” (پيرانشهر فعلي) پيشه خود نكردند بگونه ايي كه خيل عظيمي از توركهاي ساكن آنجا كه اموالشان بوسيله اكراد غارت شده بود و جانشان نيز در معرض خطر بود به شهرهاي ديگر مهاجرت اجباري نمودند ولي آنان هيچگاه اجازه بازگشت به شهر و ديار خود را نيافتند و تركيب جمعيتي خانا تغيير بزرگ و كاملا محسوسي نمود و شمار اكراد آن شهر فزوني يافت.

پس از جنگ سولدوز (نقده) و جريانات شهرهاي كردنشين استان كردستان كه البته در حوصله اين مقال نمي گنجد، و با توجه به شروع جنگ ۸ ساله ايران - عراق و تشكيل قرارگاه حمزه سيدالشهداء كه بوسيله جوانان آذربايجاني تشكيل شده بود و متعاقب آن درگيريهاي شديد بين نيروهاي دموكرات و كومله (در سال ۱۳۶۰ پايگاههاي اصلي حزب دموكرات به خاك عراق منتقل شد.) (۷) ولي اين به معناي دفع كامل فتنه اكراد نبود، چرا كه آنان تا سالهاي پاياني جنگ، بصورت مسلحانه در منطقه غرب آذربايجان حاضر بودند و در اين مدت علاوه بر راهزني و غارت روستاها و به اسارت گرفتن مردم عادي، ترور افسران و حتي سربازان ژاندارمري و سپاهي با شدت فراواني در جريان بود كه شايد فاجعه قتل عام تمامي سربازان ژاندارمري و سپاهيان مستقر در سه راهي “دَرَله”(دارلك) و مثله نمودن ايشان در تاريخ ۲۲ ارديبهشت ۱۳۶۰ معروفترين آنها باشد كه “شهيد اميني” نيز در اين كشتار وحشيانه بهمراه ديگر جوانان غيرتمند آذربايجان بشهادت رسيدند.

حال معلوم نبود كه آنان دنبال چه بودند، اگر با حكومت جمهوري اسلامي مشكل داشتند پس چرا مردم تورك غرب آذربايجان را ناجوانمردانه قتل و غارت ميكردند و مشكلات سياسي خود را به اين مردم مظلوم تعميم ميدادند؟ كما اينكه آنان با وحشيگريها و سياستهاي ضد بشري خود علاوه بر ايجاد ناامني شديد در منطقه، فرصتهاي سرمايه گذاري بخش دولتي را در منطقه گرفتند (يا حداقل بهانه دست دولت دادند) و نيز باعث فراري شدن سرمايه داران و كوچ اجباري تعداد كثيري از اهالي غرب آذربايجان گرديدند كه خود بحث درازي دارد.

درسهايي كه بايد از جنگ سولدوز (نقده) آموخت:

اولا: جنگ سولدوز (نقده) ما را در شناختن نيات و اهداف و ماهيت واقعي اكراد افراطي كمك ميكند. چه كودكان و زنان و مرداني بي دفاع و بيگناه كه قرباني آرزوهاي خيالي و تجاوزگرانه اكراد شده اند. شايان ذكر است در آن مقطع زماني تمامي جنايات در زمان رهبري قاسملو صورت گرفته اند.

ثانيا : اگر امروز مردم دلاور و غيرتمند سولدوز (نقده) كه ميتوان آنها را (سمبل استقامت و غيرت) آذربايجان دانست، در مقابل اكراد آگاهانه و قاطعانه ايستاده اند، دليلش اينست كه در جنگ با اكراد اين خود مردم بودند كه با تشكيل هسته هاي مقاومت، منطقه را و به عبارتي صحيحتر آذربايجان را نجات دادند و منتظر نيروهاي تهران كه يا بيايند يا نيايند نشدند. و امروز نيز اين خود مردم هستند كه جداي از سياستهاي حاكميت، در برابر متجاوزان كرد و ادعاهاي واهي آنها ايستاده اند و اكراد در سولدوز كاري نميتوانند بكنند.

ثالثا: در جنگ سولدوز (نقده) تنها اشتباهي كه باز از روحيه بيش از حد مهربان و يا به عبارتي بهتر مهرباني هاي بي مورد ما سرچشمه ميگيرد اينست كه پس از جنگ سولدوز (نقده) اكراد ساكن نقده به شهرهايي نظير سويوق بولاغ (مهاباد) و… فرار كردند، اينها كساني بودند كه حزب دموكرات كردستان را در رسيدن به نياتش در سولدوز (نقده) ياري داده بودند و در كشتارها و غارتها فعاليت اساسي داشتند، ولي مردم سولدوز پس از چند ماه از جنگ آنها را به شهر بازگرداندند!!! و چشم خود را بر خيانت ها و جنايتهاي آنها بستند و اين اشتباهي بزرگ و سئوال برانگيز بود.

منابع:

۱-نشريه سياسي-راهبردي چشم انداز، فروردين ۱۳۸۲، ص۲۱
۲-هاشمي و انقلاب، مسعود رضوي، انتشارات همشهري، چاپ دوم ص۲۸۵
۳- كردستان، شهيد چمران، چاپ هفتم، انتشارات فرهنگ اسلامي ص۳۹
۴- چشم انداز ص۲۳
۵- روزنامه كيهان، مصاحبه با حجت الاسلام حسني، شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۱
۶- چشم انداز ص۲۳
۷- تحولات قومي در ايران،دكتر مجتبي مقصودي، چاپ اول ص۳۰۶



اورارتوها

 

منابع آشوري نشانگر آن است كه نطفه دولت اورارتو در ابتدا در اوايل سده ي 12 قبل از ميلاد در مناطق شرقي كوه آغري ( آرارات)٬ در اطراف درياچه گويچه ( سئوان ) در ارمنستان كنوني بسته شد. اين دولت به همت قبايل اورارت شكل گرفته و بعدها با اتحاد اقوام هوري و سايبر دولت مقتدر اورارتو تشكيل شد. پايتخت آنها در ابتدا شهر آرزاسكون بود ولي بعدها ساردوي اول آن را به شهر هوري و آرمن نشين توشپا در كنار درياچه وان انتقال داد.

مرزهاي جغرافيايي اورارتو شامل مناطق اطراف درياچه گويچه٬ شرق آناطولي و مناطق هوري ها در غرب درياچه اورميه بود. اورارتو ها همچنين در اوج قدرتشان دهه هاي طولاني مناطق تبريز٬ مرند٬ خوي٬ سراب و محال قاراداغ را نيز تحت سلطه خود داشتند. ( پروفسور ذهتابي٬تاريخ ديرين تركان ايران ص 100)

به عقيده برخي از تاريخدانان بنيانگذاران اوليه دولت اورارتو ٬ اورارت ها٬ از قبايل قفقازي بودند ولي به مرور زمان با گسترش مرزهاي جغرافيايي آن دولت٬ بخش عمده جمعيت آن را قبايل ترك تبار تشكيل مي دادند كه بعدها به مقام هاي شاهي نيز رسيدند٬ و وجود كلمات زياد تركي در آثار باقي مانده از آنها را ناشي از آن ميدانند. ولي اكثريت تاريخدانان ريشه بنيانگذاران دولت اورارتو را از هوري ها ( ازاجداد تركان ) ميدانند كه در 2500 ق . م از نواحي غربي درياچه اورميه به اطراف گويچه گول كوچ كرده بودند. تاريخدانان التصاقي زبان بودن اورارتو ها را تاييد كرده و آنها را خويشاوند با ماننا ها ميدانند. كتيبه هاي فراوان باقي مانده از آنها با قطعيت، نوع زبان اورارتو ها را روشن كرده است.

آشوريان آنها را اورارتويي بي آنيلي ‌Bi anili مي ناميده اند و پسوند لي در آخر كلمه در شناخت منسوبيت تباري آنها مهم ميباشد.
"هرودت" از اورارتو ها به اسم آلارودي Alarudi نام برده و مينويسد: در حدود 800 سال قبل از زمان او در نتيجه حملات و فشارهاي آشوريان آلارودي ها و هوري ها با هم متحد شده و دولت آلارودي را به پايتختي توشپا در ساحل درياچه وان تشكيل دادند. اورارتو ها خود را بي آنلي ميناميدند و آشوريان نيز آنها را با همان اسم ميشناختند. ( پروفسور ذهتابي٬تاريخ ديرين تركان ايران ص 100 )

تاريخ كل سرزمين آذربايجان از دربند تا همدان و از قزوين و ساوه تا ارزنجان تا اوايل سلسله قاجار به صورت فدرالي سنتي ( خاناتي ) اداره ميشد و اين ريشه در هزاره هاي قبل از ميلاد داشت.

قاجارها ( آقا محمد خان و فتعلي شاه ) با خشونت زياد سيستم خاناتي را، در نهايت با سركوبي محمد قلي خان افشار در اورميه٬ در آذربايجان جنوبي از بين بردند ولي در آذربايجان شمالي تا اشغال نهايي آنجا توسط روسها آن سيستم ادامه داشت. در آن زمان نيز علاوه بر اورارتو ها دهها دولت كوچك و بزرگ، با ارتباط با هم يا مستقل از هم٬ از جمله ماننا، ماد مركزي و غيره در آذربايجان وجود داشتند و اغلب اشتراكات فرهنگي٬ قومي و زباني تنها نقاط اشتراك آنها بود ولي از نظر سياسي مستقل از هم بودند. چون اين دولت ها در آن زمان ضعيف بودند همواره مورد هجوم اورارتو ها و آشوريان واقع مي شدند و اوراتو ها بيش از يك قرن بر قسمتهايي از خاك ماننا حاكم بودند.

كتيبه هاي زيادي از اورارتو ها در آذربايجان و شرق آناطولي پيدا شده است و در آذربايجان تا حال 8 لوحه از آنها پيدا شده است. اگر در آذربايجان كه پر از قلعه و تپه هاي باستاني است، كاوشگري هاي علمي آنجام گيرد٬ مطمئنا آثار بيشتري از اورارتو ها٬ ماننا و ماد پيدا خواهد شد. در اينجا به چند تا از كتيبه هاي اورارتويي پيدا شده در آذربايجان اشاره مي شود.

يك تيم باستانشناسي آلماني در سال 1910 در منطقه بسطام ٬ بين راه مرند و قاراضياالدين يك كتيبه سنگي كه از طرف "روسائ دوم" شاه اورارتو در سال 685 ق . م نويسانده شده بود را پيدا كردند. اين كتيبه به ساختن معبد خالدي ( قالدي )٬ خداي بزرگ اورارتو ها در آنجا توسط "روسائ دوم" اشاره ميكند. يك هيئت آلماني ديگر در سالهاي 1969-1971 ميلادي موفق به كشف چهار قلعه اورارتويي در همان منطقه شدند.
لوحه اورارتويي معروف به لوحه سقين ديل كه در روستاي سقين ديل در نزديكي ورزقان در منطقه قاراداغ پيدا شده است٬ مربوط به "ساردوي دوم" ( 733-750 ق . م ) ميباشد. در اين كتيبه، وي از فتح ديار پولو آدي pulo adi و شهر ليب لي اوني Libli uni خبر ميدهد. دو ستون سنگي نيز از منطقه بين اشنويه -رواندوز پيدا شده است و آنها به دو زبان آشوري و اورارتويي نوشته شده اند. اين دو كتيبه از ايشپوييني ( 810-825 ) ميباشند و در موزه اورميه نگه داري ميشوند. لوحه هاي نيز در حوالي سراب٬ بين اورميه - اوشنويه٬ در روستاي داش تپه٬ ۱۹ كيلومتري قوشاچاي ( مياندواب ) پيدا شده است. ( دكتر ر. رئيس نيا٬آذربايجان در سير تاريخ ص 184 )

در سال 1374 شمسي يك مجسمه اورارتويي مربوط به 1100 ق . م در شهر بابل (شمال ايران) از قاچاقچيان گرفته شد. (روزنامه اطلاعات 25 تير 1374 )

در زمان پادشاهي مئنوا ( 788-810 ق . م ) لشكريان «اورارتو» با گذشتن از رود ارس منطقه نخجوان را به تصرف خود درآوردند. «مئنوا» براي حفظ نواحي تسخير شده، در ساحل راست شمالي رود ارس نزديك قصبه‌اي كه اكنون به نام تركي «داش‌ بورون» معروف است مركز اداري تأسيس كرد، و آن را «مئنوآهينيلي» Menua Ahinli ناميد. در اين جا نيز پسوند تركي لي مشاهده ميشود.

