آزربايجان تاريخي-تاريخ آذربايجان

ملتى كه تاريخ خود را نداند محكوم به تكرار آن است

جنــگ سولدوز (نقده) و درسهايي كه بايدآموخت

پس از اينكه اكراد پادگان مهاباد را خلع سلاح نمودند و پس از سازماندهي، با لشكري كاملا مسلح كه تعدادشان بيست هزار تن يا حتي بيشتر عنوان شده، جهت برگزاري ميتينگ حزبي راه سولدوز (نقده) را در پيش گرفتند! نقده ايي كه تنها ۱۲ درصد آنرا كردها تشكيل ميدادند. حال چرا نقده محل برگزاري ميتينگ انتخاب شده بود، سوالي مهم و تعيين كننده است. آنها

كردهاي تا دندان مسلح به خيابانهاي شهر ريخته و شروع به شليك بطرف مردم بيگناه تورك و كشتار آنان مينمايند. مردم بي دفاع ولي غيرتمند و جسور سولدوز (نقده) بجاي فرار و تسليم شهر به لشكر ياغيان كرد، با معدود اسلحه هايي كه در اختيار داشتند از خود و خانواده و ناموس شخصي و ملي شان و وطن خود دفاع مي كنند.

“حجت الاسلام حسني” (امام جمعه وقت اورميه) پس از دادن يك اطلاعيه راديويي و دعوت از مردم جهت دفع فتنه اكراد، بهمراه نيروهاي مردمي از اورميه وارد سولدوز (نقده) ميشوند

سر دخترك ۳ ساله ايي را بريده بودند و با سه سيخ به سينه مادر ۲۳ ساله اش چسبانده بودند. پيرمرد و پيرزن هم بين آنها بود. ۲۲ نفر ديگر را هم در جايي ديگر با طناب اعدام كرده بودند. در خانه ايي ديگر جواني را با تبر قطعه – قطعه كرده بودند.

درسهايي كه بايد از جنگ سولدوز (نقده) آموخت:

اولا: جنگ نقده ما را در شناختن نيات و اهداف و ماهيت واقعي اكراد افراطي كمك ميكند.

==============================================================

تاريخ معاصر آذربايجان پر است از صحنه هايي كه هم از مظلوميت و هم از دلاوريهاي ملت آذربايجان حكايت ميكنند. در گوشه – گوشه تاريخ سرزمين استوارمان آذربايجان، متاسفانه حوادث و رخدادهاي زيادي هنوز بصورت مكتوب درنيامده اند و بسياري از منابع تاريخي آذربايجان نيز بجهت آنكه از جانب افرادي مغرض نگارش يافته اند نياز به بازنويسي دارند. يكي از حوادث مهم تاريخ معاصر آذربايجان، شورش اكراد در سالهاي بعد از انقلاب ۱۳۵۷ است كه منطقه غرب آذربايجان و مخصوصا قسمتهاي جنوبي استان آذربايجان غربي صحنه تاخت و تاز احزاب مسلح و تروريستي و غارتگر دموكرات و كومله كردستان گرديد. در اين اثنا جنگ يك هفته ايي سولدوز (نقده) كه در طي آن مردم غيرتمند و حماسه ساز سولدوز در مقابل تجاوز اكراد جانفشاني كردند و اكراد را با شكستي شرم آور روبرو ساختند از برگهاي زرين تاريخ آذربايجان محسوب ميشود كه شرح آن در ذيل مي آيد.

حزب دموكرات كردها كه اساسا حزبي ماركسيستي و لنينيستي بود، پس از انقلاب ۱۳۵۷ بعنوان حزب سوسيال دموكرات با سياستهاي شديدا ملي گرايانه و روشي مسلحانه به رهبري “دكتر عبدالرحمان قاسملو” وارد صحنه شد. در اين هنگام حزب زحمتكشان كردها (كومله) نيز با افكار چپي و مائوئيستي كه البته از ضعف ايدئولوژيك رنج ميبرد و خود را پيشاهنگ پرولتارياي كردها مي دانست، با خط مشي مسلحانه وارد جريانات سياسي منطقه گرديد. زمانيكه تنها ۸ روز از عمر انقلاب ۱۳۵۷ گذشته بود، در ۳۰ بهمن ۱۳۵۷ اكراد پادگان خانا (مهاباد) را غارت كردند.

“غني بلوريان” از اعضاي اصلي حزب دموكرات كه بدليل اختلاف با خط مشي حزب دموكرات در سال ۱۳۵۹ به همراه گروه ۷ نفري از اين حزب جدا شدند در خاطراتش در “كتاب ئاله كوك” (برگ سبز) مي نويسد: (دكتر قاسملو لحظه به لحظه با اشخاص مختلفي تماس مي گرفت و نقشه اشغال پادگان را ميكشيد. نامبرده در اين خصوص چيزي به من نمي گفت. من از كانال ديگري از كارهايش مطلع بودم. به او خبر دادم قبل از اينكه اتفاقي بيفتد بهتر است ما كردها در برابر دولت موقت بازرگان كاري نكنيم. اگر تو بر اين امر اصرار داري كه مساله كرد بايد از طريق صلح آميز حل شود، لازم است از اين طريق حركت كنيم. نامبرده گفت: (آنجا (پادگان خان (مهاباد)) مركز شر است بايد جمع آوري گردد.) بلوريان مي نويسد پاسخ دادم: اين حرف شما با تفكرات حزب مغايرت دارد اگر ما به صلح ايمان داريم و ميخواهيم از طريق مسالمت آميز مساله كرد را حل كنيم، نبايد كاري كنيم كه براي خود مشكل درست كنيم. غني بلوريان مي نويسد: روز ۳۰ بهمن ساعت ۱۱:۲۰ همانروز پادگان خانا (مهاباد) خلع سلاح شد.))(۱)

اهميت نوشته هاي بلوريان از اين جهت است كه چهره واقعي قاسملو و اهداف حقيقي حزب دموكرات كردها ايران را روشنتر مي نماياند. قاسملو در آن مقطع زماني حساس منطقه، رفتاري متجاوزكارانه از خود نشان داد و پادگان خانا (مهاباد) را ريشه شر ميداند. در واقع او چون هدفش استيلا بر مناطق كردنشين و نيز غرب آذربايجان بود، پادگان خانا (مهاباد) سدي محكم در برابر خواسته وي و حزب مطبوعه اش محسوب مي شد همچنين امكان مسلح تر شدن اعضاي حزب را ممكن مي ساخت. در واقع خلع سلاح پادگان خانا (مهاباد) مقدمه ايي بود براي جريانات خونين پاوه، سنندج، سقز، پادگان جلديان، جنگ سولدوز (نقده) و … كه البته ذكر همه آنها در حوصله اين مقال نمي گنجد و ما به جنگ نقده خواهيم پرداخت.

پس از جريانات پادگان خانا (مهاباد) و درست يكماه پس از انقلاب ۱۳۵۷، قاسملو خواست و اهداف دموكرات را چنين بيان ميكند: (خلق كرد فقط خودمختاري ميخواهد.) (۲) هرچند سخن وي مسلما شامل همه مردم كرد نمي شد، اما مساله مهم اينست كه او در اينجا از خلق كرد صحبت مي كند ولي بعدا اين خود مختاري طلبي را كه اصولا بايد از حاكميت طلب نمايد با ريختن خون مردم بيگناه و مظلوم تورك شهرهاي سولدوز (نقده)، خانا و … و تلاش جهت ضميمه نمودن مناطق ترك نشين به جغرافياي تخيلي كردها دنبال مي نمايد و منطقه را با چالشي عظيم و خطرناك مواجه مي سازد.

حال اگر در آنزمان قاسملو خودمختاري مي خواست بايد آنرا از حاكميت ايران طلب ميكرد ولي در ادامه خواهيم ديد كه وي و يارانش با ايجاد وحشت در غرب آذربايجان و ريختن خون توركها كه خود بزرگترين قرباني در بعد مسائل ملي در ايران هستند بدنبال خواسته هاي خود بودند و اين همان اشتباه بزرگي بود كه نهايتا به شكست دموكرات در غرب آذربايجان انجاميد و حتي لطمات جبران ناپذيري را بر ديگر گروههاي غير نظامي هويت گراي آنروز آذربايجان و اعراب و توركمنها وارد ساخت. شايان ذكر است در آن مقطع زماني علاوه بر قاسملو كه رهبر ملي بخشي از كردها بود، شيخ عزالدين حسيني (امام جمعه وقت مهاباد) نيز رهبري مذهبي اكراد را در اختيار داشت كه با هماهنگي همديگر فتيله هاي جنگ قومي – مذهبي در منطقه را روشن نموده بودند و علنا ادعاهاي ارضي خود بر نواحي غرب آذربايجان را اعلام ميداشتند و كينه هايي ايندو ملت را فزونتر ميكردند، امري كه بيشترين منفعت آنرا شووينيستهاي نژادپرست فارس بردند.

پس از اينكه اكراد پادگان خانا (مهاباد) را خلع سلاح نمودند و پس از سازماندهي، با لشكري كاملا مسلح كه تعدادشان بيست هزار تن يا حتي بيشتر عنوان شده، جهت برگزاري ميتينگ حزبي راه نقده را در پيش گرفتند! سولدوز (نقده)ايي كه تنها ۱۲ درصد آنرا كردها تشكيل ميدادند. حال چرا سولدوز (نقده) محل برگزاري ميتينگ انتخاب شده بود، سوالي مهم و تعيين كننده است. آنها در راستاي تحقق استقلال كردها عمل مي كردند اما جغرافيايي كه مد نظرشان بود رويايي و تخيلي بنظر ميرسيد. بدينگونه كه آنان همانند شيخ عبيدالله و سيميتقو و … دچار (اشتباه شديد استراتژيك) شده بودند و بدون عبرت گرفتن از گذشته، بازهم با روشي مسلحانه و زورگويانه و تجاوزگرانه ادعاهاي كذايي ارضي خود را بر غرب آذربايجان عنوان نموده بودند لذا به گفته “چمران” (سولدوز (نقده) دروازه آذربايجان است و براي وصول به اشنويه، جلديان و پيرانشهر حياتي است و براي نفوذ به آذربايجان، سيطره بر سولدوز (نقده) ضروري بود.) (۳) با اين اوصاف دليل حمله به سولدوز (نقده) مشخص ميشود.

در جريان ورود اكراد مسلح به سولدوز (نقده)، توركها كه به نيات پليد و روحيات طمع كارانه اكراد افراطي آگاه بودند جهت جلوگيري از ايجاد حساسيت و تنش و خونريزي سعي در متقاعد ساختن سران حزب جهت برگزاري ميتينگ در نقطه ايي ديگر مي نمايند. “ابريشمي” در كتاب “مساله كرد در خاورميانه” مي نويسد: (برخي از آدمهاي محترم و روحانيون تورك آمدند پا در مياني كردند، با دفتر حزب تماس گرفتند (بعدها بلوريان مطلب را تاييد ميكند) بلكه اين مراسم مسلحانه برگزار نشود. كما اينكه بلوريان تاييد مي كند و مي نويسد: توركهاي سولدوز (نقده) نامه ايي به حزب مي نويسند و مي گويند توركهاي سولدوز (نقده) از اين اقدام شما ناراضي اند و نمي خواهند شما به صورت مسلحانه اقدام به برگزاري مراسم بكنيد و پيشنهاد مي كنند كه اين مراسم در كنار شهر برگزار شود.) (۴)

اما اين اقدام مردم شهر بي فايده بود و حتي “قاسملو” و “ملا صلاح” (روحاني وقت اكراد سولدوز) در تماس با ريش سفيدان شهر، تخليه و تسليم شهر را خواستار مي شوند! كه البته با پاسخهاي قاطع و شجاعانه ريش سفيدان شهر مواجه مي شوند. به هر روي كردها وارد سولدوز (نقده) شده و در استاديوم ورزشي شهر جمع ميگردند. در اين هنگام با شليك گلوله ايي، كردهاي تا دندان مسلح به خيابانهاي شهر ريخته و شروع به شليك بطرف مردم بيگناه تورك و كشتار آنان مينمايند. مردم بي دفاع ولي غيرتمند و جسور سولدوز (نقده) بجاي فرار و تسليم شهر به لشكر ياغيان كرد، با معدود اسلحه هايي كه در اختيار داشتند از خود و خانواده و ناموس شخصي و ملي شان و وطن خود دفاع مي كنند.

گفته ميشود شمار سلاح هاي توركها تنها ۴۰۰ يا ۵۰۰ قبضه اسلحه كمري يا سبك جنگي بود و اكراد با لشكري ۲۰ هزار نفري با تمامي ادوات جنگي اعم از تانك، توپ، مسلسل و … به سولدوز (نقده) هجوم آورده بودند. مردم شهر بوسيله حدود ۴۰۰ قبضه اسلحه سبك و در اختيار گرفتن “قالا باشي” (تپه ايي در وسط شهر) و بام ساختمانهاي خيابان امام بر شهر مسلط ميشوند و تعداد كثيري از ياغيان كرد كشته ميشوند و عده زيادي از اكراد نيز بنا بر سنت اجدادشان متواري ميشوند. اما كثرت اكراد مسلح و قلت (كمبود) سلاح در بين توركها باعث ميشود كه تعداد زيادي از زنان و كودكان و مردم بيگناه و مظلوم سولدوز (نقده) قرباني آرزوهاي تخيلي اكراد افراطي شده و در خون خود بغلطند.

بهمين جهت پس از ۳ روز از شروع جنگ، “حجت الاسلام حسني” (امام جمعه وقت اورميه) پس از دادن يك اطلاعيه راديويي و دعوت از مردم جهت دفع فتنه اكراد، بهمراه نيروهاي مردمي از اورميه وارد سولدوز (نقده) ميشوند و پس از ۴ روز جنگ خونين و كشته شدن تعداد زيادي از مردم و نيز اكراد متجاوز، اكراد بازهم بنا بر سنت ديرينه شان فراري شده و سپاه عظيم آنها با شكست مفتضحانه و حقيرانه خود براي چندي متلاشي ميشود.

در خصوص جنايات اسفناك دموكراتها در آن يك هفته “حسني” ميگويد: (فرداي آنروز ظهر بود كه من از دو خانه ديدن كردم كه در يكي از آنها يازده نفر را سر بريده بودند كه از ديدن آنها خيلي نارحت شدم. مثلا (كردها) سر دخترك ۳ ساله ايي را بريده بودند و با سه سيخ به سينه مادر ۲۳ ساله اش چسبانده بودند. پيرمرد و پيرزن هم بين آنها بود. ۲۲ نفر ديگر را هم در جايي ديگر با طناب اعدام كرده بودند. در خانه ايي ديگر جواني را با تبر قطعه – قطعه كرده بودند. عاملين اين جنايتها كساني بودند كه ادعاي دموكرات بودن داشتند.) (۵)

بهر حال اكراد افراطي اينبار نيز اشتباه بزرگي را مرتكب شدند. آنان با قتل عام و كشتار مردم بي دفاع تفكرات و ايده هاي شوم خود را بيش از پيش نمايانتر ساختند. جنگ سولدوز (نقده) با مقاومت دليرانه اهالي شهر و نيروهاي كمكي، باتلاقي شد براي اكرادي كه در اصل تماميت ارضي ايران و قسمتهاي غربي آذربايجان را مورد هدف قرار داده بودند، هرچند كه دفع اين فتنه براي مردم دلاور خطه سولدوز هزينه ها و تلفات سنگيني را در بر داشت. (استفاده از لفظ تماميت ارضي ايران به خاطر دارا بودن شناسنامه بين المللي در حال حاضر استفاده ميشود-باي بك)

حادثه دوم در سولدوز (نقده) زماني رخ داد كه جوانمردان اهل سولدوز (نقده) به فرماندهي شهيد گرانقدر “سيد جعفر طاهري” (فرمانده وقت جوانمردان نقده) جهت دفاع و حفاظت از پادگان جلديان (در ۱۵ كيلومتري جاده سولدوز (نقده) به خانا «پيرانشهر») در برابر تهاجم و غارت اكراد مامور حفاظت از آنجا شده بودند. گروه ۱۸ نفره از اين سربازان دلير آذربايجان در يكي از روزها كه از جلديان به سولدوز (نقده) بازميگشتند، در حوالي روستاي كردنشين”قارنا” مورد حمله غير منتظره اكراد واقع شدند و اكراد همه آنها را قتل عام و شهيد كردند تنها يكنفر از آنان بنام (خ.پ) زخمي شده و خود را به سولدوز (نقده) رسانيد و مردم شهر را از جنايت صورت گرفته مطلع نمود.

گروههايي از مردم شهر به محل فاجعه عزيمت كردند و با ديدن اجساد جوانان صادق و پاك خود كه گناهي جز دفاع از خاك مقدس وطن نداشتند، به عاملان اين جنايت حمله نموده و آنها را به سزاي عمل خود رساندند. متاسفانه مساله قارنا از جانب اكراد افراطي بصورتي تحريف شده و يكطرفه بيان ميشود، يعني آنان فقط قسمت دوم اين فاجعه يعني حمله گروههاي از مردم به قارنا را مورد توجه قرار ميدهند و قسمت اول و اصلي چنين فاجعه ايي يعني به شهادت رساندن ۱۷ تن از جوانان رشيد نقده بوسيله اكراد را كه دليل حمله مردم به قارنا بود را اصلا بزبان نمي آورند!

البته در مساله قارنا بايد خيلي از مسائل را در نظر داشت، مخصوصا اينكه مگر نه اين بود كه ناامني و كشتار جاري در منطقه حاصل تلاشهاي اكراد جهت استقلال كردها و تجزيه آذربايجان و ضميمه نمودن اراضي غربي آن بخاك تخيلي كردها بود و مردم تورك نيز هميشه در اين جريانات در حالت و موضعي دفاعي قرار داشتند و طبيعتا در مقابل متجاوز، از خانه و كاشانه و سرزمين آبا و اجدادي و ناموس خود دفاع ميكردند؟

بهرصورت حمله به سولدوز (نقده) و اشتباه صورت گرفته توسط اكثريت قريب به اتفاق رهبران سياسي كردها مورد پذيرش ميباشد. (بعدها”عبدالله حسن زاده” دبيركل وقت حزب دموكرات در جلد اول كتاب “نيم قرن مبارزه” بيان ميكند كه در فاجعه سولدوز (نقده)، رهبران حزب سهل انگاري كردند و در دام خطرناكي افتادند.) (۶)

اما پس از سركوب فتنه اكراد در سولدوز (نقده)، آندسته از اكراد ساكن سولدوز (نقده) كه فراري شده بودند به شهر بازميگردند. مردم سولدوز (نقده) آنان را پذيرفته و چشم خود را به خيانتها، كشتارها و غارتهاي صورت گرفته مي بندند!!! و سياستي كه متضمن امنيت منطقه باشد را اتخاذ ميكنند. هرچند كه كردها هيچگاه چنين سياستي را در شهرهاي ديگر همانند “خانا” (پيرانشهر فعلي) پيشه خود نكردند بگونه ايي كه خيل عظيمي از توركهاي ساكن آنجا كه اموالشان بوسيله اكراد غارت شده بود و جانشان نيز در معرض خطر بود به شهرهاي ديگر مهاجرت اجباري نمودند ولي آنان هيچگاه اجازه بازگشت به شهر و ديار خود را نيافتند و تركيب جمعيتي خانا تغيير بزرگ و كاملا محسوسي نمود و شمار اكراد آن شهر فزوني يافت.