كتيبه معروف نشتبان كه در نزديكي روستايي به همان اسم در نزديكي سراب پيدا شده٬ از آرقيشتي دوم ( 685-713 ق . م ) بوده و مضمون قسمتي از متن آن كتيبه چنين است: ...٬به قوه و اراده خالدي ٬من ... سرزمين ها را فتح كردم ... ٬ من به ساحل رودخانه مونا رسيده و از آنجا بر گشتم٬ من سرزمين هاي قيردو٬ قيتوهاني و توايشدو را فتح كرده و خراج گذار خود گردانيدم ( دكتر ر. رئيس نيا٬ص 177 ). توجه شود كه اين اسامي عين تركي امروزي به پسوند هاي تركي دو - تو ختم ميشوند.

آرقيشتي نيز اسمي كاملا تركي هست٬ متشكل از آر+ قيشتي. آر يا ار بمعني دلير و جوانمرد٬ لقبي است كه در طول اعصار از طرف تركها به رهبران سرشناس و قهرمانان خود داده شده است٬ آلپ ارسلان( ار+سلان ) و آلپ آرتونقا ( افراسياب) نمونه هايي از ان هستند.

كلمه قيشتي مشتق از مصدر قيشتيرماخ به معني پراكنده كردن٬ دور راندن دشمن يا حيوان خطرناك ميباشد. آرقيشتي به معني دليرمرد دشمن پراكن٬ قهرماني كه دشمن را دور ميكند٬ ميباشد.

در سال 1971 در منطقه رازليق، در 12 كيلومتري شمال سراب، كتيبه اي كنده شده بر كوه زاغان توسط تيم باستانشناسي آلماني پيدا شد. آرقيشتي دوم آن كتيبه را به مناسبت فتح آن منطقه بر آن كوه كنده بود٬ او همچنين از ساختن قلعه آرقيشتي ايردو ( اردو ) در آنجا خبر ميدهد.
كلمه ايردو يا اردو در زبان تركي به معني قشون يا ارتش ميباشد و كتيبه به ساختن قلعه اي ( پادگان٬ پايگاه ) نظامي براي ارتش آرقيشتي در آن منطقه اشاره ميكند.

از همسايگان مهم اورارتوها در حوالي سده 8 ق . م ماننا در شرق و جنوب شرق٬ آشوريان در جنوب٬ تركهاي كيمئر ( بعدها لوديه) در غرب بودند.

اسامي شاهان مهم اورارتو:

آرمه ( دوران شاهي 844-880 ق . م )٬ ساردوي اول ( 828-844 ق . م )، ايش پوييني ( 810-825 ق . م )٬ آرقيشتي اول ( 753-785 ق . م )٬ ساردوي دوم ( 733-753 ق . م )٬ روساي اول (713-735 ق . م )٬ آرقيشتي دوم ( 685-713 ق . م )٬ روساي دوم( 645-685 ق . م )٬ روساي سوم( 585-610 ق . م ).

در زمان روساي دوم ( 645-685 ق . م ) قبايل هندو اروپايي فريژي از سمت بالكان وارد آناطولي شده و از تركان كيمئر سخت شكست خوردند و شاخه اي از آنها به اسم ٬هاي Hay ٬( كه بعد ها به ارمني معروف شدند ) به سمت شرقي آناطولي حركت كرده شروع به جنگ با اوراتو ها٬ كه درگير جنگ با تركان ايشغوز در شرق و شمالشرق بودند٬ كردند. قبايل تازه رسيده هاي Hay با وحشيت و بي رحمي تمام به قتل عام مردم ساكن اطراف درياچه وان كرده و آنجا ها را تصرف كردند. از ازمنه قديم قبايل تركي آرمان Arman در اطراف درياچه وان زندگي ميكردند و آن مناطق در آن زمان در تركيب مرزهاي جغرافي اورارتو قرار داشت. چون Hay ها آن مناطق را گرفته و در آنجا ساكن شدند٬ به اسم اهالي سابق آن مناطق، يعني آرمان ها٬ خطاب شدند و به مرور زمان به ارمن = ارمني معروف شدند. ( پروفسور آغاسي اوغلي٬ دوقوز بيتك٬ ج 1 )

پان فارسها كه از طرفداران پر و پا قرص ارمني ها ميباشند٬ به خونريزي و وحشيت ارمني ها و قتل و عامي كه در شرق اورارتو كردند٬ اعتراف مي كنند ( مراجعه شود به ؛ تاريخ مردم اورارتو؛ ص 34 ٬ و . ج . مشكور ).

در اينجا لازم است كه اشاره اي هم به كوه آغري (آرارات)٬ كه بي مناسبت با موضوع نيست ٬ بكنيم. آين كوه از ازمنه ديرين از طرف اقوام مختلف ترك آغري داغي ناميده ميشد و اقوام ديگر آنرا ماسيس مي ناميدند. ارمني ها كه به غلط و عمد٬ براي مشروعيت دادن به ادعاهاي بي اساس ارضي خود٬ تا اواسط قرن بيستم تلاش مي كردند كه خود را به اورارتو ها منسوب كنند و اسم آن دولت باستاني را بر كوه آغري گذاشتند تا بدان وسيله نام خود را ابدي كنند. ولي تحقيقات علمي ثابت كرد كه نه تنها هيچ ارتباط زباني ٬ تباري و فرهنگي بين ارمني ها و اورارتو وجود ندارد بلكه ارمني ها بدترين دشمن آنها و عامل قتل و عام اورارتوها در حوالي 600 ق . م بودند لذا امروزه با وجود اينكه ارمني ها ديگر خود را به اورارتوها منسوب نمي كنند ولي از اسم آرارات هنوز هم به عنوان يك سمبل استفاده ميكنند.

اعتماد السلطنه شهيرترين باستانشناس ايراني در 150 سال قبل در كتاب٬ تطبيق الغات جغرافيايي٬ از قول كيپرت جغرافي شناس قديم مينويسد: آرارات اسم قديمي آن منطقه بود و بعد ها ارمني ها كوه ماسيس را كه در آن منطقه قرار گرفته و از طرف تركان قديم آغري ناميده ميشد ٬ آرارات ناميدند و اين نام گذاري بدون تحقيق و مدرك بوده است و آن فقط اسم ملت توراني اورارت بوده كه در آن مناطق ساكن بودند.
بعد از روساي سوم اسمي از اورارتو ها در منابع تاريخي برده نمي شود و به گمان عده اي ٬ در حوالي 584 ق . م قبل از بسته شدن معاهده دوستي بين ماد و لوديه٬ يا همزمان با آن٬ دولت اورارتو از بين رفته و سرزمين آنها ضميمه دولت ماد شده بود. Hay ها ( ارمني هاي كنوني ) براي اولين بار در 200 ق . م موفق به تشكيت دولت در سرزمين هاي غربي اورارتوي سابق شدند.

مصه صير ( موساسير ) دومين شهر بزرگ اورارتو ها بود و در غرب درياچه اورميه٬ در خاك عراق كنوني قرار داشت. آن شهر مركز فرهنگي و ديني اورارتو بود و عبادتگاه بزرگ خالدي ٫ هالدي = در تركي باستان به معني بهشت، در آنجا قرار داشت. بنا ها و عبادتگاه هاي عظيمي در آن شهر ساخته شده بود. در كاوشگري هايي كه در مصه صير انجام شده٬ باستان شناسان خرابه هاي سراي اورزانا را از زير خاك در آورده اند و هنر معماري آن شگفت انگيز و عين معماري بناهاي يونان قديم ميباشد. چون قدمت آن سه چهار قرن بيشتر از بناهاي يوناني است لذا تاريخ دانان عقيده دارند كه يوناني ها اين نوع معماري را از اورارتو ياد گرفته و در بناهاي خود به كار برده اند. تخت جمشيد و ساير بنا هاي زمان هخامنشيان نيز كپي از معماري اورارتو - ماننا ميباشد٬ داريوش در كتيبه اش اشاره ميكند كه دكوراسيون٬ معماري و طلاكاري تخت جمشيد را هنرمندان ماد انجام دادند.

سارگون دوم در سال 714 ق . م شهر مصه صير را گرفته و ويران كرد و طبق كتيبه هايش 1 تن طلا٬ 5 تن نقره و ديگر وسايل قيمتي از عبادتگاه خالدي غارت كرد.

آن ثروتي را كه از سراي اورزانا و عبادتگاه خالدي در شهر موساسير به دستم آمد قابل شمارش نبود٬ همه را بر سربازان بيشمارم بار كرده و آنها را مجبور كردم كه آن ثروت عظيم را به خاك آشور ببرند. (دكتر.ر. رئيس نيا٬ آذربايجان در سير تاريخ٬ جلد 1 ص 184 )

در منابع آشوري در باره اين لشكر كشي سارگون دوم ٬ خصوصا در باره فتح و غارت شهر تاريخي اولخو در دامنه كوه كيشپال باستاني٬ يونقاليق داغي امروزي ٬ معلومات زياد٬ نوشتجات و شكل ها باقي مانده است. (پيو تئروفسكي٬ اورارتو٬ ص 47 )

دين اورارتو ها: آنها نيز مثل ساير التصاقي زبانها به خدايان مختلف، الهام گرفته از طبيعت ايمان داشتند. در نتيجه تحقيقات تاريخ دانان٬ 78 تن از خدايان اورارتوها شناسايي شده است٬ خالدي بزرگترين و مهمترين خداي آنها بود و ديگر خدايان از او دستور ميگرفتند. شاهان اورارتو تمام كتيبه هايشان را با نام خالدي شروع كرده اند. ايميش خداي دولت و جنگ بود.

زبان اورارتوها شاخه اي از زبان هوري ها و يك زبان التصاقي و خويشاوند با زبان ماننايي٬ ايلامي٬ سومري و ... بود كه به مرور زمان به زباني مستقل تبديل شده بود. "م . ج . مشكور" عقيده دارد كه اگر در زبان كنوني آذربايجان تحقيق بشود٬ كلمات زيادي باقي مانده از اورارتو ها را پيدا خواهيم كرد. ولي اين مسئله به آن راحتي كه مشكور مي انديشد نيست چونكه زبان كنوني آذربايجان بيشتر تحت تاثير زبان اقوام ايشغوز و اغوز كه بعد ها به آذربايجان آمدند قرار گرفته است. ( "م . ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 102 )

خط اورارتو ها: تا سده 9 قبل از ميلاد هيروگليف و از آن زمان به بعد از خط ميخي كه سومريان اختراع كرده بودند٬ استفاده ميكردند. آنها فرم و شكل خط ميخي را طوري تغيير داده بودند كه بتوانند صداها و كلمات مخصوص زبان خود را با آن بنويسند. در اوايل حكومتشان به زبان آشوري نيز مينوشتند ولي بعدها فقط به زبان خودشان مينوشتند.

در آذربايجان كنوني اسامي بعضي از شهرها و مكان ها همان اسامي هستند كه اورارتو ها به آن ها داده اند٬ براي مثال: اسم سه نفر از شاهان اورارتو ساردوري بود و هر سه به خاك ماننا لشكر كشي كرده ودر آنجا شهرها و قلعه هايي را ساخته بودند٬ قلعه اي كه در جنوب تاماركيس ( تبريز) براي حفاظت آن ساخته شده بود اسم شاه اورارتو٬ ساردوري٬ بر آن گذاشته شده بود و امروزه آنجا "سرده ري" ناميده ميشود. ( "م . ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 103 )

در طي سده هاي 9 تا 7 ق . م آذربايجان بارها از طرف آشوري ها و اورارتو مورد حمله قرارگرفت. آشوري ها به جز قتل و غارت كاري ديگر نمي كردند و مردم آذربايجان هميشه در برابر استيلاگري و وحشيت آنان جانانه از سرزمين خود دفاع ميكردند. اورارتو ها بيش از يك قرن بر بخش بزرگي از آذربايجان حكومت كردند و از آنجاييكه هم تبار با مردم آذربايجان بودند و با زباني خويشاوند با زبان آنها صحبت ميكردند لذا هچوقت در آنجا مثل يك اشغالگر و بيگانه عمل نكردند و مردم آذربايجان به آنها به چشم بيگانه نگاه نميكردند. بعضي از شاهان اورارتو خيلي از شاهان محلي در آذربايجان را در مقابل آشوري ها ياري ميكردند. در زمان روساي دوم٬ Aza آزا شاه ماننا٬ در قيامي حكومتي كشته ميشود و روساي اول پسر او اولو سونو Ulu Suno را در رسيدن به حكومت ياري كرد و بعدا آن دو همراه با هيت ها و بابل بر عليه آشور متحد شدند. سارگون دوم شاه آشور براي جلوگيري از اتحاد آنها سريعا وارد عمل شد و در سال 717 ق . م كركميش پايتخت هيت ها را ويران كرد و بعد در سال 714 ق . م به ماننا، اورارتو حمله كرده و شهر هاي بسياري را خراب كرد. سارگون دوم در كتيبه هايش از آباداني بي نظير آذربايجان در آن زمان ابراز شگفتي كرده است. اورارتو ها در پيشرفت و آباداني آذربايجان خيلي تلاش كردند٬ آنها كارهاي بزرگي در شهر سازي٬ كندن قنات و كانالهاي آبياري٬ راه سازي٬ رونق دادن كشاورزي و باغداري٬ درست كردن درياچه هاي مصنوعي ( كئشيش گول يادگاريست از آنها ) و غيره انجام دادند و در تامين رفاه مردم خيلي موفق عمل كردند ("م .ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 105).

به عقيده تاريخ دانان هنر قنات سازي از ابتكارات اورارتو ها بود و ملت هاي ديگر از آنها ياد گرفتند ( "ريچارد فراي"٬ برگهاي زرين تاريخ ايران).



بحثي كوتاه در مورد تمدن ايلام

 

ايلاميان شاخه اي از آن دسته از اقوام خويشاوند و همزباني بودند كه در حدود 5000 سال قبل از ميلاد از اسياي ميانه به ايران كوچ كردند. ايلاميان در جنوب غرب ايران امروزي ساكن شدند. و بعد از چندين قرن موفق به ايجاد تمدن بزرگي به نام ايلام شدند و دولت ايلام نزديك به سه هزار سال دوام يافت.

ايلاميان تقريبا همزمان با سومري ها دولتشان را كه شامل خوزستان، اطراف كوههاي بختياري، لرستان، پشتكوه و انشان يا انزان(فارس) بود تشكيل دادند. پايتختشان شوش بود و اهواز و خايدالو(خرم اباد) از شهرهاي مهم شان بود(حقوق تاريخ, صفحه 38, علي پاشا). ولي بعدا سرزمين تحت سلطه شان را تا نواحي مركزي و شرقي ايران گسترش دادند.

خود اهالي ايلام كشورشان را Haltamtu هلتمتو به معني سرزمين خدا(ئي) مي ناميدند. سومري هاي دشت نشين ناحيه بين النهرين، ان كشور را ايلام(Elam) يعني كشور كوهستاني و اهالي ان را ايلامي يعني ساكنين مناطق كوهستاني خطاب ميكردند. اين نامگذاري را اكدي ها از سومري ها اخذ و از طريق تمدن بابل به تورات رسيد كه با املاي "عيلام" به اعراب و ديگر مسلمين منتقل شد. هخامنشيان مهاجر انان را Huwaja مي ناميدند. ( دكتر ضַ صدر، پيرامون نام تاريخي كشور"ايلام")

دولت مقتدر ايلام از 3500 سال قبل از ميلاد تا 645 ق م يعني به مدت 3000 سال تداوم داشت و بيشترين تاثير را بر فرهنگ اقوام ساكن در ايران گذاشته است.
از ايلاميان كتيبه و لوحه هاي زيادي به جاي مانده و بيش از ده هزار لوحه ايلامي در دانشگاه شيكاگو نگهداري ميشود و اثاري كه تا به حال ترجمه شده اطلاعات زيادي راجع به سلسله هاي شاهي ايلام ميدهند ولي اطلاعات راجع به زمان قبل از سارگون اول (2334 ق . م ) شاه اكد كم است.

اولين سلسله سراسري ايلام "آوان" نام داشت (2550-2600 ق . م ) و شوشتر كنوني مركزشان بود.
سلسله "سيماش" 12 شاه داشتند و مركز حكومتشان در شمال خوزستان و جنوب لرستان بود. اوايل حكومتشان همزمان با حاكميت قوتتي هاي اذربايجان در بابل بود و تابع انها بودند و اخرين شاه اين سلسله "Eparli" بود و اين سلسله در سال 1860 ق م سرنگون شد. از حوادث مهم اين دوران جنگهاي طولاني با سومر-اكد كه منجر به انقراض انان و تسلط دراز مدت ايلاميان بر بين النهرين شد.
سلسله "سوككال ماخ" (1800-1550 ق م) : از شاهان معروف اين سلسله" shirukduk" ميباشد كه بابل را مطيع ايلام كرد. در سال 1957 در شمال عراق كتيبه اي از او پيدا شد كه اشاره ميكند به حمله او به قوتتي هايي كه بين درياچه اورميه و ايلك باتان (همدان) ساكن بودند، در ان حمله shirukduk شكست خورده و به شوش برگشته و بعد از مدتي ميميرد. بعد از او برادرش" شيموت-وارتاش" شاه ايلام شد.

دوره ميانه پادشاهي ايلام( 1100-1450 ق م) دوران زرين ايلام بود. ولي در قرن هاي 9-11 ق م به علت كشمكشهاي داخلي ايلام فاقد دولت مركزي بود و همه ايالتها كاملا مستقل بودند.
دوران جديد دولت ايلام ( 645-745 ق م ) از حساسترين دوران در تاريخ دولت ايلام بود، در اين دوره كياكسار شاه ماد همراه با بابل بر عليه آشور ميجنگيدند و ايلاميان از اين فرصت استفاده كرده دولت خود را تقويت كردند.
در اين دوران "تيگلات پيلسر" شاه آشور توانست لولوبي ها و هوري ها را مطيع خود ساخته و مستقيما با ايلام همسايه شود. سارگون دوم در سال 722 ق م به ايلام حمله كرد ولي شكست خورد. آشور بني پال در سال 645 به ايلام حمله كرده و " خوم بان كالداش" اخرين شاه ايلام را دستگير كرد و دولت مركزي ايلام را منقرض كردند ولي دولت هاي محلي به عمر خود ادامه دادند و شكست نهايي ايلام با حمله هخامنشيان در سال 545 ق م انجام گرفت.

ايلاميان بعد از اين شكست ديگر فرصت باز سازي دولت مركزي خود را نيافتند و بعد از انقراض ماد توسط هخامشيان، پارس ها بتدريج اراضي ايلام را ضميمه امپراطوري تازه تشكيل شده خود كردند و دولت هاي محلي ايلام تابع انها شدند.
ايلاميان براي تشكيل دولت مستقل خود حتي در زمان هخامنشيان بارها قيام كردند ولي ديگر موفق نشدند دولت پايداري را ايجاد كنند. داريوش در سال اول حكوتش سه بار براي جنگ با سه نفر از استقلال طلبان ايلام به انجا لشكر كشي كرد و هر سه قيام را با خشونت زياد سركوب كرد. داريوش شهرشوش را گرفته و به پايتختي تبديل كرد و بدين ترتيب حكومت ايلام توسط هخامنشيان از بين رفت ولي ايلاميان مثل يك ملت تا قرن ها به حيات خود ادامه دادند. در زمان اشكانيان، ايلاميان حق ضرب سكه خود را داشتند و بارها در زمان اشكانيان براي استقلال خود قيام كردند.

از آنجا كه به هيچ وجه حمله آشوريها و حتي حمله هخامنشيان را پايان كار ايلام نميدانيم، بخش مهمي از كتاب را به بررسي تاريخ ايلام در دوره سلوكي، اشكاني و ساساني اختصاص داده ايم و اميدواريم خواننده مجاب شود كه حمله آشور بني پال و ظهور هخامنشيان پايان كار ايلام نيست كه حتي در دوره اشكاني براي استقلال خود مي جنگيده اند. ( د.ت.پوتس، باستان شناسي ايلام، مقدمه، ص 2، از انتشارات دانشگاه كمبريج، سال 1999 )

ايلاميان بر عكس سومريان بعد از انقراض حاكميتشان در طول عصر هاي زيادي به زندگي در وطن خود ادامه داده و زبان و تمدن خود را زنده نگه داشتند. زبان ايلامي كه به علت شباهت اش با زبان ديگر اقوام (قوتتي ها، كاسسي ها، ... ) از زمان Puzur inshushinak پوزور اين شوشيناك ( 2200 ق.م ) زبان مشترك و اداري سراسر ايران بود توانست موقعيت ممتاز خود را تا اوايل ساسانيان حفظ كند. با ترجمه تعدادي از لوحه هاي ايلامي نگهداري شده در شيكاگو بطور قطعي ثابت شده است كه زبان ايلامي يك زبان التصاقي ميباشد و لغات زيادي در ان با تركي آذري امروزي شبيه يا عين هم هستند. "آكادميك مار" ثابت كرد كه زبان ماد و ماننا نيز همان زبان ايلامي بود.
زبان ايلامي تا قرن ها بعد از سقوط ايلام اهميت خود را حفظ كرد، داريوش هخامنشي آن را زبان رسمي و اداري امپراطوري كرد و همه 30 هزار لوحه پيدا شده در تخت جمشيد به زبان ايلامي هستند (هنوز هم ترجمه نشده اند ). "اكادميك مار" ثابت كرده است كه زبان رسمي و اداري ماد هم ايلامي بود (تاريخ و تمدن ايلام، ص 5 ). اين موضوع بعدا در بخش مربوط به ماد ها شرح داده خواهد شد.

ايلاميان در زمان هخامنشيان، سلوكيان، اشكانيان و ساسانيان زبان خود را نگه داشتند و حتي در دوره بعد از اسلام نيز زبان ايلامي به حيات خود ادامه داد واز طرف تاريخنويسان اسلامي "خوزي" ناميده شد، براي مثال اصطخري در كتاب"مسالك الممالك" به ان اشاره ميكند و تاريخدانان امروزي مثلا دكتر سيد محمدعلي سجادي و ... زبان خوزي را همان زبا ن ايلامي ميدانند. اين زبان حالا هم در شوش و مناطق عراقي نزديك به شوش، از جمله شهر "مندلي" و هم چنين در شهر "سنقر" لرستان و اطراف ان و بعضي جاهاي ديگر زنده است و زبان عادي و روزمره اهالي ميباشد و خودش هم به زبان تركي اذري امروزي خيلي نزديك است، انان خودشان را اشكاني مينامند (تاريخ ديرين تركان ايران، جلد 1، پروفسور ذهتابي).