پس از جنگ سولدوز (نقده) و جريانات شهرهاي كردنشين استان كردستان كه البته در حوصله اين مقال نمي گنجد، و با توجه به شروع جنگ ۸ ساله ايران - عراق و تشكيل قرارگاه حمزه سيدالشهداء كه بوسيله جوانان آذربايجاني تشكيل شده بود و متعاقب آن درگيريهاي شديد بين نيروهاي دموكرات و كومله (در سال ۱۳۶۰ پايگاههاي اصلي حزب دموكرات به خاك عراق منتقل شد.) (۷) ولي اين به معناي دفع كامل فتنه اكراد نبود، چرا كه آنان تا سالهاي پاياني جنگ، بصورت مسلحانه در منطقه غرب آذربايجان حاضر بودند و در اين مدت علاوه بر راهزني و غارت روستاها و به اسارت گرفتن مردم عادي، ترور افسران و حتي سربازان ژاندارمري و سپاهي با شدت فراواني در جريان بود كه شايد فاجعه قتل عام تمامي سربازان ژاندارمري و سپاهيان مستقر در سه راهي “دَرَله”(دارلك) و مثله نمودن ايشان در تاريخ ۲۲ ارديبهشت ۱۳۶۰ معروفترين آنها باشد كه “شهيد اميني” نيز در اين كشتار وحشيانه بهمراه ديگر جوانان غيرتمند آذربايجان بشهادت رسيدند.

حال معلوم نبود كه آنان دنبال چه بودند، اگر با حكومت جمهوري اسلامي مشكل داشتند پس چرا مردم تورك غرب آذربايجان را ناجوانمردانه قتل و غارت ميكردند و مشكلات سياسي خود را به اين مردم مظلوم تعميم ميدادند؟ كما اينكه آنان با وحشيگريها و سياستهاي ضد بشري خود علاوه بر ايجاد ناامني شديد در منطقه، فرصتهاي سرمايه گذاري بخش دولتي را در منطقه گرفتند (يا حداقل بهانه دست دولت دادند) و نيز باعث فراري شدن سرمايه داران و كوچ اجباري تعداد كثيري از اهالي غرب آذربايجان گرديدند كه خود بحث درازي دارد.

درسهايي كه بايد از جنگ سولدوز (نقده) آموخت:

اولا: جنگ سولدوز (نقده) ما را در شناختن نيات و اهداف و ماهيت واقعي اكراد افراطي كمك ميكند. چه كودكان و زنان و مرداني بي دفاع و بيگناه كه قرباني آرزوهاي خيالي و تجاوزگرانه اكراد شده اند. شايان ذكر است در آن مقطع زماني تمامي جنايات در زمان رهبري قاسملو صورت گرفته اند.

ثانيا : اگر امروز مردم دلاور و غيرتمند سولدوز (نقده) كه ميتوان آنها را (سمبل استقامت و غيرت) آذربايجان دانست، در مقابل اكراد آگاهانه و قاطعانه ايستاده اند، دليلش اينست كه در جنگ با اكراد اين خود مردم بودند كه با تشكيل هسته هاي مقاومت، منطقه را و به عبارتي صحيحتر آذربايجان را نجات دادند و منتظر نيروهاي تهران كه يا بيايند يا نيايند نشدند. و امروز نيز اين خود مردم هستند كه جداي از سياستهاي حاكميت، در برابر متجاوزان كرد و ادعاهاي واهي آنها ايستاده اند و اكراد در سولدوز كاري نميتوانند بكنند.

ثالثا: در جنگ سولدوز (نقده) تنها اشتباهي كه باز از روحيه بيش از حد مهربان و يا به عبارتي بهتر مهرباني هاي بي مورد ما سرچشمه ميگيرد اينست كه پس از جنگ سولدوز (نقده) اكراد ساكن نقده به شهرهايي نظير سويوق بولاغ (مهاباد) و… فرار كردند، اينها كساني بودند كه حزب دموكرات كردستان را در رسيدن به نياتش در سولدوز (نقده) ياري داده بودند و در كشتارها و غارتها فعاليت اساسي داشتند، ولي مردم سولدوز پس از چند ماه از جنگ آنها را به شهر بازگرداندند!!! و چشم خود را بر خيانت ها و جنايتهاي آنها بستند و اين اشتباهي بزرگ و سئوال برانگيز بود.

منابع:

۱-نشريه سياسي-راهبردي چشم انداز، فروردين ۱۳۸۲، ص۲۱
۲-هاشمي و انقلاب، مسعود رضوي، انتشارات همشهري، چاپ دوم ص۲۸۵
۳- كردستان، شهيد چمران، چاپ هفتم، انتشارات فرهنگ اسلامي ص۳۹
۴- چشم انداز ص۲۳
۵- روزنامه كيهان، مصاحبه با حجت الاسلام حسني، شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۱
۶- چشم انداز ص۲۳
۷- تحولات قومي در ايران،دكتر مجتبي مقصودي، چاپ اول ص۳۰۶



اورارتوها

 

منابع آشوري نشانگر آن است كه نطفه دولت اورارتو در ابتدا در اوايل سده ي 12 قبل از ميلاد در مناطق شرقي كوه آغري ( آرارات)٬ در اطراف درياچه گويچه ( سئوان ) در ارمنستان كنوني بسته شد. اين دولت به همت قبايل اورارت شكل گرفته و بعدها با اتحاد اقوام هوري و سايبر دولت مقتدر اورارتو تشكيل شد. پايتخت آنها در ابتدا شهر آرزاسكون بود ولي بعدها ساردوي اول آن را به شهر هوري و آرمن نشين توشپا در كنار درياچه وان انتقال داد.

مرزهاي جغرافيايي اورارتو شامل مناطق اطراف درياچه گويچه٬ شرق آناطولي و مناطق هوري ها در غرب درياچه اورميه بود. اورارتو ها همچنين در اوج قدرتشان دهه هاي طولاني مناطق تبريز٬ مرند٬ خوي٬ سراب و محال قاراداغ را نيز تحت سلطه خود داشتند. ( پروفسور ذهتابي٬تاريخ ديرين تركان ايران ص 100)

به عقيده برخي از تاريخدانان بنيانگذاران اوليه دولت اورارتو ٬ اورارت ها٬ از قبايل قفقازي بودند ولي به مرور زمان با گسترش مرزهاي جغرافيايي آن دولت٬ بخش عمده جمعيت آن را قبايل ترك تبار تشكيل مي دادند كه بعدها به مقام هاي شاهي نيز رسيدند٬ و وجود كلمات زياد تركي در آثار باقي مانده از آنها را ناشي از آن ميدانند. ولي اكثريت تاريخدانان ريشه بنيانگذاران دولت اورارتو را از هوري ها ( ازاجداد تركان ) ميدانند كه در 2500 ق . م از نواحي غربي درياچه اورميه به اطراف گويچه گول كوچ كرده بودند. تاريخدانان التصاقي زبان بودن اورارتو ها را تاييد كرده و آنها را خويشاوند با ماننا ها ميدانند. كتيبه هاي فراوان باقي مانده از آنها با قطعيت، نوع زبان اورارتو ها را روشن كرده است.

آشوريان آنها را اورارتويي بي آنيلي ‌Bi anili مي ناميده اند و پسوند لي در آخر كلمه در شناخت منسوبيت تباري آنها مهم ميباشد.
"هرودت" از اورارتو ها به اسم آلارودي Alarudi نام برده و مينويسد: در حدود 800 سال قبل از زمان او در نتيجه حملات و فشارهاي آشوريان آلارودي ها و هوري ها با هم متحد شده و دولت آلارودي را به پايتختي توشپا در ساحل درياچه وان تشكيل دادند. اورارتو ها خود را بي آنلي ميناميدند و آشوريان نيز آنها را با همان اسم ميشناختند. ( پروفسور ذهتابي٬تاريخ ديرين تركان ايران ص 100 )

تاريخ كل سرزمين آذربايجان از دربند تا همدان و از قزوين و ساوه تا ارزنجان تا اوايل سلسله قاجار به صورت فدرالي سنتي ( خاناتي ) اداره ميشد و اين ريشه در هزاره هاي قبل از ميلاد داشت.

قاجارها ( آقا محمد خان و فتعلي شاه ) با خشونت زياد سيستم خاناتي را، در نهايت با سركوبي محمد قلي خان افشار در اورميه٬ در آذربايجان جنوبي از بين بردند ولي در آذربايجان شمالي تا اشغال نهايي آنجا توسط روسها آن سيستم ادامه داشت. در آن زمان نيز علاوه بر اورارتو ها دهها دولت كوچك و بزرگ، با ارتباط با هم يا مستقل از هم٬ از جمله ماننا، ماد مركزي و غيره در آذربايجان وجود داشتند و اغلب اشتراكات فرهنگي٬ قومي و زباني تنها نقاط اشتراك آنها بود ولي از نظر سياسي مستقل از هم بودند. چون اين دولت ها در آن زمان ضعيف بودند همواره مورد هجوم اورارتو ها و آشوريان واقع مي شدند و اوراتو ها بيش از يك قرن بر قسمتهايي از خاك ماننا حاكم بودند.

كتيبه هاي زيادي از اورارتو ها در آذربايجان و شرق آناطولي پيدا شده است و در آذربايجان تا حال 8 لوحه از آنها پيدا شده است. اگر در آذربايجان كه پر از قلعه و تپه هاي باستاني است، كاوشگري هاي علمي آنجام گيرد٬ مطمئنا آثار بيشتري از اورارتو ها٬ ماننا و ماد پيدا خواهد شد. در اينجا به چند تا از كتيبه هاي اورارتويي پيدا شده در آذربايجان اشاره مي شود.

يك تيم باستانشناسي آلماني در سال 1910 در منطقه بسطام ٬ بين راه مرند و قاراضياالدين يك كتيبه سنگي كه از طرف "روسائ دوم" شاه اورارتو در سال 685 ق . م نويسانده شده بود را پيدا كردند. اين كتيبه به ساختن معبد خالدي ( قالدي )٬ خداي بزرگ اورارتو ها در آنجا توسط "روسائ دوم" اشاره ميكند. يك هيئت آلماني ديگر در سالهاي 1969-1971 ميلادي موفق به كشف چهار قلعه اورارتويي در همان منطقه شدند.
لوحه اورارتويي معروف به لوحه سقين ديل كه در روستاي سقين ديل در نزديكي ورزقان در منطقه قاراداغ پيدا شده است٬ مربوط به "ساردوي دوم" ( 733-750 ق . م ) ميباشد. در اين كتيبه، وي از فتح ديار پولو آدي pulo adi و شهر ليب لي اوني Libli uni خبر ميدهد. دو ستون سنگي نيز از منطقه بين اشنويه -رواندوز پيدا شده است و آنها به دو زبان آشوري و اورارتويي نوشته شده اند. اين دو كتيبه از ايشپوييني ( 810-825 ) ميباشند و در موزه اورميه نگه داري ميشوند. لوحه هاي نيز در حوالي سراب٬ بين اورميه - اوشنويه٬ در روستاي داش تپه٬ ۱۹ كيلومتري قوشاچاي ( مياندواب ) پيدا شده است. ( دكتر ر. رئيس نيا٬آذربايجان در سير تاريخ ص 184 )

در سال 1374 شمسي يك مجسمه اورارتويي مربوط به 1100 ق . م در شهر بابل (شمال ايران) از قاچاقچيان گرفته شد. (روزنامه اطلاعات 25 تير 1374 )

در زمان پادشاهي مئنوا ( 788-810 ق . م ) لشكريان «اورارتو» با گذشتن از رود ارس منطقه نخجوان را به تصرف خود درآوردند. «مئنوا» براي حفظ نواحي تسخير شده، در ساحل راست شمالي رود ارس نزديك قصبه‌اي كه اكنون به نام تركي «داش‌ بورون» معروف است مركز اداري تأسيس كرد، و آن را «مئنوآهينيلي» Menua Ahinli ناميد. در اين جا نيز پسوند تركي لي مشاهده ميشود.

كتيبه معروف نشتبان كه در نزديكي روستايي به همان اسم در نزديكي سراب پيدا شده٬ از آرقيشتي دوم ( 685-713 ق . م ) بوده و مضمون قسمتي از متن آن كتيبه چنين است: ...٬به قوه و اراده خالدي ٬من ... سرزمين ها را فتح كردم ... ٬ من به ساحل رودخانه مونا رسيده و از آنجا بر گشتم٬ من سرزمين هاي قيردو٬ قيتوهاني و توايشدو را فتح كرده و خراج گذار خود گردانيدم ( دكتر ر. رئيس نيا٬ص 177 ). توجه شود كه اين اسامي عين تركي امروزي به پسوند هاي تركي دو - تو ختم ميشوند.

آرقيشتي نيز اسمي كاملا تركي هست٬ متشكل از آر+ قيشتي. آر يا ار بمعني دلير و جوانمرد٬ لقبي است كه در طول اعصار از طرف تركها به رهبران سرشناس و قهرمانان خود داده شده است٬ آلپ ارسلان( ار+سلان ) و آلپ آرتونقا ( افراسياب) نمونه هايي از ان هستند.

كلمه قيشتي مشتق از مصدر قيشتيرماخ به معني پراكنده كردن٬ دور راندن دشمن يا حيوان خطرناك ميباشد. آرقيشتي به معني دليرمرد دشمن پراكن٬ قهرماني كه دشمن را دور ميكند٬ ميباشد.

در سال 1971 در منطقه رازليق، در 12 كيلومتري شمال سراب، كتيبه اي كنده شده بر كوه زاغان توسط تيم باستانشناسي آلماني پيدا شد. آرقيشتي دوم آن كتيبه را به مناسبت فتح آن منطقه بر آن كوه كنده بود٬ او همچنين از ساختن قلعه آرقيشتي ايردو ( اردو ) در آنجا خبر ميدهد.
كلمه ايردو يا اردو در زبان تركي به معني قشون يا ارتش ميباشد و كتيبه به ساختن قلعه اي ( پادگان٬ پايگاه ) نظامي براي ارتش آرقيشتي در آن منطقه اشاره ميكند.

از همسايگان مهم اورارتوها در حوالي سده 8 ق . م ماننا در شرق و جنوب شرق٬ آشوريان در جنوب٬ تركهاي كيمئر ( بعدها لوديه) در غرب بودند.

اسامي شاهان مهم اورارتو:

آرمه ( دوران شاهي 844-880 ق . م )٬ ساردوي اول ( 828-844 ق . م )، ايش پوييني ( 810-825 ق . م )٬ آرقيشتي اول ( 753-785 ق . م )٬ ساردوي دوم ( 733-753 ق . م )٬ روساي اول (713-735 ق . م )٬ آرقيشتي دوم ( 685-713 ق . م )٬ روساي دوم( 645-685 ق . م )٬ روساي سوم( 585-610 ق . م ).

در زمان روساي دوم ( 645-685 ق . م ) قبايل هندو اروپايي فريژي از سمت بالكان وارد آناطولي شده و از تركان كيمئر سخت شكست خوردند و شاخه اي از آنها به اسم ٬هاي Hay ٬( كه بعد ها به ارمني معروف شدند ) به سمت شرقي آناطولي حركت كرده شروع به جنگ با اوراتو ها٬ كه درگير جنگ با تركان ايشغوز در شرق و شمالشرق بودند٬ كردند. قبايل تازه رسيده هاي Hay با وحشيت و بي رحمي تمام به قتل عام مردم ساكن اطراف درياچه وان كرده و آنجا ها را تصرف كردند. از ازمنه قديم قبايل تركي آرمان Arman در اطراف درياچه وان زندگي ميكردند و آن مناطق در آن زمان در تركيب مرزهاي جغرافي اورارتو قرار داشت. چون Hay ها آن مناطق را گرفته و در آنجا ساكن شدند٬ به اسم اهالي سابق آن مناطق، يعني آرمان ها٬ خطاب شدند و به مرور زمان به ارمن = ارمني معروف شدند. ( پروفسور آغاسي اوغلي٬ دوقوز بيتك٬ ج 1 )

پان فارسها كه از طرفداران پر و پا قرص ارمني ها ميباشند٬ به خونريزي و وحشيت ارمني ها و قتل و عامي كه در شرق اورارتو كردند٬ اعتراف مي كنند ( مراجعه شود به ؛ تاريخ مردم اورارتو؛ ص 34 ٬ و . ج . مشكور ).

در اينجا لازم است كه اشاره اي هم به كوه آغري (آرارات)٬ كه بي مناسبت با موضوع نيست ٬ بكنيم. آين كوه از ازمنه ديرين از طرف اقوام مختلف ترك آغري داغي ناميده ميشد و اقوام ديگر آنرا ماسيس مي ناميدند. ارمني ها كه به غلط و عمد٬ براي مشروعيت دادن به ادعاهاي بي اساس ارضي خود٬ تا اواسط قرن بيستم تلاش مي كردند كه خود را به اورارتو ها منسوب كنند و اسم آن دولت باستاني را بر كوه آغري گذاشتند تا بدان وسيله نام خود را ابدي كنند. ولي تحقيقات علمي ثابت كرد كه نه تنها هيچ ارتباط زباني ٬ تباري و فرهنگي بين ارمني ها و اورارتو وجود ندارد بلكه ارمني ها بدترين دشمن آنها و عامل قتل و عام اورارتوها در حوالي 600 ق . م بودند لذا امروزه با وجود اينكه ارمني ها ديگر خود را به اورارتوها منسوب نمي كنند ولي از اسم آرارات هنوز هم به عنوان يك سمبل استفاده ميكنند.

اعتماد السلطنه شهيرترين باستانشناس ايراني در 150 سال قبل در كتاب٬ تطبيق الغات جغرافيايي٬ از قول كيپرت جغرافي شناس قديم مينويسد: آرارات اسم قديمي آن منطقه بود و بعد ها ارمني ها كوه ماسيس را كه در آن منطقه قرار گرفته و از طرف تركان قديم آغري ناميده ميشد ٬ آرارات ناميدند و اين نام گذاري بدون تحقيق و مدرك بوده است و آن فقط اسم ملت توراني اورارت بوده كه در آن مناطق ساكن بودند.
بعد از روساي سوم اسمي از اورارتو ها در منابع تاريخي برده نمي شود و به گمان عده اي ٬ در حوالي 584 ق . م قبل از بسته شدن معاهده دوستي بين ماد و لوديه٬ يا همزمان با آن٬ دولت اورارتو از بين رفته و سرزمين آنها ضميمه دولت ماد شده بود. Hay ها ( ارمني هاي كنوني ) براي اولين بار در 200 ق . م موفق به تشكيت دولت در سرزمين هاي غربي اورارتوي سابق شدند.

مصه صير ( موساسير ) دومين شهر بزرگ اورارتو ها بود و در غرب درياچه اورميه٬ در خاك عراق كنوني قرار داشت. آن شهر مركز فرهنگي و ديني اورارتو بود و عبادتگاه بزرگ خالدي ٫ هالدي = در تركي باستان به معني بهشت، در آنجا قرار داشت. بنا ها و عبادتگاه هاي عظيمي در آن شهر ساخته شده بود. در كاوشگري هايي كه در مصه صير انجام شده٬ باستان شناسان خرابه هاي سراي اورزانا را از زير خاك در آورده اند و هنر معماري آن شگفت انگيز و عين معماري بناهاي يونان قديم ميباشد. چون قدمت آن سه چهار قرن بيشتر از بناهاي يوناني است لذا تاريخ دانان عقيده دارند كه يوناني ها اين نوع معماري را از اورارتو ياد گرفته و در بناهاي خود به كار برده اند. تخت جمشيد و ساير بنا هاي زمان هخامنشيان نيز كپي از معماري اورارتو - ماننا ميباشد٬ داريوش در كتيبه اش اشاره ميكند كه دكوراسيون٬ معماري و طلاكاري تخت جمشيد را هنرمندان ماد انجام دادند.