" دمورگان" كه سالها در خرابه هاي شوش كاوشگري كرده بود مينويسد كه ايالت فارس حتي بعد از به قدرت رسيدن هخامنشيان شديدا تحت نفوذ فرهنگ و زبان ايلامي بود و پارس ها دولت و فرهنگ خود را بر آنچه كه از ايلاميان ياد گرفته بودند بنا نهادند.
"مַ دياكونوف" محقق روسي مينويسد: در ايالت فارس چندين كتيبه ايلامي از اوايل حكومت هخامنشيان وجود دارد كه حضور بالاي ايلاميان در آنجا را حتي در زمان داريوش دوم نشان ميدهد. و اين مسئله از انجا ديده ميشود كه" مارتيا " كه خود را پادشاه ايلام مينامد در ايالت فارس زندگي ميكرد و در دفترخانه "استخر" حاكميت كامل زبان ايلامي نشانه بيسوادي مامورين و دولتمردان پارس ميباشد و نه اينكه تصور كنيم كه ان زبان فقط رايج در بين اهالي بود. (تاريخ ماد صفحه 580-581 )

چون كه هخامنشيان كوچ نشين از خود تمدني نداشتند و حاكميت را با زور شمشير و خشونت و بي رحمي خاص خودشان بدست آورده بودند امپراتوري خود را بر پايه تمدن ايلام بنا كردند و به وسيله آنان تمدن ايلامي در دنيا توسعه يافت. در آن زمان دعواي تمدن و فرهنگ قومي در ايران وجود نداشت و اين عارضه از زمان ساسانيان توسط اردشير بابكان شروع شد( از بين بردن آثار تركان ماد و اشكاني توسط ساسانيان ) و بعدا اين كار زشت توسط رژيم پهلوي كه خود را وارث انها معرفي ميكرد ادامه يافت ( خيلي از آثار باستاني اذربايجان را در اين دوره از بين بردند)

تمدن واحد سنتي ايران تا زمان انقلاب مشروطيت تقريبا همان تمدن ايلامي بود كه براي اولين بار با ورود اسلام تغييراتي در ان ايجاد شده بود و بار دوم قازان خان سلطان معروف و كاردان ايلخاني با اصلاحات اجتماعي عظيم خود تغيراتي را در سيستم اجتماعي ايران داد و بعد ها هم در زمان مشروطيت و هم با انقلاب سفيد تغيراتي در آن شد ولي روي هم رفته ساختار اجتماعي امروزي ايران همان ساختار ايلامي و تمدن ايراني مساوي است با تمدن ايلامي و تمدني به اسم تمدن آريايي وجود خارجي نداشته و نظريه پوچ و بي اساسي است كه از طرف استمارگران غربي براي رسيدن به اهداف استمارگرانه شان در اواخر قرن نوزدهم به ميان كشيده شد و حالا خود انها خيلي وقت پيش به دغل بازي خود اعتراف كرده و موهومي بودن ان نظريه را تاييد نموده و حالا حتي نظريه زبان هندو اروپايي در محافل علمي طرد شده و احتمال خويشاوندي بين زبانهاي اروپايي و هندوايراني را كلا رد ميكنند.

دين ايلاميان بت پرستي بود و عقيده به ارواح مختلف، شامان ها؛ در بين انان رايج بود. اسم خداي بزرگ ايلام "شوشيناك" بود و هر شهري خداي خود را داشت و مجسمه خدايان در عبادتگاه هاي شهرها گذاشته شده بود. مراسم ديني ايلام شبيه مراسم ديني سومر و بابل بود (تاريخ ماد، م . دياكونوف ص 589 ).

در سيستم اجتماعي ايلام نيز مثل سومريان و ديگر خلق هاي التصاقي زبان زن از حقوق اجتماعي خيلي بالايي برخوردار بود و در كارهاي دولتي و سرپرستي اماكن مذهبي زنان حضور گسترده اي داشتند و ستم جنسي بر عليه زنان از خصوصيات اجتماعي قبايل تات ( قبايلي از اواخر قرن 19 به غلط با اسم آريايي خطاب ميشوند ) بود و آنها زن را يك انسان حساب نميكردند و او را مثل يك جنس خريد و فروش ميكردند ( هنوز هم در بين كردها، تاجيكها و بعضي ديگر از قبايل تات دختر را در مقابل پولي به مرد خواستگار ميفروشند ) با به حاكميت رسيدن هخامنشيان به تدريج زنان از فعاليت هاي اجتماعي كنار زده شدند و تمام حقوق اجتماعي خود را از دست دادند. وضع اسفناكي را كه هخامنشيان به زنان تحميل كرده بودند، در زمان ساسانيان بدتر شد ولي با آمدن دين مبين اسلام وضعيت زنان كمي بهتر شد، اما هيچوقت به زمان قبل از آمدن تات ها بر نگشت (زن در سيستم حقوقي ساسانيان، k.Bartlemen، ترجمه دكتر ن . صاحب الزمان ).

مجسمه سنگي"ناپير اسو" ملكه ايلام از 1520 ق م قديمي ترين مجسمه زن پيدا شده در دنياست، اين مجسمه كه سرش كنده شده 1800 كيلو وزن دارد و نمونه هنر و ظريف كاري آنها است و مجسمه هاي يوناني و رومي كه صدها سال بعد از آن درست شده اند از لحاظ هنري در سطح خيلي پايين تري قرار دارند. لباس هاي تن اين ملكه شبيه لباس هاي زنان اذري ميباشد.
هر كسي كه با زبان تركي اشنايي دارد با نگاهي به اسامي شاهان ايلام تشابهات آنها را با اسامي تركي امروزي ميبيند. مثال: اسامي تعدادي از شاهان ايلام: شيموت-وارتاش shimut-vartash، تن دن- اولي tan dan-uli، اونتاش قال untash-gal، ليلا-ايرتاش lila-ir-tash، هومبان هال تاش humban-haltash و غيره. در آخر اكثر اسامي ايلامي پسوند هاي"تاش","آش" و"لي" وجود دارد كه در زبان همه اقوام التصاقي زبان ساكن اطراف كوههاي زاگرس(قوتتي، لولوبي، هوري، گيلزان، ماننا، ماد و ... ) نيز صرف مي شد و هنوز هم در بين اكثر اهالي همين سرزمين ها رايج است و براي مثال پسوند " تاش" بصورت "داش" در تركي آذري استفاده ميشود: يولداش، قارداش، تيمورتاش و غيره.

ايلاميان نيز همچون سومريان موفق به افريدن يكي از تمدنهاي عالي بشري شدند و در طول تمام دوره تقريبا 3000 ساله حكومتشان "دمكراسي ابتدايي و سنتي" خاص اقوام ترك را حفظ كردند كه بعدا مادها، اشكانيان، سلجوقيان و ديگر سلسله هاي ترك آن روش را ادامه دادند (ايالات و ولايات نوعي استقلال داخلي داشتن و به فرهنگ و دين ديگران احترام ميگذاشتند ). اين خصوصيت از اخلاق طبيعي تركان قديم به حساب مي آيد و در نتيجه همين روحيه آزاد ملي ايلاميان توانستند نزديك به سه هزار سال حكومت كنند و در مقابل اقوام سامي و غيره ايستاده و اغلب غالب آيند. سيستم حكومتي فدرالي اولين بار در تاريخ در ايلام شكل گرفت.

به مرور زمان تمدن درخشان ايلام هر چه بيشتر اشكارتر ميشود و شوينيست هاي فارس و حاميان آرياپرست شان ( استمارگران غربي كه تاريخ ايران را به نفع قوم موهوم آريا شديدا تحريف كرده اند ) كه تا ديروز، يا وجود آنها را كلا انكار ميكردند و يا آنها را وحشي و غير ايراني ميناميدند، حالا با بي شرمي ميخواهند به آنها لباس آريايي ( بخوان لباس وحشيت) بپوشانند، براي مثال "يوسف مجيد زاده" در كتاب "تاريخ و تمدن ايلام" مينويسد: منطقي ترين فرضيه اين است كه ايلاميان به عنوان پروتولر زبانشان با ورود به دوران ماد به زبان ايراني مبدل شد. ( اين پان فارس همان به اصطلاح تاريخ داني هست كه اخيرا در مصاحبه اي با روزنامه همشهري ادعا هاي دروغين پان فارس ها را در مورد كتاب سوزي مسلمين در ايران را پس گرفته و اعتراف كرد كه آريايي ها تا قرن 9 ميلادي هيچوقت هيچ نوشتاري از خود نداشتند و اولين بار در اواخر قرن 9 ميلادي با كمك گيري از زبان عربي زبان فارسي قدرت نوشتاري پيدا كرد ). ( همشهري، 6 مهر 1382). اينها 80 ساله كه مشغول تحريف تاريخ ايران به نفع قوم موهوم آريا هستند و هنوز هم با سماجت به اين كار غير انساني و ضد فرهنگي شان ادامه ميدهند.



دولت ماننا

 

ماننا، اولين دولت منسجم در آذربايجان جنوبي بود كه موفق به ايجاد اتحاد سراسري در بين سران اقوام مختلف ترك ( قوتتي ها، سابير ها، هوري ها، آذها، توروك ها و ... ) و جمع كردن آنها در زير پرچم وحكومت مشترك شد. از اوايل قرن 18 ق . م متحد شدن قبايل ماننا سبب شد كه اين قبايل بتوانند يك دولت بزرگ ايجاد كنند. ( ا . ن . قلي اوف٬ تاريخ آذربايجان٬ ص 170، 1359 تهران )

ماننا Manna در اوايل به صورت اتحاديه قبايلي از طرف اقوام مختلف قوتتي - لولوبي در اواخر سده هاي 15 ق . م در ساحل غربي و جنوبي درياچه اورميه تشكيل شده و به مرور زمان با پيوستن ديگر اقوام ترك و التصاقي زبان ( سابير ها٬ توروك ها و ... ) ساكن در آذربايجان به آن اتحاديه، از اوايل قرن 9 ق . م منجر به ايجاد دولت قدرتمند ماننا شد. دكتر "ر . رئيس نيا" در اين باره مينويسد: شرايط و زمينه تشكيل دولت ماننا ابتدا در اراضي اطراف درياچه اورميه با اتحاد چند تا از قبايل و ايل هاي قوتتي - لولوبي فراهم شد٬ قدرتمندترين اين قبايل قوتتي -لولوبي٬ ايل ماننا بود كه در جنوب و جنوب شرق درياچه اورميه ساكن بودند و به علت نقش مهم آنان در تشكيل دولت ماننا٬ آن دولت با اسم آن قبيله معروف شد. (آذربايجان در مسير تاريخ٬ ص 197 ).

آشوريان و اورارتوها نيز آن دولت را ماننا مي ناميدند. بر اساس اسناد تاريخي بدست آمده، دولت ماننا Manna قديميترين دولت در آذربايجان ميباشد كه مرزهاي جغرافيايي آن با مرزهاي كنوني آذربايجان ( منظور ايالت آذربايجان كه در زمان پهلوي و جمهوري اسلامي به 8 استان تقسيم شده است ) تطبيق مي كند. "م . دياكونوف" با شمردن دقيق مناطق ماننا نتيجه گيري مي كند كه: دقيقا ميشود گفت كه اراضي ماننا كه بعدها آتروپات ماد خوانده شد با اراضي آذربايجان كنوني تطبيق مي كند. ( تاريخ ماد ص 65 )

مرزهاي جغرافيايي دولت ماننا از ايالت "ايللي پي Ellipi" در نزديكي كرمانشاه كنوني و نامار در لرستان شروع شده تا كناره هاي رود ارس ادامه داشت٬ و از سال 717 ق . م با درايت و كارداني ايرانزو ( ار+يانزي) شاه ماننا٬ قوتتي هاي ماد مركزي نيز به ماننا پيوستند و همه اراضي آذربايجان جنوبي در داخل يك سيستم سياسي قرار گرفت و در نتيجه مرزهاي ماننا تا شرق قم ( كلمه اي تركي به معني شنزاز )٬ كاشان و مناطق شرقي قزوين گسترش يافت. (پروفسور ذهتابي٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 300 ).

در اين وحله از زمان آذربايجان شمالي دست تركان ايشغوز ( ساكا) بود. كلمه ايرانزو ( ار يانزي) كه از شاهان معروف ماننا 717 ق . م بود٬ از دو كلمه ار+ يانزي تشكيل شده است كه براي استعمال آسان تر به مرور زمان، به يك كلمه تبديل شده است ( كلمات و اسامي زيادي در تركي امروزي نيز بدان صورت در گويش عاميانه تغيير يافته اند ). كلمه يانزي در بين كاسسي ها و ماننا ها به عنوان لقب شاهي و سلطنت به صورت وسيعي استفاده مي شد، ار يا آر به معني قهرمان٬ جوانمرد در بين تركان به بزرگان و شاهان به علامت احترام و حرمت به اول اسمشان اضافه مي شد٬ مثال ار+سلان ( شير قهرمان ) و ... (پروفسور ذهتابي٬ تاريخ ديرين تركان ايران ص 301 )

البته قسمتهايي از سرزمين هاي غربي ماننا در نزديك به يك قرن در اشغال و تحت سلطه اورارتو بود٬ كه در بخش مربوط به اورارتو به آن اشاره شد. بعدأ در قرن ششم قبل از ميلاد اين دولت ماننا بود كه از نظر سياسي٬ اقتصادي و مدنيت قلب امپراتوري ماد را تشكيل مي داد. (تاريخ ماد٬ ص 140 )

منابع آشوري و اورارتويي نشانگر آن است كه ماننا يكي از دولت هاي مهم و خيلي متمدن منطقه بود و سرزمين هايش آباد و مردمش ثروتمند بودند٬ بعد ها اين دولت ماننا بود كه پايه و اساس دولت ماد را پي ريزي كرد. پايتخت ماننا در زيوه واقع در 40 كيلومتري شرق شهر سقز امروزي قرار داشت. ( قرانتوسكي٬ داندامايو و ...٬ تاريخ ايران از آغاز تا به امروز ص 53 ). لازم به ذكر است كه، كاوشگريهاي جديد نشانگر آن است كه پايتخت آنان در نزديكي بوكان امروزي بود.

بعضي منابع حاكي از آن است كه مانناييها صاحب خط بودنده اند. نظر "ا . م . دياكونوف" در اين مورد اين است كه خط آنها به ظن قوي مأخوذ از خط اورارتويي بوده است. اين خط به گمان او نوعي از خط ميخي بوده است. گذشته از اين خط ميخي، در نواحي اطراف درياچه اروميه هيروگليفهاي اورارتويي متداول بوده است، به عنوان مثال بر روي ديس سيمين كه در زيويه پيدا شده، هيروگيليفهايي از اين نوع نقش گرديده است. زبان مردم ماننا زبان اقوام قوتتي و لولوبي و هوري بود كه تا حدود زيادي به زبان ايلاميها نزديك بود.

بعد از آنكه قوتتي ها در سال 2109 ق . م حاكميت بابل را از دست دادند و به وطن خويش آذربايجان برگشتند، بطور مكرر مورد حمله و لشگركشي بابل و در اعصار بعدي آشور قرار گرفتند٬ و اين حملات اقوام و ايل هاي قوتتي - لولوبي ها را هر چه بيشتر منسجم تر ميكرد و آنها لزوم ايجاد يك دولت واحد و مقتدر را احساس ميكردند ولي حملات مكرر دشمنان و نفاق بين قبايل مختلف فرصت انجام اين كار را از آنان سلب ميكرد. هدف بابليان و آشوريان از حمله به آذربايجان علاوه بر غارت ثروت آن٬ جلوگيري از انسجام و اتحاد قوتتي - لولوبي ها و تشكيل دولت توسط آنها كه ميتوانست امنيت بابل و آشور را تهديد كند٬ بود.

منابع تاريخي نشانگر آن است كه با وجود حملات مكرر بابل٬ قوتتي - لولوبي ها موفق شدند دوباره در حوالي قرن 18 ق . م دولت مستقلي تشكيل بدهند و از شاهان معروف آنها ملكه ناوار بود كه در اوايل قرن 18 ق . م با تركهاي سايبر در شمال سوريه و دولت ايلام بر عليه بابل - اككد متحد شد و ده هزار سرباز به كمك دولت ايلام فرستاد. از قرن 15 ق . م آشوريان هر چند سال يكبار به قصد غارت به آذربايجان لشكر كشي مي كردند و چون در آن زمان بين شاهان محلي در آذربايجان اتحاد لازم وجود نداشت لذا از آشوريان شكست خورده و مجبور به پرداخت خراج به آشور مي شدند. با گذشت زمان دولت آشور قويتر مي شد و براي ساختن بنا ها و عبادتگاههاي خود احتياج به مصالح ساختماني٬ انواع سنگهاي زينتي٬ طلا و نقره داشت و منطقه ارتته در آذربايجان در آن زمان مشهور به داشتن اين منابع و معماران و استادان ماهر بود٬ و آشوري ها براي تهيه احتياجات خود به آذربايجان حمله ميكردند.

"تيقلت پيله سر اول" در سال 1114 ق . م : به كمك خداي آشور سرزمينهاي نائير كوهستاني ( اطراف سلماس ) را فتح كردم٬ امر دادم كه از آنجا اوبسيدين٬ بازالت٬ خالتو و هئماتيت به آشور بياورند و عبادتگاه٬ سالن و خرمخانه خداي آداد را تزئين كنند. ( "م . ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 265 ).

آشوريان با حملات مكرر خود به آذربايجان، سنگهاي تزئيني٬ طلا٬ نقره و معماران٬ صنعتگران و استادان آذربايجاني را به آشور ميبردند تا بنا ها و عبادتگاه هاي عظيم نينوا را بسازند.

تا زماني كه قوتتي - لولوبي ها با ايجاد امپراتوري ماد موفق به سرنگوني دولت آشور شدند٬ در مدت بيش از هزار سال مورد حمله و هجوم آشوريان قرار داشتند. آشوري ها ويراني هاي زيادي را در آذربايجان پديد آوردند و بنا به كتيبه هاي خود آنها٬ هدفشان چپاول و غارت ثروت آذربايجان بود. چونكه بارها تجربه كرده بودند كه قادر به در اشغال نگه داشتن اين سرزمين نيستند، چون مردم دلير و غيرتمند ماننا - ماد، با وجود اختلافات داخلي شان، جانانه از وطنشان دفاع ميكردند. اولين و آخرين باري هم كه آشوريان موفق به در اشغال نگه داشتن قسمتهايي از ماد مركزي شدند، منجر به قيام سراسري سال 673 ق . م شد كه در نهايت بعد از چند دهه به نابودي كامل آشوريان ختم شد. مردم آذربايجان با رشادت و مردانگي از سرزمين خود دفاع ميكردند٬ هم كتيبه هاي خود آشوريان و هم "هرودت" به دلاوري و از خودگذشتگي مردم ماننا - ماد در مقابل تجاوزات آشور اشاره كرده اند. با توجه به اين حقايق تاريخي، همچون ملت شجاعي، اجازه اشغال سرزمينشان توسط قبايل بدوي به اصطلاح آريايي، را نيز به هيچ وجه نميدادند، لذا ادعاي تشكيل امپراطوري ماد توسط اقوام بدوي آريايي در آذربايجان افسانه اي بيش نيست.

تاريخ باز تكرار ميشود٬ امروزه نيز ثروت و منابع طبيعي سرشار آذربايجان از طرف كساني ديگر غارت و به تاراج برده ميشود. اينبار ثروت و نيروي كار هنرمندان٬ صنعتگران٬ دانشمندان و معماران آذربايجان نه براي ساختن معبد هاي عظيم شهر نينوا، بلكه براي آبادي و پيشرفت شهرهاي كويري متجاوزين و سلطه گران امروزي صرف ميشود. مانناي كهن٬ ماد سرافراز٬ آذربايجان غيور دوباره از 80 سال به اينور در بند سلطه گران اسير گشته است. اين بار خاك گرانقدرش نه با جنگ، بلكه با حقه بازيهاي سياسي بين ديگران تقسيم ميشود.

حملات مكرر آشوريان٬ قوتتي - لولوبي ها را تضعيف كرده و توان ايجاد يك دولت قوي و فراگير در آذربايجان را از آنها سلب مي كرد٬ تا اينكه دولت آشور به علت حملات مكرر آرامي ها در اواخر قرن 11 و اوايل قرن 10 ق . م تضعيف شده و قادر به لشكر كشي به آذربايجان نشد. قوتتي - لولوبي ها از آن فرصت استفاده كرده و پايه و اساس دولت هاي ماننا و ماد مركزي را ريختند.

رهبران ماننا در ابتدا براي حفظ استقلال و آزادي ملت خود٬ بعضأ براي مبارزه با تهاجمات آشور با اورارتوها متحد مي شدند و بعضا نيز براي مقاومت در برابر سلطه گري هاي اورارتو ٬ با آشور متحد ميشدند.

ساكنين آذربايجان و كردستان امروزي تا عصر ششم قبل از ميلاد كلا غير آريايي بودند٬ ساكنين آنجا عبارت بودند از قوتتي - لولوبي ها و اقوام خويشاوند و نزديك به آنها٬ و همه آنها التصاقي زبان بودند. ( "م . دياكونوف"٬ تاريخ ماد٬ ص 146 )

در كتابي كه توسط 6 نفر از تاريخدان روسي نوشته شده است٬ هرچند كه گرايشات ترك ستيزي آنان ثابت شده است٬ اعتراف مي كنند كه اقوام آريايي هيچوقت نتوانستند به آذربايجان قديم نفوذ كنند و در مناطق ديگر فلات ايران ساكن شدند. پس با توجه به اين حقايق تاريخي كه پاي آريايي ها به آذربايجان نرسيده بود٬ چه برسد به اينكه بتوانند دولتي (ماد) را در آنجا ايجاد كنند٬ آريايي بودن مادها چيزي جز يك افسانه و جعل بزرگ تاريخي كه از طرف پان فارس ها و حاميانشان مطرح شده است٬ نيست.

آريايي ها در حوالي 800 قبل از ميلاد شروع به كوچ كردن به فلات ايران كردند ولي موفق به پراكنده شدن در همه جاي فلات ايران نشدند٬ فقط در مناطق معيني در شرق و قسمت هاي مركزي ايران سكونت گزيدند. در غرب ايران مللي زندگي ميكردند كه خويشاوند با ايلاميان بودند. ( قرانتوسكي٬ داندامايو٬ تاريخ ايران از زمان قديم تا به امروز٬ ص 53 ).

آريايي ها كه هم نژاد با هندي ها، خصوصا كولي هاي هند، بودند و در حوالي اعصار 8-9 ق . م از خويشاوندان هندي خود جدا و از طرف شرق وارد ايران شده و با اجازه دولت ايلام در جنوب و شرق ايران امروزي ساكن شدند. آنها كه اقوامي نيمه وحشي و نا آشنا با مظاهر تمدن بودند، به مرور زمان از تمدن تركهاي باستاني (ايلاميان، مانناييها و ... ) بهره مند شدند.

با توجه به اين حقيقت تاريخي كه بعد از سده ششم قبل از ميلاد تا قرن دهم بعد از ميلاد مهاجرت دسته جمعي جديدي به آذربايجان نشده است٬ پس ماننا - مادها اقوامي جز قوتتي - لولوبي ها٬ سابير ها (سوبار ها) و ايشغوز ها نمي تواند باشد. ضمنا مهاجرت اقوام آريايي به آذربايجان در چند سده اخير شروع شده و از 70 سال پيش به اينور سرعت گرفته است. ادعا و فرضيه آريايي بودن مادها به علل سياسي و بدون هيچ مدركي٬ براي اولين بار با به قدرت رسيدن پهلوي ها از طرف پان فارسها و حاميانشان مطرح شد٬ ولي هيچ محفل علمي بيطرف در
دنيا آن را قبول ندارد. در تحريف تاريخ ايران توسط پان فارس ها و قدرتهاي استعمارگر خارجي حامي آنان بيشترين ظلم به دولت و تمدن ماننا شده است و آنها زيركانه تلاش كرده اند كه اصلا اسمي از دولت ماننا برده نشود تا راه را براي جعل تاريخ ماد هموارتر كرده و بتوانند ماد ها را آريايي قلمداد كنند. به دليل آنكه دولت ماد از بطن ماننا زائيده شد٬ لذا براي بررسي و شناخت تاريخ امپراتوري ماد٬ بايد تاريخ ماننا را به طور دقيق مورد بررسي قرار داد٬ و فقط در آنجا هست كه جواب سوالات و مبهمات موجود در رابطه با دولت ماد پيدا مي شود.