سارگون دوم در سال 714 ق . م شهر مصه صير را گرفته و ويران كرد و طبق كتيبه هايش 1 تن طلا٬ 5 تن نقره و ديگر وسايل قيمتي از عبادتگاه خالدي غارت كرد.

آن ثروتي را كه از سراي اورزانا و عبادتگاه خالدي در شهر موساسير به دستم آمد قابل شمارش نبود٬ همه را بر سربازان بيشمارم بار كرده و آنها را مجبور كردم كه آن ثروت عظيم را به خاك آشور ببرند. (دكتر.ر. رئيس نيا٬ آذربايجان در سير تاريخ٬ جلد 1 ص 184 )

در منابع آشوري در باره اين لشكر كشي سارگون دوم ٬ خصوصا در باره فتح و غارت شهر تاريخي اولخو در دامنه كوه كيشپال باستاني٬ يونقاليق داغي امروزي ٬ معلومات زياد٬ نوشتجات و شكل ها باقي مانده است. (پيو تئروفسكي٬ اورارتو٬ ص 47 )

دين اورارتو ها: آنها نيز مثل ساير التصاقي زبانها به خدايان مختلف، الهام گرفته از طبيعت ايمان داشتند. در نتيجه تحقيقات تاريخ دانان٬ 78 تن از خدايان اورارتوها شناسايي شده است٬ خالدي بزرگترين و مهمترين خداي آنها بود و ديگر خدايان از او دستور ميگرفتند. شاهان اورارتو تمام كتيبه هايشان را با نام خالدي شروع كرده اند. ايميش خداي دولت و جنگ بود.

زبان اورارتوها شاخه اي از زبان هوري ها و يك زبان التصاقي و خويشاوند با زبان ماننايي٬ ايلامي٬ سومري و ... بود كه به مرور زمان به زباني مستقل تبديل شده بود. "م . ج . مشكور" عقيده دارد كه اگر در زبان كنوني آذربايجان تحقيق بشود٬ كلمات زيادي باقي مانده از اورارتو ها را پيدا خواهيم كرد. ولي اين مسئله به آن راحتي كه مشكور مي انديشد نيست چونكه زبان كنوني آذربايجان بيشتر تحت تاثير زبان اقوام ايشغوز و اغوز كه بعد ها به آذربايجان آمدند قرار گرفته است. ( "م . ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 102 )

خط اورارتو ها: تا سده 9 قبل از ميلاد هيروگليف و از آن زمان به بعد از خط ميخي كه سومريان اختراع كرده بودند٬ استفاده ميكردند. آنها فرم و شكل خط ميخي را طوري تغيير داده بودند كه بتوانند صداها و كلمات مخصوص زبان خود را با آن بنويسند. در اوايل حكومتشان به زبان آشوري نيز مينوشتند ولي بعدها فقط به زبان خودشان مينوشتند.

در آذربايجان كنوني اسامي بعضي از شهرها و مكان ها همان اسامي هستند كه اورارتو ها به آن ها داده اند٬ براي مثال: اسم سه نفر از شاهان اورارتو ساردوري بود و هر سه به خاك ماننا لشكر كشي كرده ودر آنجا شهرها و قلعه هايي را ساخته بودند٬ قلعه اي كه در جنوب تاماركيس ( تبريز) براي حفاظت آن ساخته شده بود اسم شاه اورارتو٬ ساردوري٬ بر آن گذاشته شده بود و امروزه آنجا "سرده ري" ناميده ميشود. ( "م . ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 103 )

در طي سده هاي 9 تا 7 ق . م آذربايجان بارها از طرف آشوري ها و اورارتو مورد حمله قرارگرفت. آشوري ها به جز قتل و غارت كاري ديگر نمي كردند و مردم آذربايجان هميشه در برابر استيلاگري و وحشيت آنان جانانه از سرزمين خود دفاع ميكردند. اورارتو ها بيش از يك قرن بر بخش بزرگي از آذربايجان حكومت كردند و از آنجاييكه هم تبار با مردم آذربايجان بودند و با زباني خويشاوند با زبان آنها صحبت ميكردند لذا هچوقت در آنجا مثل يك اشغالگر و بيگانه عمل نكردند و مردم آذربايجان به آنها به چشم بيگانه نگاه نميكردند. بعضي از شاهان اورارتو خيلي از شاهان محلي در آذربايجان را در مقابل آشوري ها ياري ميكردند. در زمان روساي دوم٬ Aza آزا شاه ماننا٬ در قيامي حكومتي كشته ميشود و روساي اول پسر او اولو سونو Ulu Suno را در رسيدن به حكومت ياري كرد و بعدا آن دو همراه با هيت ها و بابل بر عليه آشور متحد شدند. سارگون دوم شاه آشور براي جلوگيري از اتحاد آنها سريعا وارد عمل شد و در سال 717 ق . م كركميش پايتخت هيت ها را ويران كرد و بعد در سال 714 ق . م به ماننا، اورارتو حمله كرده و شهر هاي بسياري را خراب كرد. سارگون دوم در كتيبه هايش از آباداني بي نظير آذربايجان در آن زمان ابراز شگفتي كرده است. اورارتو ها در پيشرفت و آباداني آذربايجان خيلي تلاش كردند٬ آنها كارهاي بزرگي در شهر سازي٬ كندن قنات و كانالهاي آبياري٬ راه سازي٬ رونق دادن كشاورزي و باغداري٬ درست كردن درياچه هاي مصنوعي ( كئشيش گول يادگاريست از آنها ) و غيره انجام دادند و در تامين رفاه مردم خيلي موفق عمل كردند ("م .ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 105).

به عقيده تاريخ دانان هنر قنات سازي از ابتكارات اورارتو ها بود و ملت هاي ديگر از آنها ياد گرفتند ( "ريچارد فراي"٬ برگهاي زرين تاريخ ايران).



بحثي كوتاه در مورد تمدن ايلام

 

ايلاميان شاخه اي از آن دسته از اقوام خويشاوند و همزباني بودند كه در حدود 5000 سال قبل از ميلاد از اسياي ميانه به ايران كوچ كردند. ايلاميان در جنوب غرب ايران امروزي ساكن شدند. و بعد از چندين قرن موفق به ايجاد تمدن بزرگي به نام ايلام شدند و دولت ايلام نزديك به سه هزار سال دوام يافت.

ايلاميان تقريبا همزمان با سومري ها دولتشان را كه شامل خوزستان، اطراف كوههاي بختياري، لرستان، پشتكوه و انشان يا انزان(فارس) بود تشكيل دادند. پايتختشان شوش بود و اهواز و خايدالو(خرم اباد) از شهرهاي مهم شان بود(حقوق تاريخ, صفحه 38, علي پاشا). ولي بعدا سرزمين تحت سلطه شان را تا نواحي مركزي و شرقي ايران گسترش دادند.

خود اهالي ايلام كشورشان را Haltamtu هلتمتو به معني سرزمين خدا(ئي) مي ناميدند. سومري هاي دشت نشين ناحيه بين النهرين، ان كشور را ايلام(Elam) يعني كشور كوهستاني و اهالي ان را ايلامي يعني ساكنين مناطق كوهستاني خطاب ميكردند. اين نامگذاري را اكدي ها از سومري ها اخذ و از طريق تمدن بابل به تورات رسيد كه با املاي "عيلام" به اعراب و ديگر مسلمين منتقل شد. هخامنشيان مهاجر انان را Huwaja مي ناميدند. ( دكتر ضַ صدر، پيرامون نام تاريخي كشور"ايلام")

دولت مقتدر ايلام از 3500 سال قبل از ميلاد تا 645 ق م يعني به مدت 3000 سال تداوم داشت و بيشترين تاثير را بر فرهنگ اقوام ساكن در ايران گذاشته است.
از ايلاميان كتيبه و لوحه هاي زيادي به جاي مانده و بيش از ده هزار لوحه ايلامي در دانشگاه شيكاگو نگهداري ميشود و اثاري كه تا به حال ترجمه شده اطلاعات زيادي راجع به سلسله هاي شاهي ايلام ميدهند ولي اطلاعات راجع به زمان قبل از سارگون اول (2334 ق . م ) شاه اكد كم است.

اولين سلسله سراسري ايلام "آوان" نام داشت (2550-2600 ق . م ) و شوشتر كنوني مركزشان بود.
سلسله "سيماش" 12 شاه داشتند و مركز حكومتشان در شمال خوزستان و جنوب لرستان بود. اوايل حكومتشان همزمان با حاكميت قوتتي هاي اذربايجان در بابل بود و تابع انها بودند و اخرين شاه اين سلسله "Eparli" بود و اين سلسله در سال 1860 ق م سرنگون شد. از حوادث مهم اين دوران جنگهاي طولاني با سومر-اكد كه منجر به انقراض انان و تسلط دراز مدت ايلاميان بر بين النهرين شد.
سلسله "سوككال ماخ" (1800-1550 ق م) : از شاهان معروف اين سلسله" shirukduk" ميباشد كه بابل را مطيع ايلام كرد. در سال 1957 در شمال عراق كتيبه اي از او پيدا شد كه اشاره ميكند به حمله او به قوتتي هايي كه بين درياچه اورميه و ايلك باتان (همدان) ساكن بودند، در ان حمله shirukduk شكست خورده و به شوش برگشته و بعد از مدتي ميميرد. بعد از او برادرش" شيموت-وارتاش" شاه ايلام شد.

دوره ميانه پادشاهي ايلام( 1100-1450 ق م) دوران زرين ايلام بود. ولي در قرن هاي 9-11 ق م به علت كشمكشهاي داخلي ايلام فاقد دولت مركزي بود و همه ايالتها كاملا مستقل بودند.
دوران جديد دولت ايلام ( 645-745 ق م ) از حساسترين دوران در تاريخ دولت ايلام بود، در اين دوره كياكسار شاه ماد همراه با بابل بر عليه آشور ميجنگيدند و ايلاميان از اين فرصت استفاده كرده دولت خود را تقويت كردند.
در اين دوران "تيگلات پيلسر" شاه آشور توانست لولوبي ها و هوري ها را مطيع خود ساخته و مستقيما با ايلام همسايه شود. سارگون دوم در سال 722 ق م به ايلام حمله كرد ولي شكست خورد. آشور بني پال در سال 645 به ايلام حمله كرده و " خوم بان كالداش" اخرين شاه ايلام را دستگير كرد و دولت مركزي ايلام را منقرض كردند ولي دولت هاي محلي به عمر خود ادامه دادند و شكست نهايي ايلام با حمله هخامنشيان در سال 545 ق م انجام گرفت.

ايلاميان بعد از اين شكست ديگر فرصت باز سازي دولت مركزي خود را نيافتند و بعد از انقراض ماد توسط هخامشيان، پارس ها بتدريج اراضي ايلام را ضميمه امپراطوري تازه تشكيل شده خود كردند و دولت هاي محلي ايلام تابع انها شدند.
ايلاميان براي تشكيل دولت مستقل خود حتي در زمان هخامنشيان بارها قيام كردند ولي ديگر موفق نشدند دولت پايداري را ايجاد كنند. داريوش در سال اول حكوتش سه بار براي جنگ با سه نفر از استقلال طلبان ايلام به انجا لشكر كشي كرد و هر سه قيام را با خشونت زياد سركوب كرد. داريوش شهرشوش را گرفته و به پايتختي تبديل كرد و بدين ترتيب حكومت ايلام توسط هخامنشيان از بين رفت ولي ايلاميان مثل يك ملت تا قرن ها به حيات خود ادامه دادند. در زمان اشكانيان، ايلاميان حق ضرب سكه خود را داشتند و بارها در زمان اشكانيان براي استقلال خود قيام كردند.

از آنجا كه به هيچ وجه حمله آشوريها و حتي حمله هخامنشيان را پايان كار ايلام نميدانيم، بخش مهمي از كتاب را به بررسي تاريخ ايلام در دوره سلوكي، اشكاني و ساساني اختصاص داده ايم و اميدواريم خواننده مجاب شود كه حمله آشور بني پال و ظهور هخامنشيان پايان كار ايلام نيست كه حتي در دوره اشكاني براي استقلال خود مي جنگيده اند. ( د.ت.پوتس، باستان شناسي ايلام، مقدمه، ص 2، از انتشارات دانشگاه كمبريج، سال 1999 )

ايلاميان بر عكس سومريان بعد از انقراض حاكميتشان در طول عصر هاي زيادي به زندگي در وطن خود ادامه داده و زبان و تمدن خود را زنده نگه داشتند. زبان ايلامي كه به علت شباهت اش با زبان ديگر اقوام (قوتتي ها، كاسسي ها، ... ) از زمان Puzur inshushinak پوزور اين شوشيناك ( 2200 ق.م ) زبان مشترك و اداري سراسر ايران بود توانست موقعيت ممتاز خود را تا اوايل ساسانيان حفظ كند. با ترجمه تعدادي از لوحه هاي ايلامي نگهداري شده در شيكاگو بطور قطعي ثابت شده است كه زبان ايلامي يك زبان التصاقي ميباشد و لغات زيادي در ان با تركي آذري امروزي شبيه يا عين هم هستند. "آكادميك مار" ثابت كرد كه زبان ماد و ماننا نيز همان زبان ايلامي بود.
زبان ايلامي تا قرن ها بعد از سقوط ايلام اهميت خود را حفظ كرد، داريوش هخامنشي آن را زبان رسمي و اداري امپراطوري كرد و همه 30 هزار لوحه پيدا شده در تخت جمشيد به زبان ايلامي هستند (هنوز هم ترجمه نشده اند ). "اكادميك مار" ثابت كرده است كه زبان رسمي و اداري ماد هم ايلامي بود (تاريخ و تمدن ايلام، ص 5 ). اين موضوع بعدا در بخش مربوط به ماد ها شرح داده خواهد شد.

ايلاميان در زمان هخامنشيان، سلوكيان، اشكانيان و ساسانيان زبان خود را نگه داشتند و حتي در دوره بعد از اسلام نيز زبان ايلامي به حيات خود ادامه داد واز طرف تاريخنويسان اسلامي "خوزي" ناميده شد، براي مثال اصطخري در كتاب"مسالك الممالك" به ان اشاره ميكند و تاريخدانان امروزي مثلا دكتر سيد محمدعلي سجادي و ... زبان خوزي را همان زبا ن ايلامي ميدانند. اين زبان حالا هم در شوش و مناطق عراقي نزديك به شوش، از جمله شهر "مندلي" و هم چنين در شهر "سنقر" لرستان و اطراف ان و بعضي جاهاي ديگر زنده است و زبان عادي و روزمره اهالي ميباشد و خودش هم به زبان تركي اذري امروزي خيلي نزديك است، انان خودشان را اشكاني مينامند (تاريخ ديرين تركان ايران، جلد 1، پروفسور ذهتابي).

" دمورگان" كه سالها در خرابه هاي شوش كاوشگري كرده بود مينويسد كه ايالت فارس حتي بعد از به قدرت رسيدن هخامنشيان شديدا تحت نفوذ فرهنگ و زبان ايلامي بود و پارس ها دولت و فرهنگ خود را بر آنچه كه از ايلاميان ياد گرفته بودند بنا نهادند.
"مַ دياكونوف" محقق روسي مينويسد: در ايالت فارس چندين كتيبه ايلامي از اوايل حكومت هخامنشيان وجود دارد كه حضور بالاي ايلاميان در آنجا را حتي در زمان داريوش دوم نشان ميدهد. و اين مسئله از انجا ديده ميشود كه" مارتيا " كه خود را پادشاه ايلام مينامد در ايالت فارس زندگي ميكرد و در دفترخانه "استخر" حاكميت كامل زبان ايلامي نشانه بيسوادي مامورين و دولتمردان پارس ميباشد و نه اينكه تصور كنيم كه ان زبان فقط رايج در بين اهالي بود. (تاريخ ماد صفحه 580-581 )

چون كه هخامنشيان كوچ نشين از خود تمدني نداشتند و حاكميت را با زور شمشير و خشونت و بي رحمي خاص خودشان بدست آورده بودند امپراتوري خود را بر پايه تمدن ايلام بنا كردند و به وسيله آنان تمدن ايلامي در دنيا توسعه يافت. در آن زمان دعواي تمدن و فرهنگ قومي در ايران وجود نداشت و اين عارضه از زمان ساسانيان توسط اردشير بابكان شروع شد( از بين بردن آثار تركان ماد و اشكاني توسط ساسانيان ) و بعدا اين كار زشت توسط رژيم پهلوي كه خود را وارث انها معرفي ميكرد ادامه يافت ( خيلي از آثار باستاني اذربايجان را در اين دوره از بين بردند)

تمدن واحد سنتي ايران تا زمان انقلاب مشروطيت تقريبا همان تمدن ايلامي بود كه براي اولين بار با ورود اسلام تغييراتي در ان ايجاد شده بود و بار دوم قازان خان سلطان معروف و كاردان ايلخاني با اصلاحات اجتماعي عظيم خود تغيراتي را در سيستم اجتماعي ايران داد و بعد ها هم در زمان مشروطيت و هم با انقلاب سفيد تغيراتي در آن شد ولي روي هم رفته ساختار اجتماعي امروزي ايران همان ساختار ايلامي و تمدن ايراني مساوي است با تمدن ايلامي و تمدني به اسم تمدن آريايي وجود خارجي نداشته و نظريه پوچ و بي اساسي است كه از طرف استمارگران غربي براي رسيدن به اهداف استمارگرانه شان در اواخر قرن نوزدهم به ميان كشيده شد و حالا خود انها خيلي وقت پيش به دغل بازي خود اعتراف كرده و موهومي بودن ان نظريه را تاييد نموده و حالا حتي نظريه زبان هندو اروپايي در محافل علمي طرد شده و احتمال خويشاوندي بين زبانهاي اروپايي و هندوايراني را كلا رد ميكنند.

دين ايلاميان بت پرستي بود و عقيده به ارواح مختلف، شامان ها؛ در بين انان رايج بود. اسم خداي بزرگ ايلام "شوشيناك" بود و هر شهري خداي خود را داشت و مجسمه خدايان در عبادتگاه هاي شهرها گذاشته شده بود. مراسم ديني ايلام شبيه مراسم ديني سومر و بابل بود (تاريخ ماد، م . دياكونوف ص 589 ).

در سيستم اجتماعي ايلام نيز مثل سومريان و ديگر خلق هاي التصاقي زبان زن از حقوق اجتماعي خيلي بالايي برخوردار بود و در كارهاي دولتي و سرپرستي اماكن مذهبي زنان حضور گسترده اي داشتند و ستم جنسي بر عليه زنان از خصوصيات اجتماعي قبايل تات ( قبايلي از اواخر قرن 19 به غلط با اسم آريايي خطاب ميشوند ) بود و آنها زن را يك انسان حساب نميكردند و او را مثل يك جنس خريد و فروش ميكردند ( هنوز هم در بين كردها، تاجيكها و بعضي ديگر از قبايل تات دختر را در مقابل پولي به مرد خواستگار ميفروشند ) با به حاكميت رسيدن هخامنشيان به تدريج زنان از فعاليت هاي اجتماعي كنار زده شدند و تمام حقوق اجتماعي خود را از دست دادند. وضع اسفناكي را كه هخامنشيان به زنان تحميل كرده بودند، در زمان ساسانيان بدتر شد ولي با آمدن دين مبين اسلام وضعيت زنان كمي بهتر شد، اما هيچوقت به زمان قبل از آمدن تات ها بر نگشت (زن در سيستم حقوقي ساسانيان، k.Bartlemen، ترجمه دكتر ن . صاحب الزمان ).