براي نمونه به چند تا ازعلل مخفي نگه داشته شدن تمدن و دولت مانناها توسط پان فارسيسم اشاره مي شود:

1) سرپوش گذاشتن بر روي اين حقيقت تاريخي كه در آن دوره قبايل هند و ايراني كاملا از نظر تمدن عقب مانده و بصورت نيمه وحشي زندگي ميكردند.
2) با مخفي كردن اين حقيقت كه از 4000 سال قبل از آمدن هندو ايراني ها به ايران در آذربايجان ( ماننا - ماد ) تمدن هاي درخشاني وجود داشته است٬ بتوانند ناداني و عقب ماندگي اقوام آريايي را مخفي نگه داشته و راحتتر بتوانند تمدن درخشان ماننا را به اسم خود مصادره و ضبط كنند.
3) تا بتوانند ماد ها را آريايي معرفي كنند ( چونكه ماننايي ها تشكيل دهنده دولت ماد و ماننا قلب ماد بود )
4)ماننا سرزمين زرتشت تاريخي ( نه افسانه اي فارس ها ) بوده و اوستاي حقيقي ( نه اوستاي دروغين نوشته شده در قرن 12 در هند به زبان گجراتي هندي ) به طور شفاهي در بين مردم ماننا رايج بود و براي اولين بار با گرويدن ساسانيان به آن دين ( صورت واقعي دين از بين رفته بود ) دعا هاي آن به طور شفاهي به فارسي ترجمه شدند. چون پان فارس ها به دروغ ادعا ميكنند كه زرتشت يك پيغمبر آريايي بود و اوستا اولين بار به زبان فارسي باستان نوشته شده بود لذا مجبور هستند كه وجود تمدن ماننا را مخفي نگه دارند.
5) مخفي كردن اين حقيقت كه همه هنر و معماري هخامنشيان از ماننا كپي شده است٬ تخت جمشيد را معماران ماننا - ماد ساختند. آريايي ها قادر به ساختن ميخ طويله اي هم نبودند، چه برسد به ساختن كاخي.
6) براي اثبات اين ادعاي پوچ كه هخامنشيان بعد از به قدرت رسيدن٬ آذربايجان را فارسي زبان كردند٬ بايد تمدن چند هزار ساله آذربايجان را مخفي نگه داشته و آنجا را خالي از سكنه نشان بدهند.
7) پاك كردن اسم مهمترين دولت آن زمان در آذربايجان و ضبط آثار آنها به نفع هخامنشيان نيمه وحشي و چادرنشيني كه هنوز از مدنيت بويي نبرده بودند.

در مورد بي فرهنگي و فقدان تمدن در بين آريايي ها حتي افسانه هاي شاهنامه هم شهادت ميدهند٬ در آن كتاب٬ كه نژادپرستي و ضديت با زن را ترويج ميدهد٬ در بخش مربوط به پيشداديان٬ آريايي ها اقوامي نيمه وحشي معرفي مي شوند كه به مرور زمان طرز زندگي مدني و مدنيت را از بوميان ايران ( اجداد تركان ) ياد ميگيرند.

آثار ارزشمندي كه در منطقه شرقي درياچه اورميه٬ از روستاهاي پروستر و آخيرجان پيدا شده است٬ از جمله مجسمه شير از سنگ زرد مربوط به ماننا - ماد مي باشد. در منطقه گوورقيزي در بين ممقان و درياچه اورميه و همچنين در منطقه گونئي در شمال درياچه اورميه تپه هاي زيادي وجود دارد كه هنوز كاوشگري در آنها نشده است. همچنين آثار زيادي از ماننا ها در تپه حسنلي، تپه مارليك، منطقه نامار و اطراف رودخانه دياله در لرستان كنوني وجود دارد.

در روستاي زئوه در 40 كيلومتري ساق قيز ( سقيز كنوني ) يك قلعه ماننايي مربوط به سده 9 ق . م پيدا شده است٬ در آنجا آثار و وسايل هنري فراواني بدست آمده كه نشانگر تمدن درخشان ماننا ميباشد. از جمله اين آثار يافت شده يك جام شراب زرين ميباشد كه شكل يك اوزان ( عاشيق ) ميباشد و طرز لباس٬ ساز و طرز بدست گرفتن ساز عين عاشيق هاي امروزي آذربايچان ميباشد.

ويل دورانت: نقشي كه در لوحه طلايي پيدا شده در زئوه (ماننا) شش بار تكرار مي شود٬ يعني مبارزه يك نفر با شير٬ و مقايسه آن با نقشي در تخت جمشيد، "مبارزه شاه با شير" نشان مي دهد كه آريايي ها تا چه اندازه از هنر و صنعت و معماري ماننا ها تقليد و استفاده كرده اند٬ آريايي ها هيچوقت موفق به آفريدن تمدني نشدند، آنها تمدن خود را از تمدن هاي سومر٬ ايلام٬ ماننا و ديگر ملل التصاقي زبان اقتباس كردند. ( تاريخ تمدن٬ جلد 1 ص 112 )

جام زرين 650 گرمي ماننائي حسنلو كه در سال 1958 ميلادي ( 23 مرداد 1337 شمسي ) در دهكده حاجي آباد از توابع سلدوز (نقده) در استان آذربايجان غربي پيدا شد، قدمتي 3 هزار ساله دارد. اين جام علاوه بر اينكه نمايانگر اوج هنر ماننائي ميباشد، اطلاعات جالبي را در باره موقعيت ممتاز "ورزش" در جامعه آنروزي ماننا به ما مي دهد. بر روي بدنه خارجي اين جام طلائي، صحنه‌هاي ورزشي تير و كمان، مشت زني، كشتي‌گيري، چوگان بازي و ارابه‌راني، بطور برجسته و با ظرافت تمام حكاكي شده است، و معلوم مي‌دارد كه در آن روزگاران در آذربايجان سرسبز و پرآب، اين ورزشها آنچنان مورد توجه بوده كه شهر ياران مقتدر ( ماننا ) ضمن تجسم آن بر جام طلا، همواره آنرا در كاخ سلطنتي مدنظر داشته‌اند. نقشهاي اين جام همچنين كيفيت آغاز مسابقات و صحنه تقسيم جوايز را نيز مجسم گردانيده است. معلوم ميدارد 3 هزار سال پيش كه اين جام را از طلاي خالص ساخته و در كاخ پادشاهان ماننا نهاده‌ اند رشته‌هاي ورزشي ياد شده در آذربايجان رايج بوده و پيشگامي اين ورزشها به يونان نادرست مي‌باشد لازم به ذكر است كه اين جام در موزه ايران باستان نگهداري مي‌شود.

هنر و صنعت ماننا نه فقط به پارس ها بلكه به خيلي از ملل دنيا تاثير گذاشته است٬ نقش درخت مقدس و دو شير در طرفين آن بر روي عاج فيل٬ كه از زئوه پيدا شده است يكي از شاهكارهاي هنري دنياست٬ آن نمونه اي از كارهاي هنري ماننا ميباشد. قبر هاي ماننايي و ايشغوزي ( ساكايي ) پيدا شده در تپه حسنلي٬ مجيد تپه ( نزديكي تخت سليمان ) و زئوه٬ كه مربوط به بزرگان ماننا و ايشغوز ميباشند٬ حاوي آثار هنري و زينتي زيادي ميباشند و اين رسمي رايج در بين تركان باستان بود٬ كه به رسم احترام به بزرگان خود٬ وسايل گرانقيمت تزئيني را در قبر آنان قرار مي دادند. از اين نوع قبرها در آذربايجان شمالي و آسياي ميانه نيز به وفور پيدا شده است. آريايي ها مردگان خود را دفن نمي كردند٬ آنها مردگانشان را يا ميسوزاندند و يا بر سر كوهها و تپه ها مي گذاشتند تا كركس ها و ديگر پرندگان لاشخور آنها را بخورند. بنائي كه به دروغ به عنوان آرامگاه كوروش معرفي مي شود٬ در حقيقت يك معبد يوناني ميباشد كه سلوكيان در آنجا ساخته اند و اسامي خدايان يوناني بر ديواره هاي آن حك شده است ( آقاي "ناصر پورپيرار" نيز به اين مسئله اشاره كرده است ). ضمنا كوروش كه در جنگ تجاوزكارانه اش در آذربايجان شمالي به دست تركان ايشغوز كشته شد٬ سر بريده اش به حضور تومريس خاتون ملكه آذربايجان فرستاده شد٬ پس نميتواند در پاسارگاد مدفون باشد. محوطه پاسارگاد تا 1960 ميلادي، يك زمين زراعتي بود و اثري از هيچ بنايي در آنجا نبود. دولت وقت ايران با كمك باستانشناسي از دانشگاه شيكاگو، با خراب كردن كاروانسراي "آتاباي" و همچنين معبدي يوناني در محوطه تخت جمشيد و انتقال مصالح آن بدانجا، قبري براي كوروش و ديگر بناها را درست كردند. اگر كسي به نوشتجات يوناني و تصاوير خدايان يوناني در سنگهاي قبر دروغين كوروش نگاه كنند، متوجه اين دغل بازي پان فارسها خواهند شد. "آقاي پورپيرار" محقق فارس، با مدارك موثق و عكسها آن را ثابت كرده است.

"رابرت دايسون" باستان شناس آمريكايي كه در تپه حسنلي ( 12 كيلومتري جنوب درياچه اورميه ) كاوشگري كرده است٬ مينويسد: اين منطقه از 6000 ق . م تا 600 ق . م مسكون بوده است و آثار زيادي از ماننا ها٬ اورارتو ها و ايشغوز ها در آنجا وجود دارد٬ پياله زرين با نقش هاي بي نظير بر آن٬ نه فقط در باستانشناسي ايران بلكه در دنيا بي نظير است ( "م . ت . ذهتابي"، تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 389 ). محمد تقي مصطفوي٬ رئيس سابق اداره باستانشناسي ايران در باره جام زرين ماننايي اظهار داشته است كه: اهميت فوق العاده جام زرين حسنلي عبارت از آن است كه٬ اولا جزئيات تمدن ماننا را نشان مي دهد، و از طرفي نفوذ عميق تمدن و هنر ماننا بر تمدن هخامنشي، خصوصا در سنگ تراشي ها و حكاكي هاي تخت جمشيد را بطور واضح نشان ميدهد. (دكتر "ر.رئيس نيا"٬ آذربايجان در سير تاريخ جلد 1 ص 231 ).

ماننايي ها در صنعت قنات سازي٬ پرورش اسب٬ ساختن باغات ميوه ( خصوصا انگور ) و كشاورزي٬ صنعت فلزكاري و معماري مشهور بودند.

قديمي ترين ظرف منقش به تصوير شطرنج، جامي است كه از ويرانه هاي حسنلو در آذربايجان به دست آمده است و آن را از قرن نهم پيش از ميلاد يعني دوره ماننا، مي دانند. اين نقش در بخش زيرين جام از يك طرف داراي 10 خانه و از طرف ديگر 9 خانه دارد.