مجسمه سنگي"ناپير اسو" ملكه ايلام از 1520 ق م قديمي ترين مجسمه زن پيدا شده در دنياست، اين مجسمه كه سرش كنده شده 1800 كيلو وزن دارد و نمونه هنر و ظريف كاري آنها است و مجسمه هاي يوناني و رومي كه صدها سال بعد از آن درست شده اند از لحاظ هنري در سطح خيلي پايين تري قرار دارند. لباس هاي تن اين ملكه شبيه لباس هاي زنان اذري ميباشد.
هر كسي كه با زبان تركي اشنايي دارد با نگاهي به اسامي شاهان ايلام تشابهات آنها را با اسامي تركي امروزي ميبيند. مثال: اسامي تعدادي از شاهان ايلام: شيموت-وارتاش shimut-vartash، تن دن- اولي tan dan-uli، اونتاش قال untash-gal، ليلا-ايرتاش lila-ir-tash، هومبان هال تاش humban-haltash و غيره. در آخر اكثر اسامي ايلامي پسوند هاي"تاش","آش" و"لي" وجود دارد كه در زبان همه اقوام التصاقي زبان ساكن اطراف كوههاي زاگرس(قوتتي، لولوبي، هوري، گيلزان، ماننا، ماد و ... ) نيز صرف مي شد و هنوز هم در بين اكثر اهالي همين سرزمين ها رايج است و براي مثال پسوند " تاش" بصورت "داش" در تركي آذري استفاده ميشود: يولداش، قارداش، تيمورتاش و غيره.

ايلاميان نيز همچون سومريان موفق به افريدن يكي از تمدنهاي عالي بشري شدند و در طول تمام دوره تقريبا 3000 ساله حكومتشان "دمكراسي ابتدايي و سنتي" خاص اقوام ترك را حفظ كردند كه بعدا مادها، اشكانيان، سلجوقيان و ديگر سلسله هاي ترك آن روش را ادامه دادند (ايالات و ولايات نوعي استقلال داخلي داشتن و به فرهنگ و دين ديگران احترام ميگذاشتند ). اين خصوصيت از اخلاق طبيعي تركان قديم به حساب مي آيد و در نتيجه همين روحيه آزاد ملي ايلاميان توانستند نزديك به سه هزار سال حكومت كنند و در مقابل اقوام سامي و غيره ايستاده و اغلب غالب آيند. سيستم حكومتي فدرالي اولين بار در تاريخ در ايلام شكل گرفت.

به مرور زمان تمدن درخشان ايلام هر چه بيشتر اشكارتر ميشود و شوينيست هاي فارس و حاميان آرياپرست شان ( استمارگران غربي كه تاريخ ايران را به نفع قوم موهوم آريا شديدا تحريف كرده اند ) كه تا ديروز، يا وجود آنها را كلا انكار ميكردند و يا آنها را وحشي و غير ايراني ميناميدند، حالا با بي شرمي ميخواهند به آنها لباس آريايي ( بخوان لباس وحشيت) بپوشانند، براي مثال "يوسف مجيد زاده" در كتاب "تاريخ و تمدن ايلام" مينويسد: منطقي ترين فرضيه اين است كه ايلاميان به عنوان پروتولر زبانشان با ورود به دوران ماد به زبان ايراني مبدل شد. ( اين پان فارس همان به اصطلاح تاريخ داني هست كه اخيرا در مصاحبه اي با روزنامه همشهري ادعا هاي دروغين پان فارس ها را در مورد كتاب سوزي مسلمين در ايران را پس گرفته و اعتراف كرد كه آريايي ها تا قرن 9 ميلادي هيچوقت هيچ نوشتاري از خود نداشتند و اولين بار در اواخر قرن 9 ميلادي با كمك گيري از زبان عربي زبان فارسي قدرت نوشتاري پيدا كرد ). ( همشهري، 6 مهر 1382). اينها 80 ساله كه مشغول تحريف تاريخ ايران به نفع قوم موهوم آريا هستند و هنوز هم با سماجت به اين كار غير انساني و ضد فرهنگي شان ادامه ميدهند.



دولت ماننا

 

ماننا، اولين دولت منسجم در آذربايجان جنوبي بود كه موفق به ايجاد اتحاد سراسري در بين سران اقوام مختلف ترك ( قوتتي ها، سابير ها، هوري ها، آذها، توروك ها و ... ) و جمع كردن آنها در زير پرچم وحكومت مشترك شد. از اوايل قرن 18 ق . م متحد شدن قبايل ماننا سبب شد كه اين قبايل بتوانند يك دولت بزرگ ايجاد كنند. ( ا . ن . قلي اوف٬ تاريخ آذربايجان٬ ص 170، 1359 تهران )

ماننا Manna در اوايل به صورت اتحاديه قبايلي از طرف اقوام مختلف قوتتي - لولوبي در اواخر سده هاي 15 ق . م در ساحل غربي و جنوبي درياچه اورميه تشكيل شده و به مرور زمان با پيوستن ديگر اقوام ترك و التصاقي زبان ( سابير ها٬ توروك ها و ... ) ساكن در آذربايجان به آن اتحاديه، از اوايل قرن 9 ق . م منجر به ايجاد دولت قدرتمند ماننا شد. دكتر "ر . رئيس نيا" در اين باره مينويسد: شرايط و زمينه تشكيل دولت ماننا ابتدا در اراضي اطراف درياچه اورميه با اتحاد چند تا از قبايل و ايل هاي قوتتي - لولوبي فراهم شد٬ قدرتمندترين اين قبايل قوتتي -لولوبي٬ ايل ماننا بود كه در جنوب و جنوب شرق درياچه اورميه ساكن بودند و به علت نقش مهم آنان در تشكيل دولت ماننا٬ آن دولت با اسم آن قبيله معروف شد. (آذربايجان در مسير تاريخ٬ ص 197 ).

آشوريان و اورارتوها نيز آن دولت را ماننا مي ناميدند. بر اساس اسناد تاريخي بدست آمده، دولت ماننا Manna قديميترين دولت در آذربايجان ميباشد كه مرزهاي جغرافيايي آن با مرزهاي كنوني آذربايجان ( منظور ايالت آذربايجان كه در زمان پهلوي و جمهوري اسلامي به 8 استان تقسيم شده است ) تطبيق مي كند. "م . دياكونوف" با شمردن دقيق مناطق ماننا نتيجه گيري مي كند كه: دقيقا ميشود گفت كه اراضي ماننا كه بعدها آتروپات ماد خوانده شد با اراضي آذربايجان كنوني تطبيق مي كند. ( تاريخ ماد ص 65 )

مرزهاي جغرافيايي دولت ماننا از ايالت "ايللي پي Ellipi" در نزديكي كرمانشاه كنوني و نامار در لرستان شروع شده تا كناره هاي رود ارس ادامه داشت٬ و از سال 717 ق . م با درايت و كارداني ايرانزو ( ار+يانزي) شاه ماننا٬ قوتتي هاي ماد مركزي نيز به ماننا پيوستند و همه اراضي آذربايجان جنوبي در داخل يك سيستم سياسي قرار گرفت و در نتيجه مرزهاي ماننا تا شرق قم ( كلمه اي تركي به معني شنزاز )٬ كاشان و مناطق شرقي قزوين گسترش يافت. (پروفسور ذهتابي٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 300 ).

در اين وحله از زمان آذربايجان شمالي دست تركان ايشغوز ( ساكا) بود. كلمه ايرانزو ( ار يانزي) كه از شاهان معروف ماننا 717 ق . م بود٬ از دو كلمه ار+ يانزي تشكيل شده است كه براي استعمال آسان تر به مرور زمان، به يك كلمه تبديل شده است ( كلمات و اسامي زيادي در تركي امروزي نيز بدان صورت در گويش عاميانه تغيير يافته اند ). كلمه يانزي در بين كاسسي ها و ماننا ها به عنوان لقب شاهي و سلطنت به صورت وسيعي استفاده مي شد، ار يا آر به معني قهرمان٬ جوانمرد در بين تركان به بزرگان و شاهان به علامت احترام و حرمت به اول اسمشان اضافه مي شد٬ مثال ار+سلان ( شير قهرمان ) و ... (پروفسور ذهتابي٬ تاريخ ديرين تركان ايران ص 301 )

البته قسمتهايي از سرزمين هاي غربي ماننا در نزديك به يك قرن در اشغال و تحت سلطه اورارتو بود٬ كه در بخش مربوط به اورارتو به آن اشاره شد. بعدأ در قرن ششم قبل از ميلاد اين دولت ماننا بود كه از نظر سياسي٬ اقتصادي و مدنيت قلب امپراتوري ماد را تشكيل مي داد. (تاريخ ماد٬ ص 140 )

منابع آشوري و اورارتويي نشانگر آن است كه ماننا يكي از دولت هاي مهم و خيلي متمدن منطقه بود و سرزمين هايش آباد و مردمش ثروتمند بودند٬ بعد ها اين دولت ماننا بود كه پايه و اساس دولت ماد را پي ريزي كرد. پايتخت ماننا در زيوه واقع در 40 كيلومتري شرق شهر سقز امروزي قرار داشت. ( قرانتوسكي٬ داندامايو و ...٬ تاريخ ايران از آغاز تا به امروز ص 53 ). لازم به ذكر است كه، كاوشگريهاي جديد نشانگر آن است كه پايتخت آنان در نزديكي بوكان امروزي بود.

بعضي منابع حاكي از آن است كه مانناييها صاحب خط بودنده اند. نظر "ا . م . دياكونوف" در اين مورد اين است كه خط آنها به ظن قوي مأخوذ از خط اورارتويي بوده است. اين خط به گمان او نوعي از خط ميخي بوده است. گذشته از اين خط ميخي، در نواحي اطراف درياچه اروميه هيروگليفهاي اورارتويي متداول بوده است، به عنوان مثال بر روي ديس سيمين كه در زيويه پيدا شده، هيروگيليفهايي از اين نوع نقش گرديده است. زبان مردم ماننا زبان اقوام قوتتي و لولوبي و هوري بود كه تا حدود زيادي به زبان ايلاميها نزديك بود.

بعد از آنكه قوتتي ها در سال 2109 ق . م حاكميت بابل را از دست دادند و به وطن خويش آذربايجان برگشتند، بطور مكرر مورد حمله و لشگركشي بابل و در اعصار بعدي آشور قرار گرفتند٬ و اين حملات اقوام و ايل هاي قوتتي - لولوبي ها را هر چه بيشتر منسجم تر ميكرد و آنها لزوم ايجاد يك دولت واحد و مقتدر را احساس ميكردند ولي حملات مكرر دشمنان و نفاق بين قبايل مختلف فرصت انجام اين كار را از آنان سلب ميكرد. هدف بابليان و آشوريان از حمله به آذربايجان علاوه بر غارت ثروت آن٬ جلوگيري از انسجام و اتحاد قوتتي - لولوبي ها و تشكيل دولت توسط آنها كه ميتوانست امنيت بابل و آشور را تهديد كند٬ بود.

منابع تاريخي نشانگر آن است كه با وجود حملات مكرر بابل٬ قوتتي - لولوبي ها موفق شدند دوباره در حوالي قرن 18 ق . م دولت مستقلي تشكيل بدهند و از شاهان معروف آنها ملكه ناوار بود كه در اوايل قرن 18 ق . م با تركهاي سايبر در شمال سوريه و دولت ايلام بر عليه بابل - اككد متحد شد و ده هزار سرباز به كمك دولت ايلام فرستاد. از قرن 15 ق . م آشوريان هر چند سال يكبار به قصد غارت به آذربايجان لشكر كشي مي كردند و چون در آن زمان بين شاهان محلي در آذربايجان اتحاد لازم وجود نداشت لذا از آشوريان شكست خورده و مجبور به پرداخت خراج به آشور مي شدند. با گذشت زمان دولت آشور قويتر مي شد و براي ساختن بنا ها و عبادتگاههاي خود احتياج به مصالح ساختماني٬ انواع سنگهاي زينتي٬ طلا و نقره داشت و منطقه ارتته در آذربايجان در آن زمان مشهور به داشتن اين منابع و معماران و استادان ماهر بود٬ و آشوري ها براي تهيه احتياجات خود به آذربايجان حمله ميكردند.

"تيقلت پيله سر اول" در سال 1114 ق . م : به كمك خداي آشور سرزمينهاي نائير كوهستاني ( اطراف سلماس ) را فتح كردم٬ امر دادم كه از آنجا اوبسيدين٬ بازالت٬ خالتو و هئماتيت به آشور بياورند و عبادتگاه٬ سالن و خرمخانه خداي آداد را تزئين كنند. ( "م . ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 265 ).

آشوريان با حملات مكرر خود به آذربايجان، سنگهاي تزئيني٬ طلا٬ نقره و معماران٬ صنعتگران و استادان آذربايجاني را به آشور ميبردند تا بنا ها و عبادتگاه هاي عظيم نينوا را بسازند.

تا زماني كه قوتتي - لولوبي ها با ايجاد امپراتوري ماد موفق به سرنگوني دولت آشور شدند٬ در مدت بيش از هزار سال مورد حمله و هجوم آشوريان قرار داشتند. آشوري ها ويراني هاي زيادي را در آذربايجان پديد آوردند و بنا به كتيبه هاي خود آنها٬ هدفشان چپاول و غارت ثروت آذربايجان بود. چونكه بارها تجربه كرده بودند كه قادر به در اشغال نگه داشتن اين سرزمين نيستند، چون مردم دلير و غيرتمند ماننا - ماد، با وجود اختلافات داخلي شان، جانانه از وطنشان دفاع ميكردند. اولين و آخرين باري هم كه آشوريان موفق به در اشغال نگه داشتن قسمتهايي از ماد مركزي شدند، منجر به قيام سراسري سال 673 ق . م شد كه در نهايت بعد از چند دهه به نابودي كامل آشوريان ختم شد. مردم آذربايجان با رشادت و مردانگي از سرزمين خود دفاع ميكردند٬ هم كتيبه هاي خود آشوريان و هم "هرودت" به دلاوري و از خودگذشتگي مردم ماننا - ماد در مقابل تجاوزات آشور اشاره كرده اند. با توجه به اين حقايق تاريخي، همچون ملت شجاعي، اجازه اشغال سرزمينشان توسط قبايل بدوي به اصطلاح آريايي، را نيز به هيچ وجه نميدادند، لذا ادعاي تشكيل امپراطوري ماد توسط اقوام بدوي آريايي در آذربايجان افسانه اي بيش نيست.

تاريخ باز تكرار ميشود٬ امروزه نيز ثروت و منابع طبيعي سرشار آذربايجان از طرف كساني ديگر غارت و به تاراج برده ميشود. اينبار ثروت و نيروي كار هنرمندان٬ صنعتگران٬ دانشمندان و معماران آذربايجان نه براي ساختن معبد هاي عظيم شهر نينوا، بلكه براي آبادي و پيشرفت شهرهاي كويري متجاوزين و سلطه گران امروزي صرف ميشود. مانناي كهن٬ ماد سرافراز٬ آذربايجان غيور دوباره از 80 سال به اينور در بند سلطه گران اسير گشته است. اين بار خاك گرانقدرش نه با جنگ، بلكه با حقه بازيهاي سياسي بين ديگران تقسيم ميشود.

حملات مكرر آشوريان٬ قوتتي - لولوبي ها را تضعيف كرده و توان ايجاد يك دولت قوي و فراگير در آذربايجان را از آنها سلب مي كرد٬ تا اينكه دولت آشور به علت حملات مكرر آرامي ها در اواخر قرن 11 و اوايل قرن 10 ق . م تضعيف شده و قادر به لشكر كشي به آذربايجان نشد. قوتتي - لولوبي ها از آن فرصت استفاده كرده و پايه و اساس دولت هاي ماننا و ماد مركزي را ريختند.

رهبران ماننا در ابتدا براي حفظ استقلال و آزادي ملت خود٬ بعضأ براي مبارزه با تهاجمات آشور با اورارتوها متحد مي شدند و بعضا نيز براي مقاومت در برابر سلطه گري هاي اورارتو ٬ با آشور متحد ميشدند.

ساكنين آذربايجان و كردستان امروزي تا عصر ششم قبل از ميلاد كلا غير آريايي بودند٬ ساكنين آنجا عبارت بودند از قوتتي - لولوبي ها و اقوام خويشاوند و نزديك به آنها٬ و همه آنها التصاقي زبان بودند. ( "م . دياكونوف"٬ تاريخ ماد٬ ص 146 )

در كتابي كه توسط 6 نفر از تاريخدان روسي نوشته شده است٬ هرچند كه گرايشات ترك ستيزي آنان ثابت شده است٬ اعتراف مي كنند كه اقوام آريايي هيچوقت نتوانستند به آذربايجان قديم نفوذ كنند و در مناطق ديگر فلات ايران ساكن شدند. پس با توجه به اين حقايق تاريخي كه پاي آريايي ها به آذربايجان نرسيده بود٬ چه برسد به اينكه بتوانند دولتي (ماد) را در آنجا ايجاد كنند٬ آريايي بودن مادها چيزي جز يك افسانه و جعل بزرگ تاريخي كه از طرف پان فارس ها و حاميانشان مطرح شده است٬ نيست.

آريايي ها در حوالي 800 قبل از ميلاد شروع به كوچ كردن به فلات ايران كردند ولي موفق به پراكنده شدن در همه جاي فلات ايران نشدند٬ فقط در مناطق معيني در شرق و قسمت هاي مركزي ايران سكونت گزيدند. در غرب ايران مللي زندگي ميكردند كه خويشاوند با ايلاميان بودند. ( قرانتوسكي٬ داندامايو٬ تاريخ ايران از زمان قديم تا به امروز٬ ص 53 ).

آريايي ها كه هم نژاد با هندي ها، خصوصا كولي هاي هند، بودند و در حوالي اعصار 8-9 ق . م از خويشاوندان هندي خود جدا و از طرف شرق وارد ايران شده و با اجازه دولت ايلام در جنوب و شرق ايران امروزي ساكن شدند. آنها كه اقوامي نيمه وحشي و نا آشنا با مظاهر تمدن بودند، به مرور زمان از تمدن تركهاي باستاني (ايلاميان، مانناييها و ... ) بهره مند شدند.

با توجه به اين حقيقت تاريخي كه بعد از سده ششم قبل از ميلاد تا قرن دهم بعد از ميلاد مهاجرت دسته جمعي جديدي به آذربايجان نشده است٬ پس ماننا - مادها اقوامي جز قوتتي - لولوبي ها٬ سابير ها (سوبار ها) و ايشغوز ها نمي تواند باشد. ضمنا مهاجرت اقوام آريايي به آذربايجان در چند سده اخير شروع شده و از 70 سال پيش به اينور سرعت گرفته است. ادعا و فرضيه آريايي بودن مادها به علل سياسي و بدون هيچ مدركي٬ براي اولين بار با به قدرت رسيدن پهلوي ها از طرف پان فارسها و حاميانشان مطرح شد٬ ولي هيچ محفل علمي بيطرف در
دنيا آن را قبول ندارد. در تحريف تاريخ ايران توسط پان فارس ها و قدرتهاي استعمارگر خارجي حامي آنان بيشترين ظلم به دولت و تمدن ماننا شده است و آنها زيركانه تلاش كرده اند كه اصلا اسمي از دولت ماننا برده نشود تا راه را براي جعل تاريخ ماد هموارتر كرده و بتوانند ماد ها را آريايي قلمداد كنند. به دليل آنكه دولت ماد از بطن ماننا زائيده شد٬ لذا براي بررسي و شناخت تاريخ امپراتوري ماد٬ بايد تاريخ ماننا را به طور دقيق مورد بررسي قرار داد٬ و فقط در آنجا هست كه جواب سوالات و مبهمات موجود در رابطه با دولت ماد پيدا مي شود.

براي نمونه به چند تا ازعلل مخفي نگه داشته شدن تمدن و دولت مانناها توسط پان فارسيسم اشاره مي شود:

1) سرپوش گذاشتن بر روي اين حقيقت تاريخي كه در آن دوره قبايل هند و ايراني كاملا از نظر تمدن عقب مانده و بصورت نيمه وحشي زندگي ميكردند.
2) با مخفي كردن اين حقيقت كه از 4000 سال قبل از آمدن هندو ايراني ها به ايران در آذربايجان ( ماننا - ماد ) تمدن هاي درخشاني وجود داشته است٬ بتوانند ناداني و عقب ماندگي اقوام آريايي را مخفي نگه داشته و راحتتر بتوانند تمدن درخشان ماننا را به اسم خود مصادره و ضبط كنند.
3) تا بتوانند ماد ها را آريايي معرفي كنند ( چونكه ماننايي ها تشكيل دهنده دولت ماد و ماننا قلب ماد بود )
4)ماننا سرزمين زرتشت تاريخي ( نه افسانه اي فارس ها ) بوده و اوستاي حقيقي ( نه اوستاي دروغين نوشته شده در قرن 12 در هند به زبان گجراتي هندي ) به طور شفاهي در بين مردم ماننا رايج بود و براي اولين بار با گرويدن ساسانيان به آن دين ( صورت واقعي دين از بين رفته بود ) دعا هاي آن به طور شفاهي به فارسي ترجمه شدند. چون پان فارس ها به دروغ ادعا ميكنند كه زرتشت يك پيغمبر آريايي بود و اوستا اولين بار به زبان فارسي باستان نوشته شده بود لذا مجبور هستند كه وجود تمدن ماننا را مخفي نگه دارند.
5) مخفي كردن اين حقيقت كه همه هنر و معماري هخامنشيان از ماننا كپي شده است٬ تخت جمشيد را معماران ماننا - ماد ساختند. آريايي ها قادر به ساختن ميخ طويله اي هم نبودند، چه برسد به ساختن كاخي.
6) براي اثبات اين ادعاي پوچ كه هخامنشيان بعد از به قدرت رسيدن٬ آذربايجان را فارسي زبان كردند٬ بايد تمدن چند هزار ساله آذربايجان را مخفي نگه داشته و آنجا را خالي از سكنه نشان بدهند.
7) پاك كردن اسم مهمترين دولت آن زمان در آذربايجان و ضبط آثار آنها به نفع هخامنشيان نيمه وحشي و چادرنشيني كه هنوز از مدنيت بويي نبرده بودند.

در مورد بي فرهنگي و فقدان تمدن در بين آريايي ها حتي افسانه هاي شاهنامه هم شهادت ميدهند٬ در آن كتاب٬ كه نژادپرستي و ضديت با زن را ترويج ميدهد٬ در بخش مربوط به پيشداديان٬ آريايي ها اقوامي نيمه وحشي معرفي مي شوند كه به مرور زمان طرز زندگي مدني و مدنيت را از بوميان ايران ( اجداد تركان ) ياد ميگيرند.

آثار ارزشمندي كه در منطقه شرقي درياچه اورميه٬ از روستاهاي پروستر و آخيرجان پيدا شده است٬ از جمله مجسمه شير از سنگ زرد مربوط به ماننا - ماد مي باشد. در منطقه گوورقيزي در بين ممقان و درياچه اورميه و همچنين در منطقه گونئي در شمال درياچه اورميه تپه هاي زيادي وجود دارد كه هنوز كاوشگري در آنها نشده است. همچنين آثار زيادي از ماننا ها در تپه حسنلي، تپه مارليك، منطقه نامار و اطراف رودخانه دياله در لرستان كنوني وجود دارد.

در روستاي زئوه در 40 كيلومتري ساق قيز ( سقيز كنوني ) يك قلعه ماننايي مربوط به سده 9 ق . م پيدا شده است٬ در آنجا آثار و وسايل هنري فراواني بدست آمده كه نشانگر تمدن درخشان ماننا ميباشد. از جمله اين آثار يافت شده يك جام شراب زرين ميباشد كه شكل يك اوزان ( عاشيق ) ميباشد و طرز لباس٬ ساز و طرز بدست گرفتن ساز عين عاشيق هاي امروزي آذربايچان ميباشد.

ويل دورانت: نقشي كه در لوحه طلايي پيدا شده در زئوه (ماننا) شش بار تكرار مي شود٬ يعني مبارزه يك نفر با شير٬ و مقايسه آن با نقشي در تخت جمشيد، "مبارزه شاه با شير" نشان مي دهد كه آريايي ها تا چه اندازه از هنر و صنعت و معماري ماننا ها تقليد و استفاده كرده اند٬ آريايي ها هيچوقت موفق به آفريدن تمدني نشدند، آنها تمدن خود را از تمدن هاي سومر٬ ايلام٬ ماننا و ديگر ملل التصاقي زبان اقتباس كردند. ( تاريخ تمدن٬ جلد 1 ص 112 )

جام زرين 650 گرمي ماننائي حسنلو كه در سال 1958 ميلادي ( 23 مرداد 1337 شمسي ) در دهكده حاجي آباد از توابع سلدوز (نقده) در استان آذربايجان غربي پيدا شد، قدمتي 3 هزار ساله دارد. اين جام علاوه بر اينكه نمايانگر اوج هنر ماننائي ميباشد، اطلاعات جالبي را در باره موقعيت ممتاز "ورزش" در جامعه آنروزي ماننا به ما مي دهد. بر روي بدنه خارجي اين جام طلائي، صحنه‌هاي ورزشي تير و كمان، مشت زني، كشتي‌گيري، چوگان بازي و ارابه‌راني، بطور برجسته و با ظرافت تمام حكاكي شده است، و معلوم مي‌دارد كه در آن روزگاران در آذربايجان سرسبز و پرآب، اين ورزشها آنچنان مورد توجه بوده كه شهر ياران مقتدر ( ماننا ) ضمن تجسم آن بر جام طلا، همواره آنرا در كاخ سلطنتي مدنظر داشته‌اند. نقشهاي اين جام همچنين كيفيت آغاز مسابقات و صحنه تقسيم جوايز را نيز مجسم گردانيده است. معلوم ميدارد 3 هزار سال پيش كه اين جام را از طلاي خالص ساخته و در كاخ پادشاهان ماننا نهاده‌ اند رشته‌هاي ورزشي ياد شده در آذربايجان رايج بوده و پيشگامي اين ورزشها به يونان نادرست مي‌باشد لازم به ذكر است كه اين جام در موزه ايران باستان نگهداري مي‌شود.

هنر و صنعت ماننا نه فقط به پارس ها بلكه به خيلي از ملل دنيا تاثير گذاشته است٬ نقش درخت مقدس و دو شير در طرفين آن بر روي عاج فيل٬ كه از زئوه پيدا شده است يكي از شاهكارهاي هنري دنياست٬ آن نمونه اي از كارهاي هنري ماننا ميباشد. قبر هاي ماننايي و ايشغوزي ( ساكايي ) پيدا شده در تپه حسنلي٬ مجيد تپه ( نزديكي تخت سليمان ) و زئوه٬ كه مربوط به بزرگان ماننا و ايشغوز ميباشند٬ حاوي آثار هنري و زينتي زيادي ميباشند و اين رسمي رايج در بين تركان باستان بود٬ كه به رسم احترام به بزرگان خود٬ وسايل گرانقيمت تزئيني را در قبر آنان قرار مي دادند. از اين نوع قبرها در آذربايجان شمالي و آسياي ميانه نيز به وفور پيدا شده است. آريايي ها مردگان خود را دفن نمي كردند٬ آنها مردگانشان را يا ميسوزاندند و يا بر سر كوهها و تپه ها مي گذاشتند تا كركس ها و ديگر پرندگان لاشخور آنها را بخورند. بنائي كه به دروغ به عنوان آرامگاه كوروش معرفي مي شود٬ در حقيقت يك معبد يوناني ميباشد كه سلوكيان در آنجا ساخته اند و اسامي خدايان يوناني بر ديواره هاي آن حك شده است ( آقاي "ناصر پورپيرار" نيز به اين مسئله اشاره كرده است ). ضمنا كوروش كه در جنگ تجاوزكارانه اش در آذربايجان شمالي به دست تركان ايشغوز كشته شد٬ سر بريده اش به حضور تومريس خاتون ملكه آذربايجان فرستاده شد٬ پس نميتواند در پاسارگاد مدفون باشد. محوطه پاسارگاد تا 1960 ميلادي، يك زمين زراعتي بود و اثري از هيچ بنايي در آنجا نبود. دولت وقت ايران با كمك باستانشناسي از دانشگاه شيكاگو، با خراب كردن كاروانسراي "آتاباي" و همچنين معبدي يوناني در محوطه تخت جمشيد و انتقال مصالح آن بدانجا، قبري براي كوروش و ديگر بناها را درست كردند. اگر كسي به نوشتجات يوناني و تصاوير خدايان يوناني در سنگهاي قبر دروغين كوروش نگاه كنند، متوجه اين دغل بازي پان فارسها خواهند شد. "آقاي پورپيرار" محقق فارس، با مدارك موثق و عكسها آن را ثابت كرده است.

"رابرت دايسون" باستان شناس آمريكايي كه در تپه حسنلي ( 12 كيلومتري جنوب درياچه اورميه ) كاوشگري كرده است٬ مينويسد: اين منطقه از 6000 ق . م تا 600 ق . م مسكون بوده است و آثار زيادي از ماننا ها٬ اورارتو ها و ايشغوز ها در آنجا وجود دارد٬ پياله زرين با نقش هاي بي نظير بر آن٬ نه فقط در باستانشناسي ايران بلكه در دنيا بي نظير است ( "م . ت . ذهتابي"، تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 389 ). محمد تقي مصطفوي٬ رئيس سابق اداره باستانشناسي ايران در باره جام زرين ماننايي اظهار داشته است كه: اهميت فوق العاده جام زرين حسنلي عبارت از آن است كه٬ اولا جزئيات تمدن ماننا را نشان مي دهد، و از طرفي نفوذ عميق تمدن و هنر ماننا بر تمدن هخامنشي، خصوصا در سنگ تراشي ها و حكاكي هاي تخت جمشيد را بطور واضح نشان ميدهد. (دكتر "ر.رئيس نيا"٬ آذربايجان در سير تاريخ جلد 1 ص 231 ).

ماننايي ها در صنعت قنات سازي٬ پرورش اسب٬ ساختن باغات ميوه ( خصوصا انگور ) و كشاورزي٬ صنعت فلزكاري و معماري مشهور بودند.

قديمي ترين ظرف منقش به تصوير شطرنج، جامي است كه از ويرانه هاي حسنلو در آذربايجان به دست آمده است و آن را از قرن نهم پيش از ميلاد يعني دوره ماننا، مي دانند. اين نقش در بخش زيرين جام از يك طرف داراي 10 خانه و از طرف ديگر 9 خانه دارد.

سيستم اجتماعي و سياسي ماننا: با توجه به اينكه بنيانگذاران دولت ماننا همان قوتتي - لولوبي ها بودند٬ لذا همان دموكراسي ابتدايي و فدراليسم سنتي كه از خصوصيات تركان باستان بوده در آنجا نيز حاكم بود. "م . دياكونوف" در اين باره مي نويسد: توده هاي مردم به طور وسيعي در كارها و امور اجتماعي شركت مي كردند و با استناد به منابع تاريخي٬ در آن زمان ملت ماننا بر عليه يك شاه مستبد ( آزا ) قيام كرده و او را از سلطنت به زير كشيدند٬ در حالي كه همچين مسئله اي در دولت هاي همسايه آنها ديده نشده و اين قيام نشانگر سيستم دمكراسي ابتدايي آنها بود. (تاريخ ماد ٬ ص 166 )، روحيه آزادي خواهي٬ عدالت طلبي و قيام بر عليه مستبدين در آذربايجان امروزي ريشه در تاريخ چند هزارساله اين سرزمين كهن دارد.

دين مانناها: دين ماننايي ها شامانيزم بود و دين زرتشت ( نه آن دين زرتشتي قلابي كه در قرن 12 ميلادي در هند اختراع كردند ) از بطن مذاهب مختلف شامانيزم رشد كرده و 100-200 سال بعدش در اواخر امپراتوري ماد در همان جا يعني آذربايجان ظاهر شد. هخامنشيان دشمنان سرسخت دين زرتشت بودند و هر سال روزي را به نام روز موغ كشي جشن مي گرفتند.

دين زرتشت بعدها از زمان ساسانيان به بعد در بين فارس ها هم رايج ( در آن موقع ديگر اثري از پيام اصيل آن دين باقي نمانده بود ) شد. بعضي ها زرتشت را افسانه اي بيش نميدانند٬ مثلا "ناصر پورپيرار" مينويسد: اثبات شخص زردشت، دين زردشتي و كتاب اوستا و آتشكده و غيره پيش از قرن چهارم هجري از هيچ راهي ميسر نيست و كوچك ترين اشاره و مستند تاريخي يا باستان شناسي در اين باره وجود ندارد. دين زردشت از ابداعات شعوبيه در قرن سوم و چهارم هجري و يكي از ابزارهاي آنان براي ايجاد مفاخرات قلابي فرهنگي نزد ايرانيان بوده است. اثبات اختراعي بودن دين زردشت و ابداع آن پس از ظهور اسلام از راه هاي بسيار متنوعي ميسر است. در بخش راجع به ماد در اين باره بيشتر خواهم نوشت.

از نظر سيستم اداري٬ سرزمين ماننا بر اساس مناطق مسكوني ايل ها و قبايل مختلف به ايالت هاي زيادي تقسيم شده بود و هر منطقه اي توسط اقوام ساكن آن منطقه اداره ميشد و در راس حكومت هر منطقه شخصي با لقب شاكنو shaknu قرار داشت. براي مثال فقط در منطقه هوري نشين ماننا ( غرب و جنوب غرب درياچه اورميه ) در حوالي قرن 9 ق . م حداقل 30 اميرنشين نيمه مستقل وجود داشت. ايالت هاي ماننا - ماد به صورت نيمه مستقل اداره مي شدند. نمونه اي از اسامي اين ايالت ها: اميرنشين "او ايش ديش" ( منطقه مراغه امروزي )٬ به زبان سومري "13دندانه" ( تركي امروزي همان معني را دارد، او=اون، ايش=اوش يا اوچ؛ ديش= دندان يا دندانه)، زيكئرتو ( منطقه ميانه و اردبيل امروزي )٬ آنديا (مناطق بالايي دره قيزيل اوزن و سفيد رود)٬ ديوك (منطقه شمالي دره قيزيل اوزن ) ائللي پي (در نزديكي كرمانشاه امروزي ) ماداي ( مناطق همدان، قزوين، قم، كاشان، زنجان ) و غيره. تمام اين مناطق اميرنشين كوچك از نقطه نظر نژادي و زباني خيلي به همديگر نزديك يا عين هم بودند٬ مثلا زبان اهالي زيكئرتو و ماننا ها يكي بود و به همين خاطر نمايندگاني را كه زيكئرتو ها به در بار آشوري ها فرستاده بودند٬ با آشوري ها از طريق مترجمين ماننايي صحبت مي كردند. ( "م . دياكونوف"٬ تاريخ ماد ص 511 ).

علت اينكه مستقر شدن يك دولت واحد و قوي، ماننا، در آذربايجان چندين قرن طول كشيد، اين بود كه با تشكيل و قوي شدن دولت مركزي٬ از قدرت و نفوذ شاهان محلي كاسته مي شد و منافع شخصي آنان را تهديد ميكرد٬ بدان جهت آنان موافق به تشكيل دولت مشترك نبودند٬ تا اينكه تهاجمات مكرر خانمان برانداز آشور ّشاهان محلي ماننا - ماد را متقاعد به همبستگي و اتحاد كرد. آشوريان بعد از تشكيل دولت ماننا نيز، در طي دو دوره طولاني حملات ويرانگري را بر عليه ماننا - ماد انجام دادند٬ موج اول حملات آنان از سال 834 تا 788 ق . م (به مدت 46 سال) و موج دوم حملات آنان از 744 تا 678 ق . م ( به مدت 66 سال ) ادامه داشت٬ عمده ترين هدف آشوريان از اين حملات در آن مقطع زماني تضعيف دولت ماننا بود. در اين دو دوره ذكر شده همه شاهان آشور به آذربايجان لشكر كشي كردند و در اينجا به چند نمونه اشاره مي شود:

"سلمنسر سوم" در سال 842 ق . م قيام مردم نامار را سركوب كرده و يانزي سيني شاه منطقه بيت هميان در جنوب نامار را بر سر حكومت نامار گذاشت. يانزي در سال 834 ق . م از اطاعت آشور سر پيچيد و سلمنسر براي تنبيه او دوباره بدانجا لشكر كشيد و نامار را ويران كرد. "يانزي سيني" به خاك ماد پناه برد. "سلمنسر سوم" آن را بهانه قرار داد و به ماننا - ماد حمله كرد. بعد از گذشتن از رود دياله 27 منطقه اميرنشين در پارسوا ( ايالت جنوبي ماننا ) را تابع خود كرد. او بعدأ منطقه مئسي در مسير شمالي رود جيغاتي را گرفته و از رودخانه گذشته و به منطقه همدان وارد شد. با گذشتن از رود جيغاتي مناطق آرازياش و خارخار را گرفت و براي اولين بار در منابع آشوري اين مناطق با نام مشترك "آماداي" ذكر شده است. سلمنسر در سالنامه اش از فتح چهار قلعه ٬ كوآكيندا ٬Kuakinda تارزانابي Tarzanabi، ائسامول Esamul، كي نابليلا Kinablila در نزديكي همدان در آماداي خبر ميدهد و به تاييد زبانشناسان همه اين اسامي مربوط به اقوام قوتتي مي باشد. سلمنصر سوم با اسير كردن يانزي به نينوا برگشت. تاريخ نويسان پان فارس و بعضي از حاميان خارجي آنان٬ همچون گيريشمن معلوم الحال (
مزدور دولت استمارگر انگليس )٬ بدون داشتن كوچكترين مدركي و فقط به علت شباهت ظاهري كلمه پارسوا با كلمه پارس سعي كرده اند كه پارشوا را با قوم پارس ربط بدهند. پارسوا بر عكس ادعاهاي بي اساس پان فارس ها٬ طبق كتيبه هاي آشوري در قسمتهاي جنوبي بستر رود دياله٬ يعني در شمال شرق نامار واقع شده بود٬ نه در جنوب شرقي درياچه اورميه.

پارسوا parsuva يا پارشوا Parshuva به معني كناره و مرز در زبان آشوري بود و هيچ ربطي به قوم پارس ندارد. بدون هيچ مدركي، پان فارس ها ادعا ميكنند كه پارسوا در نزديكي درياچه اورميه بوده و اينكه پارسها در 800 ق . م از آنجا كوچ كرده ( 600 كيلومتر راه كوهستاني را پيموده ) و به فارس كنوني رفتند.

اين ادعا به سه دليل رد شده است:

1) كلمه پارسوا هيچ نوع ارتباطي با كلمه پارس ندارد.
2) هيچ سندي كه نشانگر كوچ خيالي آريايي ها از آن منطقه به فارس باشد وجود ندارد.
3) اسامي 27 شاه محلي پارسوا و اسامي مكان ها در آنجا ( كتيبه هاي آشوري نام برده اند ) همه غير آريايي و مثل اسامي ماننا - قوتتي ميباشند٬ براي مثال: توناكو٬ ساسياشو٬ توتشدي٬ كوشياناش و غيره. "م . دياكونوف" آريايي بودن پارسوا را با قطعيت رد ميكند. ( پروفسور ذهتابي٬ تاريخ ديرين تركان ايران ص 289 ).