سيستم اجتماعي و سياسي ماننا: با توجه به اينكه بنيانگذاران دولت ماننا همان قوتتي - لولوبي ها بودند٬ لذا همان دموكراسي ابتدايي و فدراليسم سنتي كه از خصوصيات تركان باستان بوده در آنجا نيز حاكم بود. "م . دياكونوف" در اين باره مي نويسد: توده هاي مردم به طور وسيعي در كارها و امور اجتماعي شركت مي كردند و با استناد به منابع تاريخي٬ در آن زمان ملت ماننا بر عليه يك شاه مستبد ( آزا ) قيام كرده و او را از سلطنت به زير كشيدند٬ در حالي كه همچين مسئله اي در دولت هاي همسايه آنها ديده نشده و اين قيام نشانگر سيستم دمكراسي ابتدايي آنها بود. (تاريخ ماد ٬ ص 166 )، روحيه آزادي خواهي٬ عدالت طلبي و قيام بر عليه مستبدين در آذربايجان امروزي ريشه در تاريخ چند هزارساله اين سرزمين كهن دارد.

دين مانناها: دين ماننايي ها شامانيزم بود و دين زرتشت ( نه آن دين زرتشتي قلابي كه در قرن 12 ميلادي در هند اختراع كردند ) از بطن مذاهب مختلف شامانيزم رشد كرده و 100-200 سال بعدش در اواخر امپراتوري ماد در همان جا يعني آذربايجان ظاهر شد. هخامنشيان دشمنان سرسخت دين زرتشت بودند و هر سال روزي را به نام روز موغ كشي جشن مي گرفتند.

دين زرتشت بعدها از زمان ساسانيان به بعد در بين فارس ها هم رايج ( در آن موقع ديگر اثري از پيام اصيل آن دين باقي نمانده بود ) شد. بعضي ها زرتشت را افسانه اي بيش نميدانند٬ مثلا "ناصر پورپيرار" مينويسد: اثبات شخص زردشت، دين زردشتي و كتاب اوستا و آتشكده و غيره پيش از قرن چهارم هجري از هيچ راهي ميسر نيست و كوچك ترين اشاره و مستند تاريخي يا باستان شناسي در اين باره وجود ندارد. دين زردشت از ابداعات شعوبيه در قرن سوم و چهارم هجري و يكي از ابزارهاي آنان براي ايجاد مفاخرات قلابي فرهنگي نزد ايرانيان بوده است. اثبات اختراعي بودن دين زردشت و ابداع آن پس از ظهور اسلام از راه هاي بسيار متنوعي ميسر است. در بخش راجع به ماد در اين باره بيشتر خواهم نوشت.

از نظر سيستم اداري٬ سرزمين ماننا بر اساس مناطق مسكوني ايل ها و قبايل مختلف به ايالت هاي زيادي تقسيم شده بود و هر منطقه اي توسط اقوام ساكن آن منطقه اداره ميشد و در راس حكومت هر منطقه شخصي با لقب شاكنو shaknu قرار داشت. براي مثال فقط در منطقه هوري نشين ماننا ( غرب و جنوب غرب درياچه اورميه ) در حوالي قرن 9 ق . م حداقل 30 اميرنشين نيمه مستقل وجود داشت. ايالت هاي ماننا - ماد به صورت نيمه مستقل اداره مي شدند. نمونه اي از اسامي اين ايالت ها: اميرنشين "او ايش ديش" ( منطقه مراغه امروزي )٬ به زبان سومري "13دندانه" ( تركي امروزي همان معني را دارد، او=اون، ايش=اوش يا اوچ؛ ديش= دندان يا دندانه)، زيكئرتو ( منطقه ميانه و اردبيل امروزي )٬ آنديا (مناطق بالايي دره قيزيل اوزن و سفيد رود)٬ ديوك (منطقه شمالي دره قيزيل اوزن ) ائللي پي (در نزديكي كرمانشاه امروزي ) ماداي ( مناطق همدان، قزوين، قم، كاشان، زنجان ) و غيره. تمام اين مناطق اميرنشين كوچك از نقطه نظر نژادي و زباني خيلي به همديگر نزديك يا عين هم بودند٬ مثلا زبان اهالي زيكئرتو و ماننا ها يكي بود و به همين خاطر نمايندگاني را كه زيكئرتو ها به در بار آشوري ها فرستاده بودند٬ با آشوري ها از طريق مترجمين ماننايي صحبت مي كردند. ( "م . دياكونوف"٬ تاريخ ماد ص 511 ).

علت اينكه مستقر شدن يك دولت واحد و قوي، ماننا، در آذربايجان چندين قرن طول كشيد، اين بود كه با تشكيل و قوي شدن دولت مركزي٬ از قدرت و نفوذ شاهان محلي كاسته مي شد و منافع شخصي آنان را تهديد ميكرد٬ بدان جهت آنان موافق به تشكيل دولت مشترك نبودند٬ تا اينكه تهاجمات مكرر خانمان برانداز آشور ّشاهان محلي ماننا - ماد را متقاعد به همبستگي و اتحاد كرد. آشوريان بعد از تشكيل دولت ماننا نيز، در طي دو دوره طولاني حملات ويرانگري را بر عليه ماننا - ماد انجام دادند٬ موج اول حملات آنان از سال 834 تا 788 ق . م (به مدت 46 سال) و موج دوم حملات آنان از 744 تا 678 ق . م ( به مدت 66 سال ) ادامه داشت٬ عمده ترين هدف آشوريان از اين حملات در آن مقطع زماني تضعيف دولت ماننا بود. در اين دو دوره ذكر شده همه شاهان آشور به آذربايجان لشكر كشي كردند و در اينجا به چند نمونه اشاره مي شود:

"سلمنسر سوم" در سال 842 ق . م قيام مردم نامار را سركوب كرده و يانزي سيني شاه منطقه بيت هميان در جنوب نامار را بر سر حكومت نامار گذاشت. يانزي در سال 834 ق . م از اطاعت آشور سر پيچيد و سلمنسر براي تنبيه او دوباره بدانجا لشكر كشيد و نامار را ويران كرد. "يانزي سيني" به خاك ماد پناه برد. "سلمنسر سوم" آن را بهانه قرار داد و به ماننا - ماد حمله كرد. بعد از گذشتن از رود دياله 27 منطقه اميرنشين در پارسوا ( ايالت جنوبي ماننا ) را تابع خود كرد. او بعدأ منطقه مئسي در مسير شمالي رود جيغاتي را گرفته و از رودخانه گذشته و به منطقه همدان وارد شد. با گذشتن از رود جيغاتي مناطق آرازياش و خارخار را گرفت و براي اولين بار در منابع آشوري اين مناطق با نام مشترك "آماداي" ذكر شده است. سلمنسر در سالنامه اش از فتح چهار قلعه ٬ كوآكيندا ٬Kuakinda تارزانابي Tarzanabi، ائسامول Esamul، كي نابليلا Kinablila در نزديكي همدان در آماداي خبر ميدهد و به تاييد زبانشناسان همه اين اسامي مربوط به اقوام قوتتي مي باشد. سلمنصر سوم با اسير كردن يانزي به نينوا برگشت. تاريخ نويسان پان فارس و بعضي از حاميان خارجي آنان٬ همچون گيريشمن معلوم الحال (
مزدور دولت استمارگر انگليس )٬ بدون داشتن كوچكترين مدركي و فقط به علت شباهت ظاهري كلمه پارسوا با كلمه پارس سعي كرده اند كه پارشوا را با قوم پارس ربط بدهند. پارسوا بر عكس ادعاهاي بي اساس پان فارس ها٬ طبق كتيبه هاي آشوري در قسمتهاي جنوبي بستر رود دياله٬ يعني در شمال شرق نامار واقع شده بود٬ نه در جنوب شرقي درياچه اورميه.

پارسوا parsuva يا پارشوا Parshuva به معني كناره و مرز در زبان آشوري بود و هيچ ربطي به قوم پارس ندارد. بدون هيچ مدركي، پان فارس ها ادعا ميكنند كه پارسوا در نزديكي درياچه اورميه بوده و اينكه پارسها در 800 ق . م از آنجا كوچ كرده ( 600 كيلومتر راه كوهستاني را پيموده ) و به فارس كنوني رفتند.

اين ادعا به سه دليل رد شده است:

1) كلمه پارسوا هيچ نوع ارتباطي با كلمه پارس ندارد.
2) هيچ سندي كه نشانگر كوچ خيالي آريايي ها از آن منطقه به فارس باشد وجود ندارد.
3) اسامي 27 شاه محلي پارسوا و اسامي مكان ها در آنجا ( كتيبه هاي آشوري نام برده اند ) همه غير آريايي و مثل اسامي ماننا - قوتتي ميباشند٬ براي مثال: توناكو٬ ساسياشو٬ توتشدي٬ كوشياناش و غيره. "م . دياكونوف" آريايي بودن پارسوا را با قطعيت رد ميكند. ( پروفسور ذهتابي٬ تاريخ ديرين تركان ايران ص 289 ).

محقق گرامي آقاي ناصر پورپيرار ( اولين تاريخدان با وجدان فارسي زبان كه با جرات و شهامت دروغ ها و جعليات شوينيسم فارس را افشا كرده است) نيز با دلايل مستند و قاطع ارتباط پارس ها را با منطقه پارسوا رد مي كند و به عقيده ايشان اقوام آريايي اولين بار در نيمه هاي قرن 6 ق . م به فلات ايران آمدند. به عقيده ايشان كلمه٬ پارسه٬ لقبي بود كه بوميان ايران ( ايلاميان٬ مادها و ... ) به قوم خونريز و بي نشان هخامنشي داده بودند٬ و در فرهنگ ايلام - ماد٬ "گدا٬ ولگرد و مهاجم" معني شده است٬ از اين لقب مشتق٬ پرسه زدن٬ در فارسي آمده است و حتي صداي عصباني سگ را مردم ايران به قياس صداي پارس٬ شناختند.

به معني ولگرد٬ و به علت خشونت و بي رحمي شان به پارس كردن سگ... ( ناصر پورپيرار٬ 12 قرن سكوت٬ تهران 1380 ص 218 )

شامش آداد پنجم ( 810-824 ) بعد از ساكت كردن اختلافات داخلي در آشور و تثبيت حاكميت خود٬ در رابطه با آن حوادث كتيبه اي نويسانده و در آن كتيبه سرحدات شرقي آشور را كوههاي شورديرا ( شوردره ) و آريدو اعلام مي كند. از غنيمت هايي كه شامش آداد از آذربايجان برد٬ شترهاي دوكوهانه نيز ذكر شده است٬ و به عقيده بعضي از تاريخدانان٬ آن نشانگر مهاجرت قبيله هاي كوچك جديد تركي از آسياي ميانه به آذربايجان در آن مقطع زماني و پيوستن به هم تباران بومي آنجا (قوتتي - لولوبي ها و ... ) ميباشد. شامش آداد پنجم در كتيبه اي به فتح قلعه هاي اوراش urash و سيبارSibar در نزديكي زنجان امروزي اشاره ميكند و از كشته شدن 6000 سرباز قوتتي سخن ميگويد. شامش آداد پنجم بعدا در نزديكي قزوين، شهر ساق بيتو Sag bitu را ويران كرد. سيبار ( سابير٬ ساوير ) اسم يكي از قبيله هاي بزرگ و قديمي تركان ميباشد كه در 1800 ق . م نيز از طرف بابليان و ايلاميان به آنها اشاره شده است. بعدها نيز در تركيب قبايل اغوز اسم اين قبيله دوباره ذكر ميشود. ( "م . ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 288 ).