محقق گرامي آقاي ناصر پورپيرار ( اولين تاريخدان با وجدان فارسي زبان كه با جرات و شهامت دروغ ها و جعليات شوينيسم فارس را افشا كرده است) نيز با دلايل مستند و قاطع ارتباط پارس ها را با منطقه پارسوا رد مي كند و به عقيده ايشان اقوام آريايي اولين بار در نيمه هاي قرن 6 ق . م به فلات ايران آمدند. به عقيده ايشان كلمه٬ پارسه٬ لقبي بود كه بوميان ايران ( ايلاميان٬ مادها و ... ) به قوم خونريز و بي نشان هخامنشي داده بودند٬ و در فرهنگ ايلام - ماد٬ "گدا٬ ولگرد و مهاجم" معني شده است٬ از اين لقب مشتق٬ پرسه زدن٬ در فارسي آمده است و حتي صداي عصباني سگ را مردم ايران به قياس صداي پارس٬ شناختند.

به معني ولگرد٬ و به علت خشونت و بي رحمي شان به پارس كردن سگ... ( ناصر پورپيرار٬ 12 قرن سكوت٬ تهران 1380 ص 218 )

شامش آداد پنجم ( 810-824 ) بعد از ساكت كردن اختلافات داخلي در آشور و تثبيت حاكميت خود٬ در رابطه با آن حوادث كتيبه اي نويسانده و در آن كتيبه سرحدات شرقي آشور را كوههاي شورديرا ( شوردره ) و آريدو اعلام مي كند. از غنيمت هايي كه شامش آداد از آذربايجان برد٬ شترهاي دوكوهانه نيز ذكر شده است٬ و به عقيده بعضي از تاريخدانان٬ آن نشانگر مهاجرت قبيله هاي كوچك جديد تركي از آسياي ميانه به آذربايجان در آن مقطع زماني و پيوستن به هم تباران بومي آنجا (قوتتي - لولوبي ها و ... ) ميباشد. شامش آداد پنجم در كتيبه اي به فتح قلعه هاي اوراش urash و سيبارSibar در نزديكي زنجان امروزي اشاره ميكند و از كشته شدن 6000 سرباز قوتتي سخن ميگويد. شامش آداد پنجم بعدا در نزديكي قزوين، شهر ساق بيتو Sag bitu را ويران كرد. سيبار ( سابير٬ ساوير ) اسم يكي از قبيله هاي بزرگ و قديمي تركان ميباشد كه در 1800 ق . م نيز از طرف بابليان و ايلاميان به آنها اشاره شده است. بعدها نيز در تركيب قبايل اغوز اسم اين قبيله دوباره ذكر ميشود. ( "م . ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 288 ).

"تيقلت پيله سر III" در سال 744 ق . م از سمت جنوب غرب به ماننا حمله كرده و در منطقه پارسوا دو تن از شاهان محلي را شكست داد. اسم يكي از آنها توناكو ( با اسم اصيل افراسياب٬ تونقا از يك ريشه ميباشد ) بود كه شاه منطقه ساسياشو بود. اسم ديگري ميتاكي ( هم ريشه با مته، ماداي٬ ماد ) شاه منطقه بيت سانقي بود. تيقلت پيله سر III در كتيبه هايش از شكست بي سي خاديم Bi si Khadim شاه منطقه كيشه سو Kishe su و ائرئنزياش ( در نزديكي همدان كنوني ) نيز نام ميبرد. همه اين اسامي تركي ميباشند. در سال 737 ق . م تيقلت پيله سر III براي بار دوم به ماننا حمله كرد و در ماد مركزي چندين شهر را فتح كرده و عده اي از ساكنين آنجا را به شمال سوريه و فينيقيه تبعيد كرد. آشوريان در كتيبه اي اسامي طوايف مادي تبعيد شده را بدين صورت ذكر كرده اند: ايللي ليIillili ٬ ناككابي Nakkabi ، بوديا Budia ٬ دوني Duni ٬ بيللي Billi ٬ بانيتي Baniti ٬ سانقيلي Sangli. همه اين اسامي نيز ريشه تركي دارند.

ساردوي دوم ( 733-753 ق . م ) در جنگ با تيقلت پيله سر III مغلوب شد و شاه ماننا از فرصت استفاده كرده و مرزهاي غربي ماننا را گسترش داد. ( "م . ت . ذهتابي"٬ تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 289-290 ) سارگون II در سال 716 ق . م بعد از شكست دادن اورارتو ها وارد ماننا شد و شهرهاي سوبي (صوفيان)٬ تاماركيس (تبريز)٬ اوش قايا(اسكو ) و صدها ده را به آتش كشيده و ويران كرد و آن مناطق را براي هميشه از دست اورارتو در آورد. بعد از مدت كوتاهي دولت ماننا آن مناطق ماننايي را باز پس گرفت و ضميمه ماننا كرد. از سال 713 ق . م مانناها ديگر به آشور خراج نداده و حتي به شهرهاي آنان حمله كردند و اين عمل آنها باعث شد كه "سارگون II" در اواخر آن سال دوباره به ماننا و ماد مركزي حمله كند. "سارگون II" بعد از جنايات زياد درذربايجان٬ در سال 705 ق . م در ماد مركزي به دست قوتتي ها كشته شد. اين حملات خانمانسوز ضرورت ايجاد دولتي قوي را در آذربايجان ايجاب ميكرد كه در نهايت منجر به اتحاد امير نشين ها و ايل هاي مختلف آذربايجان و تشكيل دولت ماد شد و ماننا قلب آن دولت محسوب ميشد. آمدن تركهاي تازه نفس ايشغوز در حوالي 700 ق . م به آذربايجان و اتحاد آنها با خويشاوندان ماننايي و مادي خود، به ايجاد شرايط براي تشكيل دولت ماد كمك كرد.

به دلايل سياسي از 80 سال اخير سياست ترك ستيزي بخش مهم سياست حاكميت دست نشانده فارس در ايران مي باشد. سياست ترك ستيزي٬ در همه كارها و عملكرد هاي دولت مشاهده ميشود. براي مثال٬ براي تضعيف هرچه بيشتر موقعيت و نفوذ تركها در ايران٬ با جعل تاريخ و جعل مشروعيت تاريخي براي كردها٬ سعي ميكنند تا آنها را در آذربايجان سكونت دهند٬ و از 80 سال پيش صدها طايفه و قبيله كرد را از شمال سوريه و عراق آورده و در مناطق غربي و جنوب غربي درياچه اورميه سكونت داده اند٬ تا هم سرزمين آذربايجان را تجزيه كنند و هم بتوانند بين تركان آذربايجان و آناطولي ديواري گوشتي ايجاد كنند.

زبان قوتتي - لولوبي ها ( ماننا - ماد ) :

منابع آشوري و بابلي به رايج بودن چند زبان در آذربايجان اشاره مي كنند٬ قوتتي - لولوبي٬ هوري٬ مئهراني و كاسپي٬ خصوصيات اين زبان ها هنوز بدرستي كاملا روشن نشده است ولي اسناد موجود نشانگر آن است كه اين زبان ها از يك طرف با زبان تمدنهاي قديمي منطقه يعني ايلام٬ كاسسي ها و آلباني ها و ديگر اقوام آذربايجان شمالي و ساكنين جنوب غرب درياي خزر و از طرف ديگر بين خود خويشاوندي و شباهت زيادي داشته اند. ( "م . دياكونوف"٬ تاريخ ماد٬ ص 61 ).

يامپوسكي jamposki: قوتتي ها بعدا اوتي اودي نيز ناميده شده اند و در ايجاد دولت آلبان ها در آذربايجان شمالي سهيم بودند. ( تاريخ ماد٬ ص 62 ) خويشاوندي و شباهت زبان ماننا با تركي آذري امروزي: اسناد باقي مانده از ماننا ها نشانگر آن است كه زبان اقوام تشكيل دهنده ماننا با زبان تركي امروزي از يك ريشه مي باشند و تركي آذري امروزي وارث زبان قوتتي - لولوبي ها ميباشد. در اينجا به ذكر چند نمونه از لغات مشترك بين تركي امروزي با آن زبان باستاني آذربايجان بسنده مي كنم٬ ( برگرفته از پروفسور ذهتابي٬ تاريخ ديرين تركان ايران ص 362-363 ).

در سال 1374 در نزديكي شهر اهر لوحه اي زرين با نوشته اي تركي با خط اورخون پيدا شد، و عكس اين نوشته در ص 310 كتاب " تاريخ ديرين تركان ايران؛ جلد 1 وجود دارد. رژيم پان فارس ايران وقتي كه متوجه شد كه آن مربوط به تركان ميباشد. از تحقيق بر روي اين لوحه جلوگيري كرد.

كلمه پدر را ماننايي ها آتا و آدا مي گفتند٬ در تركي امروزي آذري هم كلمه آتا به همان معني استفاده ميشود و در بعضي از روستا هاي آذربايجان به پدر آدا مگويند.

كلمه خان در بين ماننا ها٬ با همان معني امروزي اش در زبان تركي استفاده مي شد٬ براي مثال شوما خان٬ از سركردگان ماننا. عيلاميان نيز از كلمه خان به همان معني استفاده ميكردند.

پسوند تاش٬ داش در زبان ماننا ها نيز مثل زبان تركي امروزي رايج بود٬ براي مثال باتاش.

كلمه آتيلا كه در بين ملل مختلف ترك به عنوان اسم مرد استفاده ميشود٬ در بين ماننا ها نيز استعمال آن اسم رايج بود٬ براي مثال. هورپ آتيلا.
عدد سه را ماننا ها اوش مي گفتند٬ در تركي امروزي هم اوچ و اوش استعمال ميشود.

كلمه قايا هم در زبان تركي امروزي و هم در زبان ماننايي به معني سنگ بزرگ يا صخره ميباشد٬ در منابع آشوري از شهر اوش قايا ( اسكو امروزي) در سرزمين ماننا ياد شده است.

كلمه آت به معني اسب در تركي امروزي در خيلي از كلمات قديمي ماننايي استفاده شده است٬ هرچند كه معني اين كلمات هنوز معلوم نشده٬ براي مثال: آت تاركيت تا٬ آت كال سو و غيره. ( "رئيس نيا"٬ جلد 1 ص 236 ).

براي آشنايي با زبان و تبار ماننا ها - مادها علاوه بر آثار باقي مانده از خود آنها٬ بهترين منبع و اسناد همان كتيبه ها و سالنامه هاي آشوري ميباشد: آداد نئراري ( 890-911 ق . م ) در كتيبه اي اشاره ميكند كه قوتتي ها را در ماننا شكست داده و ماننا را تابع خود كرد. ( "م . ت . ذهتابي"، تاريخ ديرين تركان ايران٬ ص 265 ).

"شامشيلو" شاه آشور در كتيبه اي از 744 ق . م اشاره مي كند كه به ماننا حمله كرده و قوتتي ها را در ايالت نامار شكست داد. 40 سال بعد از شامشيلو٬ تيقلت پيله سر سوم در سال 738 ق . م به ماننا و ماد مركزي حمله كرد٬ او در كتيبه اي اشاره ميكند كه عده كثيري از قوتتي هاي ماننا - ماد را اسير گرفته و به شمال سوريه و فينيقيه تبعيد كرد. در اين كتيبه اسامي ايالت هاي مختلف قوتتي ها در ماننا و ماد نام برده شده است٬ براي مثال: ايللي لي Illili ٬ بيللي Billi ٬ سانقلي Sangili .( "م . دياكونوف"٬ تاريخ ماد٬ ص 189 ).

ريشه و معني همه اين اسامي تركي ميباشد. آشوريان از مناطق قم٬ همدان٬ با نام مشترك بئل آلي نام ميبرند. (تاريخ ماد٬ ص 192 ). اين اسناد تاريخي نشانگر آن است كه قوتتي ها تا حوالي 700 ق . م هنوز هم در منطقه اي وسيع از لرستان تا قم٬ قزوين٬ ارس٬ گيلان و همدان ساكن بودند و ساكنين و حاكمين اصلي اين مناطق بودند٬ و بعد ها به اسم ماننا و ماد مشهور شدند. در كنفرانسي به اسم "تاريخ و تمدن ايران" عده اي از خود پان فارس ها به آريايي نبودن مادها اشاره كردند٬ براي مثال٬ هما تاج بازيار : تحقيقات علمي نشان ميدهد كه هيچكدام از تمدن ها و دولت هاي موجود در فلاتي٬ كه بعدها ايران ناميده شد٬ تا سده شش قبل از ميلاد آريايي نبودند. تحقيقات دانشمندان اروپايي و همچنين اسناد آشوري - بابلي نشانگر آن است كه در كوههاي زاگرس و مناطق اطراف آن تا 800 ق . م هيچ اثري از اقوام آريايي وجود نداشته است. در آذربايجان امروزي، ماننا ها كه قلمرو حكومتشان تا قم و اصفهان كشيده شده بود٬ در غرب آنها اورارتو و در جنوب غرب٬ جنوب و قسمتهاي مركزي دولت مقتدر ايلام بود. در حوالي 800 ق . م براي اولين بار در خارج از مرزهاي شرقي ماد مركزي به اميرنشين هاي كوچك آريايي برخورد ميكنيم كه نشانگر كوچ تدريجي آنان از طرف شرق به فلات ايران مي باشد. در كتيبه هاي آشوري و بابلي هيچ اثري از اسم مكان يا شخص آريايي تا 800 ق . م ديده نميشود. ( كنفرانس تاريخ و تمدن ايران٬ سال 1353 تهران٬ ص 30 )

البته لازم به ذكر است كه منظور سخنران از قيد شدن اسم آريايي ها در منابع آشوري در 800 ق.م كلمه پارشوا=پارسوا ميباشد٬ همانطور كه در بالا توضيح داده شد تحقيقات علمي ارتباط بين آريايي ها و پارسوا را قويأ رد ميكنند. لذا اولين بار اسم آريايي ها در اواخر امپراتوري ماد در ايالت امروزي فارس آشنا مي شويم. اگر هم فرضيه هاي پان فارس ها را قبول كنيم كه آريايي ها در حوالي 800-900 ق . م به ايران آمده اند٬ باز ميبينيم كه به نوشته آشوريان٬ قوتتي ها و سابير ها ( اجداد تركان آذري ) هنوز بعد از 160 سال بعد از آمدن آرياييها بيگانه ساكنين ماننا و ماد مركزي بوده و حاكم بر مناطق خود بوده اند و با قدرت با آشوريان تجاوزگر ميجنگيدند. پس فرضيه احتمالي امكان ورود آريايي ها به آذربايجان كاملا منتفي مي باشد. ضمنأ آنهايي كه به تاريخ و انسانيت خيانت كرده و براي رسيدن به اهداف دنيوي و توجيه برتري طلبي خود تاريخ را براحتي تحريف مي كنند٬ عاجز از جواب دادن به اين سوالات هستند:

خلق هاي پرقدرت و كهن قوتتي - لولوبي٬ سابير و غيره كه در مدت بيش از 3000 سال بارها صاحب دولت بوده و همواره با متجاوزين قدرتمندي مثل آشور جنگيده و از سرزمين خود دفاع مي كردند٬ يكباره به كجا رفتند؟ آيا مگر هيچ عقل



مقدمه اي بر چگونگي تشكيل امپراطوري ترك ماد

 

در بخش مربوط به مانن، مشاهده كرديم كه منابع آشوري، اورارتويي، بابلي و ايلامي اطلاعات جامعي را راجع به تعلقات تباري و زباني ساكنين ماننا-ماد تا اواخر قرن هفتم قبل از ميلاد را به ما ميدهند و طبق اين منابع، كه معتبرترين اسناد تاريخي بشمار ميروند، درسرزمين پر جمعيت و ثروتمند آذربايجان از حداقل 4 هزار ق . م. تا حوالي قرن 7 ق . م فقط اقوام التصاقي زبان ( ترك هاي باستان، اجداد تركهاي آذري امروزي) زندگي ميكردند و همانطور كه دربخش مربوط به ايشغوزها، اشاره شد، تنها مهاجرت جديد و ثبت شده در تاريخ، به سرزمين آذربايجان در اواخر قرن 7 ق.م نيز، مهاجرت اقوام ايشغوز بود، و طبق اسناد معتبر تاريخي كه در بخش مربوط به ايشغوزها ذكر شد، آنها نيز اقوامي ترك تبار بودند.

در بخش هاي قبلي ديديم كه در آذربايجان (ماننا - ماد مركزي، اورارتو ) تا قرن 6-7 ق . م هيچ اثري از اقوام ، "تات، تاجيك" ( كرد،فارس و..)، كه از اواخر قرن 19 با نام هندوايراني ( آريايي!) شناخته ميشوند؛ ديده نميشود، پس ادعاي كساني كه مادها را آريايي معرفي ميكنند كاملأ بي اساس و مغرضانه ميباشد. پروسه تشكيل امپراطوري "ماد" كار 10-20 ساله نبود، بلكه نتيجه حداقل 1000 سال تلاش و زحمت قوتتي ها، لولوبي ها، سابيرها، آذها و...بود.

در لوحه هاي آشوري به مبارزات سرسخت، شجاعانه و خستگي ناپذير مردم ماننا و ماد مركزي ( قوتتي ها، سابيرها، توروك ها و ديگر خلقهاي التصاقي زبان، بارها اشاره شده است. مردم آذربايجان نزديك به هزار سال در مقابل تجاوزات امپراطوري آشور، يعني قويترين و قدارترين قدرت آن زمان، ايستادگي و مقاومت كردند، هر چند كه بارها در جنگها باختند و موقتأ مجبور به پرداخت خراج شدند، ولي هيچوقت دولت آشور نتوانست آذربايجان را مثل بابل، ايلام، مصر، فلسطين و غيره زميمه خاك امپراطوري خود بكند.

حالا با توجه به اين حقايق مستند تاريخي، آيا منطق و عقل قبول ميكند كه تصور كنيم كه، اين مردم شجاع كه در مدت چند هزار سال در آن سرزمين زيسته، بارها دولتهاي مقتدري تاسيس كرده؛ با دادن دهها هزار قرباني از آن خاك دفاع كرده و مدنيت هاي درخشاني را در آنجا آفريده بودند؛ يكدفعه سرزمين خود را تحويل اقوام بدوي و نيمه وحشي آريايي خيالي تازه از راه رسيده، بدهند تا آنها در آنجا امپراطوري ( ماد )تشكيل بدهند؟ و خودشان هم يكدفعه از صحنه تاريخ ناپديد بشوند؟ آيا اين آريايي هاي خيالي از كجا بيك باره در آنجا پيدا شدند؟ چونكه تاريخ از آمدن آن موجودات خيالي خبري ندارد. آيا آريايي هاي نيمه وحشي هنگام ورود به آذربايجان با مقاومتي روبرو نشدند؟ اگر شدند؛ پس چرا هيچ سند آشوري، بابلي و ايلامي به آن اشاره نكرده است؟ اين در حالي است كه لوحه هاي آشوري، بابلي و ايلامي به كوچكترين حوادث آذربايجان در آن زمان دقيقأ اشاره كرده اند. پان فارس ها و اربابان آرياپرستشان از جواب دادن به اين سوالها و دهها سوال ديگر كاملا عاجز هستند، لذا در دروغ بافي هايشان هميشه سعي كرده اند آذربايجان را تا قبل از تشكيل امپراتوري ماد خالي از سكنه نشان بدهند.