"تيقلت پيله سر III" در سال 744 ق . م از سمت جنوب غرب به ماننا حمله كرده و در منطقه پارسوا دو تن از شاهان محلي را شكست داد. اسم يكي از آنها توناكو ( با اسم اصيل افراسياب٬ تونقا از يك ريشه ميباشد ) بود كه شاه منطقه ساسياشو بود. اسم ديگري ميتاكي ( هم ريشه با مته، ماداي٬ ماد ) شاه منطقه بيت سانقي بود. تيقلت پيله سر III در كتيبه هايش از شكست بي سي خاديم Bi si Khadim شاه منطقه كيشه سو Kishe su و ائرئنزياش ( در نزديكي همدان كنوني ) نيز نام ميبرد. همه اين اسامي تركي ميباشند. در سال 737 ق . م تيقلت پيله سر III براي بار دوم به ماننا حمله كرد و در ماد مركزي چندين شهر را فتح كرده و عده اي از ساكنين آنجا را به شمال سوريه و فينيقيه تبعيد كرد. آشوريان در كتيبه اي اسامي طوايف مادي تبعيد شده را بدين صورت ذكر كرده اند: ايللي ليIillili ٬ ناككابي Nakkabi ، بوديا Budia ٬ دوني Duni ٬ بيللي Billi ٬ بانيتي Baniti ٬ سانقيلي Sangli. همه اين اسامي نيز ريشه تركي دارند.

ساردوي دوم ( 733-753 ق . م ) در جنگ با تيقلت پيله سر III مغلوب شد و شاه ماننا از فرصت استفاده كرده و مرزهاي غربي ماننا را گسترش داد. ( "م . ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 289-290 ) سارگون II در سال 716 ق . م بعد از شكست دادن اورارتو ها وارد ماننا شد و شهرهاي سوبي (صوفيان)٬ تاماركيس (تبريز)٬ اوش قايا(اسكو ) و صدها ده را به آتش كشيده و ويران كرد و آن مناطق را براي هميشه از دست اورارتو در آورد. بعد از مدت كوتاهي دولت ماننا آن مناطق ماننايي را باز پس گرفت و ضميمه ماننا كرد. از سال 713 ق . م مانناها ديگر به آشور خراج نداده و حتي به شهرهاي آنان حمله كردند و اين عمل آنها باعث شد كه "سارگون II" در اواخر آن سال دوباره به ماننا و ماد مركزي حمله كند. "سارگون II" بعد از جنايات زياد درذربايجان٬ در سال 705 ق . م در ماد مركزي به دست قوتتي ها كشته شد. اين حملات خانمانسوز ضرورت ايجاد دولتي قوي را در آذربايجان ايجاب ميكرد كه در نهايت منجر به اتحاد امير نشين ها و ايل هاي مختلف آذربايجان و تشكيل دولت ماد شد و ماننا قلب آن دولت محسوب ميشد. آمدن تركهاي تازه نفس ايشغوز در حوالي 700 ق . م به آذربايجان و اتحاد آنها با خويشاوندان ماننايي و مادي خود، به ايجاد شرايط براي تشكيل دولت ماد كمك كرد.

به دلايل سياسي از 80 سال اخير سياست ترك ستيزي بخش مهم سياست حاكميت دست نشانده فارس در ايران مي باشد. سياست ترك ستيزي٬ در همه كارها و عملكرد هاي دولت مشاهده ميشود. براي مثال٬ براي تضعيف هرچه بيشتر موقعيت و نفوذ تركها در ايران٬ با جعل تاريخ و جعل مشروعيت تاريخي براي كردها٬ سعي ميكنند تا آنها را در آذربايجان سكونت دهند٬ و از 80 سال پيش صدها طايفه و قبيله كرد را از شمال سوريه و عراق آورده و در مناطق غربي و جنوب غربي درياچه اورميه سكونت داده اند٬ تا هم سرزمين آذربايجان را تجزيه كنند و هم بتوانند بين تركان آذربايجان و آناطولي ديواري گوشتي ايجاد كنند.

زبان قوتتي - لولوبي ها ( ماننا - ماد ) :

منابع آشوري و بابلي به رايج بودن چند زبان در آذربايجان اشاره مي كنند٬ قوتتي - لولوبي٬ هوري٬ مئهراني و كاسپي٬ خصوصيات اين زبان ها هنوز بدرستي كاملا روشن نشده است ولي اسناد موجود نشانگر آن است كه اين زبان ها از يك طرف با زبان تمدنهاي قديمي منطقه يعني ايلام٬ كاسسي ها و آلباني ها و ديگر اقوام آذربايجان شمالي و ساكنين جنوب غرب درياي خزر و از طرف ديگر بين خود خويشاوندي و شباهت زيادي داشته اند. ( "م . دياكونوف"٬ تاريخ ماد٬ ص 61 ).

يامپوسكي jamposki: قوتتي ها بعدا اوتي اودي نيز ناميده شده اند و در ايجاد دولت آلبان ها در آذربايجان شمالي سهيم بودند. ( تاريخ ماد٬ ص 62 ) خويشاوندي و شباهت زبان ماننا با تركي آذري امروزي: اسناد باقي مانده از ماننا ها نشانگر آن است كه زبان اقوام تشكيل دهنده ماننا با زبان تركي امروزي از يك ريشه مي باشند و تركي آذري امروزي وارث زبان قوتتي - لولوبي ها ميباشد. در اينجا به ذكر چند نمونه از لغات مشترك بين تركي امروزي با آن زبان باستاني آذربايجان بسنده مي كنم٬ ( برگرفته از پروفسور ذهتابي٬ تاريخ ديرين تركان ايران ص 362-363 ).

در سال 1374 در نزديكي شهر اهر لوحه اي زرين با نوشته اي تركي با خط اورخون پيدا شد، و عكس اين نوشته در ص 310 كتاب " تاريخ ديرين تركان ايران؛ جلد 1 وجود دارد. رژيم پان فارس ايران وقتي كه متوجه شد كه آن مربوط به تركان ميباشد. از تحقيق بر روي اين لوحه جلوگيري كرد.

كلمه پدر را ماننايي ها آتا و آدا مي گفتند٬ در تركي امروزي آذري هم كلمه آتا به همان معني استفاده ميشود و در بعضي از روستا هاي آذربايجان به پدر آدا مگويند.

كلمه خان در بين ماننا ها٬ با همان معني امروزي اش در زبان تركي استفاده مي شد٬ براي مثال شوما خان٬ از سركردگان ماننا. عيلاميان نيز از كلمه خان به همان معني استفاده ميكردند.

پسوند تاش٬ داش در زبان ماننا ها نيز مثل زبان تركي امروزي رايج بود٬ براي مثال باتاش.

كلمه آتيلا كه در بين ملل مختلف ترك به عنوان اسم مرد استفاده ميشود٬ در بين ماننا ها نيز استعمال آن اسم رايج بود٬ براي مثال. هورپ آتيلا.
عدد سه را ماننا ها اوش مي گفتند٬ در تركي امروزي هم اوچ و اوش استعمال ميشود.

كلمه قايا هم در زبان تركي امروزي و هم در زبان ماننايي به معني سنگ بزرگ يا صخره ميباشد٬ در منابع آشوري از شهر اوش قايا ( اسكو امروزي) در سرزمين ماننا ياد شده است.

كلمه آت به معني اسب در تركي امروزي در خيلي از كلمات قديمي ماننايي استفاده شده است٬ هرچند كه معني اين كلمات هنوز معلوم نشده٬ براي مثال: آت تاركيت تا٬ آت كال سو و غيره. ( "رئيس نيا"٬ جلد 1 ص 236 ).

براي آشنايي با زبان و تبار ماننا ها - مادها علاوه بر آثار باقي مانده از خود آنها٬ بهترين منبع و اسناد همان كتيبه ها و سالنامه هاي آشوري ميباشد: آداد نئراري ( 890-911 ق . م ) در كتيبه اي اشاره ميكند كه قوتتي ها را در ماننا شكست داده و ماننا را تابع خود كرد. ( "م . ت . ذهتابي"، تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 265 ).

"شامشيلو" شاه آشور در كتيبه اي از 744 ق . م اشاره مي كند كه به ماننا حمله كرده و قوتتي ها را در ايالت نامار شكست داد. 40 سال بعد از شامشيلو٬ تيقلت پيله سر سوم در سال 738 ق . م به ماننا و ماد مركزي حمله كرد٬ او در كتيبه اي اشاره ميكند كه عده كثيري از قوتتي هاي ماننا - ماد را اسير گرفته و به شمال سوريه و فينيقيه تبعيد كرد. در اين كتيبه اسامي ايالت هاي مختلف قوتتي ها در ماننا و ماد نام برده شده است٬ براي مثال: ايللي لي Illili ٬ بيللي Billi ٬ سانقلي Sangili .( "م . دياكونوف"٬ تاريخ ماد٬ ص 189 ).

ريشه و معني همه اين اسامي تركي ميباشد. آشوريان از مناطق قم٬ همدان٬ با نام مشترك بئل آلي نام ميبرند. (تاريخ ماد٬ ص 192 ). اين اسناد تاريخي نشانگر آن است كه قوتتي ها تا حوالي 700 ق . م هنوز هم در منطقه اي وسيع از لرستان تا قم٬ قزوين٬ ارس٬ گيلان و همدان ساكن بودند و ساكنين و حاكمين اصلي اين مناطق بودند٬ و بعد ها به اسم ماننا و ماد مشهور شدند. در كنفرانسي به اسم "تاريخ و تمدن ايران" عده اي از خود پان فارس ها به آريايي نبودن مادها اشاره كردند٬ براي مثال٬ هما تاج بازيار : تحقيقات علمي نشان ميدهد كه هيچكدام از تمدن ها و دولت هاي موجود در فلاتي٬ كه بعدها ايران ناميده شد٬ تا سده شش قبل از ميلاد آريايي نبودند. تحقيقات دانشمندان اروپايي و همچنين اسناد آشوري - بابلي نشانگر آن است كه در كوههاي زاگرس و مناطق اطراف آن تا 800 ق . م هيچ اثري از اقوام آريايي وجود نداشته است. در آذربايجان امروزي، ماننا ها كه قلمرو حكومتشان تا قم و اصفهان كشيده شده بود٬ در غرب آنها اورارتو و در جنوب غرب٬ جنوب و قسمتهاي مركزي دولت مقتدر ايلام بود. در حوالي 800 ق . م براي اولين بار در خارج از مرزهاي شرقي ماد مركزي به اميرنشين هاي كوچك آريايي برخورد ميكنيم كه نشانگر كوچ تدريجي آنان از طرف شرق به فلات ايران مي باشد. در كتيبه هاي آشوري و بابلي هيچ اثري از اسم مكان يا شخص آريايي تا 800 ق . م ديده نميشود. ( كنفرانس تاريخ و تمدن ايران٬ سال 1353 تهران٬ ص 30 )

البته لازم به ذكر است كه منظور سخنران از قيد شدن اسم آريايي ها در منابع آشوري در 800 ق.م كلمه پارشوا=پارسوا ميباشد٬ همانطور كه در بالا توضيح داده شد تحقيقات علمي ارتباط بين آريايي ها و پارسوا را قويأ رد ميكنند. لذا اولين بار اسم آريايي ها در اواخر امپراتوري ماد در ايالت امروزي فارس آشنا مي شويم. اگر هم فرضيه هاي پان فارس ها را قبول كنيم كه آريايي ها در حوالي 800-900 ق . م به ايران آمده اند٬ باز ميبينيم كه به نوشته آشوريان٬ قوتتي ها و سابير ها ( اجداد تركان آذري ) هنوز بعد از 160 سال بعد از آمدن آرياييها بيگانه ساكنين ماننا و ماد مركزي بوده و حاكم بر مناطق خود بوده اند و با قدرت با آشوريان تجاوزگر ميجنگيدند. پس فرضيه احتمالي امكان ورود آريايي ها به آذربايجان كاملا منتفي مي باشد. ضمنأ آنهايي كه به تاريخ و انسانيت خيانت كرده و براي رسيدن به اهداف دنيوي و توجيه برتري طلبي خود تاريخ را براحتي تحريف مي كنند٬ عاجز از جواب دادن به اين سوالات هستند:

خلق هاي پرقدرت و كهن قوتتي - لولوبي٬ سابير و غيره كه در مدت بيش از 3000 سال بارها صاحب دولت بوده و همواره با متجاوزين قدرتمندي مثل آشور جنگيده و از سرزمين خود دفاع مي كردند٬ يكباره به كجا رفتند؟ آيا مگر هيچ عقل