آنهائي كه فقط بخاطر منافع سياسي خود، سعي ميكنند تا مادها را آريايي؟ نشان بدهند، تنها منبعي كه با آب و تاب بدان استناد ميكنند، نوشته اي از "هرودت" ميباشد، كه شش قبيله تشكيل دهنده امپراتوري ماد را بين ترتيب ذكر كرده است: بوس ـ بوساي، موغ، بودي، پارتاكئن، آريزانت و ستروخات. و ادعا ميكنند كه جهار قبيله آخري اسمهاي هندواروپايي ميباشند.

البته تاريخدانان ديگري ثابت ميكنند كه تمام اين اسامي، تركي قديم ميباشند. از جمله پروفسور ذهتابي در صفحات 528-531 در كتاب "تاريخ ديرين تركان ايران ، جلد 1" با استناد به "ديوان لغات الترك" ثابت ميكند كه هر شش تاي اين اسامي ، كلماتي از تركي قديم است كه در 1000 سال پيش محمود كاشغري در لغت نامه اش آورده است. البته "هرودت" هيچ اشاره اي به نژاد و زبان مادها نكرده است.

ضمنا در كتيبه ها و لوحه هاي آشوري، بابلي، ايلامي و اورارتويي، هم زمان با دوره تشكيل دولت ماد، هيچ نشانه اي از شش قبيله اي كه هرودت ذكر كرده، وجود ندارد. از آن گذشته، بر فرض محال، اگر هم آن اسامي ( شش قبيله هرودت )، اسامي تركي نبودند، حالا كساني كه با استناد به نوشته يك سطري "هرودت"، سعي در آريايي نشان دادن مادها ميكنند، پس چرا به دهها كتيبه و لوحه آشوري، بابلي، اورارتويي و ايلامي كه قدم به قدم پروسه تشكيل امپراطوري ماد را ميتوان در آنها ديد، و همچنين صدها اسامي قلعه ها، رهبران، كوهها، منطقه ها و غيره كه به تصديق همه زبانشناسان و تاريخ دانان، كاملا اسامي غير آريايي و مربوط به اقوام آلتايي ميباشند، بي توجه بوده و به آنها اصلا اشاره هم نميكنند؟

آقاي "ناصر پورپيرار" در جلد اول، كتاب "تاملي در تاريخ ايران " با آوردن قسمتهايي از نوشتجات "هرودت"، ثابت ميكند كه "هرودت" تاريخدان نبود، بلكه يك نقال بود و نوشته هاي او ارزش تاريخي ندارد. همچنين در نوشته هاي او كه براي اولين بار در 200 سال پيش پيدا شدند، دستكاري هاي زيادي صورت گرفته است بطوري كه در چاپ هاي مختلف، فرقهاي فاحشي در محتواي آن وجود دارد. امروزه در محافل علمي، اكثر نوشتجات هرودت را افسانه و قصه حساب ميكنند.

"هرودت ( 420-486 )" تقريبا 200 سال بعد از قيام سراسري ماد به رهبري " خيشتريتي" (سال 673 ق . م ) زندگي مي كرد، و نوشته هايش درباره تمدن هاي قبل از زمان خودش را، بر اساس افسانه هايي كه در زمان او رايج بود، نوشته است. اقوام پارس كه در افسانه بافي و وارونه نشان دادن حقايق استاد هستند، "شاهنامه نمونه آن است"، در آنزمان نيز براي محو تاريخ ماد، افسانه هاي زيادي در باره مادها ساخته بودند. "هرودت" در اين باره مينويسد كه در زمان او چهار افسانه كاملا مختلف در باره مادها رايج بود، و مينويسد كه "من هر چهارتا را شنيدم و يكي را كه به نظرم، به حقيقت نزديك مي نمود، انتخاب كرده و به قلم در آوردم". البته آن را هم كه "هرودت" انتخاب كرده و بدست ما رسيده است، افسانه اي بيش نيست.

"هرودت" در آن زمان هيچ اطلاعي از نوشتجات مستند لوحه هاي آشوري، بابلي و غيره كه اطلاعات دقيقي را راجع به حوادث ماد و ماننا به ما مي دهند، را نداشته است و نوشته هايش را فقط بر اساس افسانه هاي رايج در زمانش نوشته است، لذا براي شناخت امپراطوري ماد و هويت تباري اقوام تشكيل دهنده آن، تنها منابع مستند و قابل اطمينان، لوحه هاي آشوري، اورارتويي، بابلي و ايلامي همزمان ميباشد، و همه آنها تائيد ميكنند كه تشكيل دهندگان امپراتوري ماد همان قوتتي ها، لولوبي ها، ايشغوزها و ديگر اقوام آلتايي بومي سرزمين ماد ماننا را بودند.

سه نفر از شاهان آشوري، "تيقلت پيله سر سوم"، "سارگون دوم" و "سنخريب" در بين سالهاي 673-744 ق . م بارها به ماد مركزي (همدان، ساوه، زرند، سنقر، كاشان، غرب قم، قزوين و زنجان ) و ماننا لشكركشي كرده و با اردوي خود اقصي نقاط آنجا را گشتند و اسامي تك تك قلعه ه، شهره،روده، كوهه، قبايل، رهبران و سركردگان آنها را در كتيبه ها و سالنامه هايشان نام برده اند و در بين آنهمه اسامي ذكر شده هيچ اسم به اصطلاح آريائي ديده نميشود. و اين اسناد ثابت مي كنند كه، ساكنين ماننا - ماد فرزندان همان قوتتي-لولوبيه، سابير ه، هوري ه، توروك ها وديگر قبايل التصاقي زبان بودند كه از 4000 ق . م در كتيبه هاي سومري-اككدي نيز بارها به آنها اشاره شده بود و آنها بودند كه امپراطوري ماد را ايجاد كردند. و اگر به نقشه امروزي آذربايجان جنوبي هم نگاهي بكنيم، باز ميبينيم كه امروزه نيز اكثريت عمده ساكنين اين مناطق، تركها ميباشند، كه وارثين و فرزندان آن اقوام التصاقي زبان باستاني و ديگر اقوام التصاقي زبان (اوغوز ه، قبچاقها و ... ) كه بعدها به اين سرزمين آمدند، ميباشند. هند و ايرانيها ( كردها، فارسها ) ساكن در آذربايجان امروزي، در مدت يك صد سال اخير بدانجا آورده شده اند؛ براي مثال، كردهاي مكري كه اكثريت كردها در شهرهاي جنوبي استان آذربايجان غربي ( سويوخ بولاخ، بوكان، اشنويه، خانا، ساري داش) امروزي را تشكيل ميدهند، در زمان صفويان از سيستان بلوچستان كه مسكن آنها بود، به شمال عراق كوچانده شدند و در بين سالهاي 1900-1930 با اقدامات و سازماندهي انگليس و دولت دست نشانده ايران از عراق به آذربايجان آورده شدند. زبان آنها بيشترين شباهت را با زبان بلوچي دارد.



امپراتوري ترك ماد ( قسمت دوم )

 

اقوام وحشي كه به علت خونخواري و وحشيت بي حد و حصرشان، از طرف بوميان ايران لقب، " پارسه، پارس" ( به معني "ولگرد، گدا، مهاجم ) گرفتند، متشكل بودند از ده طايفه بدوي كه در حوالي قرن 8-9 ق . م از سمت هندوستان، از همان مسيري كه خويشاوندان كولي شان، تقريبا دو هزار سال بعد از آنها طي كردند، به ايران كنوني وارد و با اجازه دولت دو هزار ساله ايلام، در ايالت انشان ايلام، سكونت گزيدند. لازم به ذكر است كه از لقب "پارس" مشتق از پرسه زدن، در فارسي آمده است و حتي صداي عصباني سگ را مردم ايران به قياس صداي، پارس، شناختند.

امروزه كساني كه خود را پارسي / آريائي و يا هندوايراني قلمداد ميكنند، در حقيقت وارثين آن قبايل وحشي و تمدن سوز به شمار مي روند. ولي از نظر علمي قرار دادن همه افرادي كه به زبان دري ( فارسي ) صحبت ميكنند، در يك گروه صحيح نيست، چه بسا در همين 80 سال اخير ميليونها ترك و غيره كه در اثر سياست هاي فاشيستي حاكميت دست نشانده تاجيك ها در ايران، هويت خود را از دست داده و به زبان دري صحبت ميكنند. حالا اين قوم، از 80 سال پيش با اسم ساختگي "آريايي" تبليغ ميشود، در حالي كه اربابان آنها كه تز نژاد موهوم "آريا" را براي آنها ساختند، دهه ها قبل به پوچي آن اعتراف كرده اند ولي در ايران هنوز هم پان پارسها اصرار ميكنند كه خود را به نژاد موهوم آريايي منسوب كننند. ولي اين مسئله چيزي را عوض نميكند، چون هر سه لقب "پارسي"، " هندوايراني" و "آريايي" اشاره به آن ده طايفه وحشي و بازماندگان مرتجع و بي تمدن آنها ميكند.

در تاريخ ساختگي و كلا جعلي دولتي ايران كه از 80 سال پيش در ايران تبليغ و تدريس ميشود، با حقه بازي، قبايل بدوي و وحشي آريايي را به سه گروه خيالي ماد، پارس و پارت تقسيم، و هر كدام را به ميل خود، در گوشه اي از ايران امروزي جاي داده و همه مردم امروزي ايران را از نسل آنها و آريايي معرفي ميكنند. اين گروه بندي كاملا جعلي ميباشد و آريايي ها يا پارسها فقط همان ده طايفه بودند كه در انشان سكونت گزيدند. كردها نيز بخشي از آن ده طايفه بودند كه بعدها به جاهاي ديگر پخش شدند.

پان فارسها كه هميشه، بدون ارايه مدركي، به دروغ كردها را فرزندان مادها معرفي ميكردند، در حالي كه تا 100 سال بيش در آذربايجان اصلا كردي وجود نداشت، حالا از 10 سال پيش براي قبضه كردن سرزمين تركمنها، نقشه پليد ديگري را اجرا ميكنند. طبق اسناد معتبر تاريخي، شاه عباس كبير در قرن 16 ميلادي، چند طايفه بدوي و كوچ نشين كرد را از كوههاي بين سردشت و سليمانيه، به خراسان كوچاند، و حتي در تمام كتب تاريخي پان فارسها هم به آن اشاره شده است. ولي حالا پان فارس ها با بيشرمي تمام كه مختص خودشان است، اين كردهاي مهاجر را به "پارتها " منتسب ميكنند و تلاش ميكنند براي آنها در شمال خراسان ريشه چند هزار ساله جعل كرده و آنها را بازماندگان پارتها معرفي بكنند. و براي جا انداختن اين دروغ بزرگ، و اثبات سكونت دروغين چند هزار ساله كردها در تركمن صحرا، تازگي ها كتابي چهار جلدي را با بودجه آستان قدس رضوي در مشهد چاپ كرده اند كه مثل ديگر نوشته هاي پان فارسها پر از دروغ ميباشد. اين تنها نمونه كوچكي از تحريفات و جعليات شوينيسم فارس در ايران ميباشد. و نوشتجات پان فارسها و اربابان خارجي شان در باره مادها هم عين مسئله بالا كلا جعليات ميباشد.

بر خلاف نوشتجات پوچ پان فارسها، مادها يك قبيله، آنهم به اصطلاح آريايي نبودند، بلكه اتحاديه بزرگي بودند متشكل ازدهها قوم و قبيله، و همه اقوام ترك ـ آلتائي بودند.

در باره هويت مادها سه نظريه مختلف وجود دارد:

1- عده اي قليلي كه از روي تعصب و فقط بخاطر مسايل سياسي و مشروعيت دادن به حاكميت اقليت فارس در ايران و توجيه سلطه آنها بر آذربايجان، مادها را آريايي قلمداد ميكنند. سركرده اين گروه "گيريشمن" است كه در مقدمه اصل كتاب پر از جعل "تاريخ ايران از آغاز تا اسلام" كه به انگليسي ميباشد، اعتراف كرده است كه، آن كتاب را با سفارش مركز ايرانشناسي وزارت خارجه دولت انگليس نوشته است. بعدها در ايران نيز دهها مزدور و جيره خور، مثل پيرنيا، مشكور، محجوب، زرين كوب، ورجاوند، بيات و... گفته هاي پوچ و بي ارزش گيريشمن را، كه بيشتر شبيه افسانه هاي شاهنامه است، را تكرار كرده اند و در مدارس ايران نيز اين نظريه كاملا جعلي تدريس ميشود. نوشتجات اين گروه كه كاملا بدون سند و مدرك ميباشد، در بين عالمين تاريخدان اصلا جدي گرفته نميشود.

2- گروهي كه مادها را اتحاديه اي متشكل از اقوام آلتايي (ترك) و هندوايراني معرفي ميكنند، اكثريت آنها تاريخنويسان روسي و در خدمت منافع استيلاگرانه دولت روس بودند. اين گروه نيز همان اهداف سياسي گروه اول را دنبال ميكنند، ولي براي پوشاندن اهداف سياسي شان و گرفتن ظاهر بيطرفانه، اجبارأ به گوشه اي از حقايق راجع به ماد، اشاره كرده اند. از معروفترين افراد اين گروه، "دياكونوف"، "ريچارد فراي" و ... ميباشند. اين گروه عقيده دارند كه ساكنين بومي آذربايجان و اكثريت عمده جمعيت ماد، همان اقوام آسياني، آلتائي( اجداد تركان) بودند ولي حاكميت دست آريايي هاي تازه آمده بود. البته اين گروه نوشته هايشان ضد و نقيض و غير قابل اثبات ميباشد. چون به تاريخ قبل از تشكيل امپراطوري ماد و لوحه هاي آشوري و بابلي و ... اصلا توجه نكرده اند.

3- گروه سوم كه، مادها را كاملا تورانيي - ترك معرفي ميكنند. محققين اين گروه، كلا افراد بيطرف و عالميني بودند كه، فقط بخاطر خدمت به علم تاريخ و روشن كردن زواياي تاريك تاريخ بشريت دست به تحقيق در باره تاريخ ماد زده اند، و آنها علاوه بر اينكه وابسته به هيچ مراكز قدرتي نبودند، بلكه مورد خشم آن مراكز نيز بودند، تا جائيكه بعضي از آنان، مثل "پروفسور مار" جانش را فداي حقيقت گويي كرد. از محققين مشهور اين گروه، " ژان اوپرت"فرانسوي، "آكادئميك مار" روسي و غيره ميباشد. اين عده با استناد به صدها لوحه آشوري، بابلي و اورارتوئي، وجود زبان مخصوصي بنام "زبان مادي" را رد كرده و اثبات كرده اند كه، امپراطوري ماد را همان اقوام آلتايي (قوتتي، لولوبي، هوري، سابير، توروك و ... ) كه در مدت حداقل 4000 در آنجا زيسته و بيش از هزار سال در مقابل تجاوزات آشوريان با آنها جنگيده و پايدار مانده بودند، تاسيس كردند، و زبان اداري آنها همان زبان ايلامي كه نزديك به زبان آنها بود، ميباشد. ( تاريخ ديرين تركان ايران، ص 496 ).

4- محققيني كه به وجود امپراتوري به نام "ماد" عقيده نداشته و معتقدند كه امپراطوري كه با نام "امپراطوري ماد" معرفي ميشود، همان دولت كهنسال " ماننا " ميباشد.
آقاي "پورپيرار"، محقق و نويسنده سري كتابهاي تاريخي "تاملي در بنيان تاريخ ايران" عقيده دارند كه، چيزي به نام امپراتوري ماد وجود خارجي نداشته است، و امپراتوري كه از آن با نام " ماد" ياد ميكنند، همان دولت ماننا ميباشد. ايشان مينويسند: "....و ترديد ندارم كه از قوم ماد تاكنون حتي به قدر يك دكمه ي لباس و يا نعل اسب اشياء و اسناد باستاني، در همدان و هيچ كجاي ديگر به دست نيامده و ذكر نام اين قوم احتمالا ناشي از بد خواني عمدي نام ماننايي هاست، در اسناد بين النهرين به صورت ماندي ها هم آمده است، چندان كه اينك به يقين كامل مي توان مدعي شد كه تمام ادعاها درباره قوم ماد جعل مطلق و در واقع بافتن آستري مناسب، براي لباس ظاهرا فاخر هخامنشيان است. زيرا بدون افسانه هاي مادي، كورش بدون پدر بزرگ، بدون همسر، بدون جنگل بان پرورش دهنده و بدون گنجينه هاي همدان مي ماند و قصه كودكانه ظهور كورش از پاسارگاد و پارس، بدون مقدمه هاي سرگرم كننده آغاز مي شد."

با توجه به اين حقيقت كه هيچ اثر تاريخي كه بشود اسم "مادي" بر آن گذاشت، تا حال پيدا نشده است، و تمام آثار پيدا شده مربوط به دوران ماد ، مربوط به هنر و صنعت ماننا ميباشد. تائيدي بر صحت اين نظريه ميباشد.
دلايل كساني كه بنا به علايق آرياگري شان، سعي ميكنند كه مادها را آريايي معرفي كنند، آنقدر مسخره و بي اساس است كه معلومات تاريخي، صداقت و بي طرفي آنان را شديدا زير سوال برده و مغرض و اجير بودن آنان را بر همه ثابت ميكند. يكي از اين به اصطلاح تاريخنويسان "گيريشمن" يهودي ميباشد، كه با اعتراف به اين حقيقت كه، تا قرن 7 ق . م هيچ اثري از آرياييها در ماد مركزي وجود نداشت ( تاريخ ماد، ص 146 ) ولي بدون ارائه مدركي با تناقض گويي هاي زياد ماد ها را آريايي معرفي كرده و هيچ توضيحي هم نميدهد كه، آن جمعيت عظيم بومي ماد مركزي (قوتتي-لولوبي ه، سابير ها و ديگر التصاقي زبان ها ) كه اسناد تاريخي، در همان زمان، از مبارزه بي امان آنها با تجاوزگران آشوري خبر ميدهند، چه شدند؟ آيا آنها چطور يكدفعه ناپديد شدند تا اقوام چند هزار نفره بدوي آريايي بتوانند با آن سرعت ناگهاني در سرزمين آنان امپراتوري تشكيل بدهند؟

يكي ديگر از اين تاريخ سرايان هذيان گو، "پراشئك" تاريخ نويس چكي ميباشد كه ماد ها را بدون ارائه هيچ سند تاريخي، فقط با استناد به اينكه مناطق ماد مركزي امروزه فارس نشين هستند پس مادها هم هندوايراني بودند، ( تاريخ ديرين تركان ايران، ص 397) البته اين به اصطلاح تاريخ نويس ، اطلاعات غلط خود را راجع به تركيب ائتنيكي امروزي سرزمين ماد مركزي ( زنجان، قزوين، همدان و ...) را از منابع رسمي دولت شوينيستي فارس تهيه كرده است، ولي بر خلاف اين جعليات ساكنين اين مناطق هميشه ترك ها بودند و امروزه نيز اكثريت مطلق جمعيت آنجا ها ترك هستند و فارس و كرد زبان ها از 70 سال پيش به اينور به آنجاها كوچانده شده اند. حالا به فرض محال اگر هم اين آمار دولتي صحيح بودند و فرضيه اين تاريخنويس، آرياپرست مغرض، با استناد به آن آمار جعلي، درست بود، بايد با اين نوع نتيجه گيري، قبول كرد كه مناطق صدرصد تركي آذربايجان، مثل تبريز و... ، در طول تاريخ ترك نشين بودند، ولي اين به اصطلاح تاريخ نويسان مزدور و مغرض در آنجا نظريه و نوع نتيجه گيري شان يكدفعه تغيير كرده و اعلام مي كنند كه زبان آنها بعدها عوض شده است. همه اين تاريخ نويسان در يك چيز مشترك هستند آنهم ترك ستيزي ميباشد كه قدرتهاي مهم امروزي ( روسيه ، اروپا ، چين و غيره ) به علل سياسي آن را ترويج ميدهند و در اين ميان حاكميت هاي شوينيستي فارس در ايران، پشتون/تاجيك در افغانستان و كردهاي بدوي تازه از كوه پايين آمده و غيره، آلت دست، نوكران ناچيز و مجري برنامه هاي ضد تركي آن قدرتهاي ترك ستيز ميباشند و خودشان به تنهايي جرات و قدرت دشمني با تركها را هيچوقت نداشته و ندارند.

لازم به ذكر است كه، هم تاريخ دانان اروپائي و هم روسي با وجود احساسات ضد تركي شان، همگي به اين حقيقت اعتراف كرده اند كه، آريائي ها به هنگام مهاجرت به فلات ايران، موفق به نفوذ به آذربايجان نشدند. حتي "گيريشمن" پدر تاريخ جعلي فارس ها، در كتاب "تاريخ ايران از آغاز تا اسلام" تمام مناطقي را كه آريائي ها در آن سكونت گزيده بودند، تك تك نام برده و هيچكدام آن مناطق داخل ماد - ماننا نبودند. ولي او در چند صفحه بعد در همان كتاب، در تناقض با نوشته چند صفحه پيش خودش، بدون ارايه حتي يك مدرك، امپراطوري ماد را آريائي معرفي ميكند. ( تاريخ ديرين تركان ايران، ذهتابي ص 458 )

لازم به ذكر است كه در جشنهاي كذايي 2500 ساله نيز در سال 1350، پان فارسها فقط به خاطر آنكه امپراطوري ماد، آريايي نبود، روي آن خط كشيده و تاريخ آريايي ها را از هخامنشيان شروع كردند و يادي از مادها نكردند.
تاريخ نويسان فارس و اربابانشان، در روز روشن در مقابل چشمهاي ما وجود بيش از 30 ميليون ترك در ايران را كاملأ انكار ميكنند، پس نميتوانند در نوشتن تاريخ چند هزار سال پيش كه از چشم ما دور است، صداقت داشته باشند، لذا نوشته هاي آنان افسانه اي بيش نيست. اقوامي كه طبق افسانه هاي شاهنامه خودشان، هنگام آمدن به ايران، اقوامي كاملا وحشي بودند كه بدنشان را با يك تكه پوست پوشانده بودند، و به مرور زمان، لباس پوشيدن، غذا پختن، خواندن و نوشتن و ديگر مظاهر تمدن را از ديوها ( ايلاميان، مادها و ... ، يعني بوميان ايران كنوني ) ياد گرفتند، ( تاريخ ديرين تركان ايران،ص 404) البته كه همچون اقوام وحشي نميتوانستند امپراطوري متمدن ماد را تاسيس كنند، و يا جام زرين ماننايي را كه شاهكار هنر بشريت ميباشد بسازند ( مراجعه كنيد به بخش پيشداديان در شاهنامه).

اهداف سياسي اين گروه از جعل تاريخ را خلاصه وار اينطور ميشود ذكر كرد:

1- مشروعيت تاريخي بخشيدن به عنصر بدوي به اصطلاح آريايي در ايران
2- مشروعيت بخشيدن و تقويت حاكميت كاملا دست نشانده فارس در ايران
3- از بين بردن هويت تاريخي تركان در ايران و آسيميله كردنشان در قوم كذايي فارس
4- صاحب خانه قلمداد كردن قوم فارس و توجيه ستم ملي و اقتصادي بر عليه تركان
5- نابودي شعور ملي تركي در بين تركان ايران

يكي از كتابهاي جامع در باره مادها، كتاب "تاريخ ماد" به قلم "م . دياكونوف" روسي ميباشد كه در زمان ديكتاتوري كومونيسم نوشته شده است و به فارسي نيز ترجمه شده است. با توجه به دشمني ديرينه روس ها با عنصر ترك ( دولت روسها بر ويرانه هاي دولت هاي ترك و در سرزمين هاي تاريخي تركها بنا شده است، سرزمينهاي آلتين اردو، گوك ترك ها، خزر و...) كه هميشه جزوي از سياست دول روس چه در زمان تزارها، كمونيستها و حالا ميباشد لذا تاريخدانان روسي اگر هم دچار احساسات ضد تركي نباشند، آن آزادي عمل لازم را نداشته و ندارند تا حقايق را بازگو كنند. و به وقايع تاريخي از زاويه ديد منافع ملي روس نگاه ميكنند.

"دياكونوف" با توجه به شرايط سخت ديكتاتوري شوروي سابق در نوشته هايش كاملا جانب احتياط را نگه داشته تا به سرنوشت سياه تاريخدان و دانشمند بزرگ "آكادئميك مار" ( كه به علت تحقيقات گرانقدرش در باره تاريخ سومر و ماد و اثبات اين حقيقت كه آنان اجداد تركان امروزي بودند، از طرف استالين به سيبري تبعيد و در آنجا مرد ) گرفتار نشود. در زماني كه "دياكونوف" تاريخ ماد را مي نوشت، در صورت كوچكترين اشاره به تاريخ تركه، با بر چسب پان تركيسم به سيبري تبعيد ميشد. لذا "م . دياكونوف" كتابش پراز تناقض گويي بوده و به صورت هاي مختلف ميشود آنرا تفسير كرد ولي با وجود آن اطلاعات زيادي را راجع به ساكنين ماننا - ماد به ما ميدهد.

"آكادئميك مار" زبان شناس و تاريخدان مشهور روسي، كسي است كه عميقترين و علمي ترين تحقيقات را در مورد مادها انجام داد. او با تحقيقات خود به اين نتيجه رسيد كه تحقيقات "اوپرت"، علمي ترين و صحيح ترين اطلاعات را در باره مادها داده بود، لذا تحقيقات خود را بر مبناي يافته ها "اوپرت" قرار داد و آنها را تكميل كرد. او به اين نتيجه رسيد كه زبان رسمي و رايج در ماد همان زبان ايلامي بود و او از جمله اسناد پيدا شده در آذربايجان به زبان ايلامي، همچنين كتيبه هاي هخامنشي به زبان ايلامي در ماد را نشان هايي از اين حقيقت مي دانست.

به عقيده "آكادئميك مار" كتيبه داريوش در خاك ماد (بيستون، جزوي از خاك ماد بود ) كه به سه زبان نوشته شده، زبان ايلامي در آن كتيبه، همان زبان رسمي امپراطوري ماد بود. با توجه به اينكه، ماد مهمترين مملكت امپراطوري هخامنشيان بود، لذا تصور اينكه دولتي اشغالگر در خاك سرزمين اشغال شده كتيبه اي بنويساند، و در آن چيزي به زبان دولتي آن سرزمين آن نوشته نشود، منطقأ قابل قبول نيست. ( تاريخ ديرين تركان ايران، ص 496، ذهتابي ) زبان ايلامي خويشاوند و خيلي نزديك به زبان قوتتي ها، توروك ها، سابير ها، هوريها و ... ساكن ماننا و ماد مركزي بود، و رسميت زبان ايلامي در امپراطوري ماد، آلتائي - تركي بودن آن امپراطوري را ثابت ميكند.



پروسه تاريخي تشكيل امپراطوري ماد:

 

اگر در اينجا به همه اسناد آشوري، بابلي و اورارتويي، كه به حوادث ماننا - ماد مركزي و پروسه شكل گيري امپراطوري ماد - ماننا اشاره كرده اند، اشاره شود، كلام به درازا كشيده و باعث خستگي خواننده گرامي ميشود، لذا سعي بر آن است كه، مطالب خيلي خلاصه وار ذكر شود، و علاقه مندان به كسب اطلاعات جامع تر، ميتوانند به منابعي كه در اينجا نام برده شده، مراجعه كنند.

در فرصتي كه در نتيجه قطع حملات آشوريان در بين سالهاي 788-834 ق . م پيش آمده بود، دولت كهن "ماننا " كه در آن برهه از زمان دولتي قوي و مستقل بود ارتباطات خود را با مناطق مختلف ماد مركزي تشديد كرده و موفق به جذب شاهان محلي ماد بطرف خود شد و اين كار منجر به تقويت ماننا و تضعيف اورارتو در ماد مركزي شد. شاهان آشور كه اتحاد دو خلق همزبان و همنژاد ماننا - ماد را تهديدي بر عليه خود مي ديدند، براي از بين بردن اتحاد شكل گرفته بين ماننا و ماد مركزي، از سال 788 ق . م يك سري حملات ويرانگر را به آذربايجان شروع كردند كه تا سقوط دولت قدار و تجاوزگر آشور ادامه داشت.

"تيقلت پيله سر سوم" در سال 744 ق . م حملات مستمري را به ماد مركزي كه تحت تابعيت دولت ماننا بود؛ شروع كرد كه به مدت چند سال دوام داشت، او ايالات "آراز ياش" و "بيت سانقي" و منطقه " اوش كاكان " را تسخير كرد و تعداي از ساكنين آنجاها را به شمال سوريه و فنيقيه تبعيد كرد. او در كتيبه اي اسامي طوايفي را كه اسير برد چنين نام برده است: "ايللي لي، illili، بيل لي billi ، سانقي لي sangili، بوديا budiya، بانيتي baniti و ناككآبي nakkabi" كه همه اين اسامي ريشه تركي دارند، و در سه كلمه اولي، پسوند " لي" در تركي، امروزه هم به عنوان علامت منسوبيت در زبان تركي بكار ميرود. اين اسامي، تبار تركي ساكنين ماد مركزي را در آن زمان اثبات ميكند. ( منبع 1 ص 317 )
"تيقلت پيله سر سوم" در سال 738 دوباره به ماد مركزي حمله كرده، همدان را گرفته، و بعد تا كوير نمك پيش رفت و از منطقه "اوش كاكان" در دره رود "قره سو" بازگشت. اين بدان معني است كه آشوريان در آنزمان اكثر سرزمينهاي ماد مركزي را تصرف كرده بودند. اسامي كه در رابطه با لشكر كشي "تيقلت پيله سر سوم" به ماد مركزي در كتيبه هاي آشوري ‌ذكر شده است نشانگر آن است، كه "از مناطق شرقي شهر قزوين به طرف غرب، اسامي جغرافيايي و اشخاص كلا التصاقي ( مربوط به قوتتي - لولوبي ها و غيره ) ولي از قزوين به طرف شرق، اسامي هم التصاقي و هم هندو ايراني، و همچنين ايلامي ميباشد. وجود اسامي ايلامي در آنجا نشانگر نفوذ عميق ايلاميان تا مناطق مركزي و شرقي ايران امروزي ميباشد. ( منبع 1 ص 320 )

در سال 719 ق . م " مئتتاتتي" شاه منطقه "زيكئرتو" در "ماد مركزي" از تابعيت دولت ماننا سر پيچيد و با كمك "روساي اول" شاه اورارتو چند قلعه ماننايي ر، از جمله "دوردوككا" Duradukka و " شان داخول" shandakhul، را به تصرف درآورده و خود را تحت حمايت دولت اورارتو قرار داد. دولت اورارتو با ايجاد اختلاف بين رهبران محلي و دولت مركزي ماننا و جلب آنان به طرف خود سعي داشت تا همه سرزمين هاي ماننا را به تصرف خود درآورد. "ايرانزو" شاه ماننا كه به تنهايي قادر به مقابله با اورارتو نبود، با بستن پيمان اتحاد با آشوريان، از آنها براي مداخله در امور داخلي ماننا كمك خواست. "سارگون دوم" براي كمك به شاه مانن، در اواخر سال 719 ق . م به ماننا لشكر كشي كرد و مناطق و قلعه هايي را كه اورارتوها اشغال كرده بودند گرفته و به ماننا پس داد، و طبق رسم آن زمان دارايي و غنيمت هاي به دست آمده از فتح آن قلعه ها به آشوريان رسيد. در كتيبه اي آشوري از سال 717 ق . م به ديدار "سارگون دوم " با " ايرانزو"، شاه ماننا، اشاره شده است. ( منبع 1 ص 325 )

"ايرانزو" يكي از شاهان مقتدر ماننا بود كه با سياستهاي مدبرانه خود توانست همه مناطق آذربايجان كنوني ر، با مناطق غربي آن كه در اشغال اورارتو بود، تا مناطق شرقي قزوين را در دولت ماننا منسجم بكند. هر چند كه اميرنشين هاي محلي در ماد مركزي و ماننا تابع دولت مركزي "ماننا "بودند؛ ولي در عمل از لحاظ سياسي و ديني نيمه مستقل بودند و مانع تشكل مردم ماننا - ماد به صورت يك ملت واحد بودند. باز همين روحيه قدرت طلبي شاهان محلي بود كه بعدها باعث نابودي امپراطوري ماد بدست پارسهاي وحشي شد. ( منبع 1 ص 322 )

بعد از مرگ "ايرانزو" پسرش "آزا" به جاي او نشست و همكاريهايش را با آشوريان ادامه داد. ولي به علت دادن امتيازات به آشوريان، مردم و شاهان محلي ماننا و ماد قيام كرده و او را كشتند، جسد او را به دامنه كوه "او آ اوش" (سهند امروزي) انداختند. ( منبع 2 ص 196 )
رهبري اين قيام مردمي را "باقداتو" Bagdatu شاه محلي ايالت " او ايش ديش"، منطقه مراغه امروزي، بر عهده داشت. "سارگون دوم" كه در آن زمان متحد شاه ماننا بود، قيام مردمي ماننا را بهانه قرار داده و در سال 716 ق . م به ماننا لشكر كشي كرد و "باقداتو" را گرفته و پوستش را كند و سپس به تماشاي مردم گذاشت. ايالت "او ايش ديش" ماننا، خراجگذار آشور شد. "سارگون دوم " به "اوللو سو نو Ullu su nu " پسر "آزا" كمك كرد تا بر تخت سلطنت ماننا بنشيند. ( منبع 2 ص 196 )

دركتيبه اي آشوري از سال 716 ق . م اسم قديمي كوه "سهند" كه در بين اهالي ماد - ماننا استفاده ميشد، كوه" او آ اوش" و منطقه كوهستاني نزديك آن، منطقه مراغه امروزي "او ايش ديش" آمده است. اين دليلي ديگر بر ريشه ترك - آلتايي بودن بانيان امپراطوري ماننا - ماد ميباشد. در زبان سومري و تركي باستان "o, u ، او" به معني عدد 10 ميباشد كه در تركي امروزي همان كلمه بصورت "اون، on" استفاده ميشود. "ايش،ائش" در زبان سومري ( تركي باستان ) به معني عدد 3 كه امروزه نيز در تركي به صورت " اوش" استعمال ميشود. "ديش" در تركي باستان به معني "دندانه" و در تركي امروزي به معني "دندانه دندان" هنوز هم استعمال ميشود. لذا معني " او ايش ديش" ذكر شده در كتيبه آشوري به معني "سيزده دندانه" ميباشد و امروزه بدان محل "بش بارماخ" ميگويند. ( منبع 1 ص 874 )

"اوللوسونو" با در نظر گرفتن بدبيني و نفرت مردم و شاهان محلي ماننا از آشوريان، بر عكس پدرش، از آشوريان دوري جسته و با دولت اورارتو متحد شد، علاوه بر آن حاكمان ايالت هاي ماننايي هم مرز با آشور را مجبور به اقدامات دشمنانه بر عليه آشوريان كرد. سارگون دوم در جواب به اقدامات دشمنانه او ، در اواخر سال 716 ق . م دوباره به ماننا لشكر كشي كرد و شهر "ايزيرتا" پايتخت ماننا را تصرف كرد، "اوللو سو نو" بخاطر جلوگيري از پيشروي آشوريان ، تسليم شده و از سارگون بخاطر اقدامات ضد آشوريش عذر خواهي كرده و از او براي آزاد كردن سرزمين هاي ماننايي تحت اشغال اورارتو كمك خواست.

"سارگون دوم" در كتيبه اي، مغرورانه به تسليم شدن شاه ماننا اشاره كرده و از بخشيدن او خبر ميدهد. متن كتيبه مزبور: "در مقابل اولو سونو شاه ماننا ميز مهماني را بگستراندم، تخت و مقام سلطنتي اورا نسبت به مقام پدرش بلند مرتبه تر كردم، سركردگان ماننا را برابر و همرديف با سركردگان آشور بر سر سفره مهماني نشاندم، در مقابل خداي آشور و خدايگان سرزمين خودشان به درازي حكمراني من دعاي خير كردند." محتواي اين كتيبه نشانگر آن است كه در آن مقطع زماني ماننا هنوز مستقل بود و متحد آشور بشمار ميرفت. ( منبع 3 ص 53 )

"سارگون دوم" در سال 714 ق . م بعد از تابع كردن ايالت "پارسوا" به منطقه ماننايي "سوري قاش" نيز كه در دست اورارتو بود، حمله كرد. "دياكونوف" اسامي 26 مكان جغرافيايي و 26 نفر از حاكمان ايالت "پارسوا"ي ماد ( منطقه كرمانشاه امروزي ) را كه آشوريان در كتيبه هاي "سارگون دوم" ذكر كرده اند را در كتاب "تاريخ ماد ص 516-517" ذكر كرده است و همه اين اسمها مربوط به اقوام التصاقي زبان ميباشد. لذا در منطقه پارسوا نيز هيچ نشاني از اقوام وحشي به اصطلاح آريايي نبود.

با اينكه شاهان آشوري هميشه ماننا را مورد حمله و تجاوز قرار ميدادند ولي "سارگون دوم" بنا به اتحادي كه با "اولو سونو" بسته بود با ماننا به صورت يك دوست و متحد رفتار ميكرد و به قولي كه به شاه ماننا داده بود عمل كرده و اراضي غربي ماننا (منطقه گونئ، قاراداغ، خوي، سلماس و تبريز ) را كه در مدت نزديك به يك قرن در اشغال اورارتو بود گرفته و در اختيار دولت ماننا قرار داد. "سارگون دوم" كه حالا شاه ماننا را مديون خود كرده بود، چند ماه بعد خودسرانه به تصرف "ماد مركزي" كه در آنزمان تابع ماننا بود، ادامه داد و در عوض اين كمك، دولت ماننا مجبور بود كه دست آشور را در اشغال ماد مركزي آزاد بگذارد. ( منبع 2 ص 322 )

شاهان محلي ماد مركزي ( از جمله ديوك ) با درك اين حقيقت كه، شاه ماننا در آن شرايط قدرت مدافعه از آنها را در برابر تجاوزات آشور را ندارد، از شاه اورارتو كمك خواستند. "ديوك" از بزرگان يكي از طوايف قديمي "قوتتي" ساكن منطقه شمالي "قيزيل بوندا" بود، كه از قرنها قبل حاكميت آن منطقه را در دست داشتند. "ديوك" كه تابع دولت ماننا بود، مخفيانه پسرش را پيش "روساي اول" شاه اورارتو فرستاده و از او درمقابل حملات آشوريان كمك خواست.

"روساي اول" نيز براي اجابت درخواست "ديوك"، در سال 716 ق . م 22 قلعه ماننايي هم مرز با آشور را متصرف شده و "ديوك" را تشويق به جدايي از ماننا كرد. "سارگون دوم" بعد از باخبر شدن از اتحاد بين "ديوك" و "ساردوي اول" شاه اورارتو، در سال 715 ق . م به ماد مركزي لشكركشي كرده و منطقه تحت حاكميت ديوك را نيز تصرف كرد، ديوك و عائله اش را اسير كرده وبه "هامات ( خامات )" در شمال سوريه تبعيد كرد. "خيشتريتي" پسر "ديوك" و شاه بعدي ماد نيز جزو تبعيديان بود. "سارگون دوم" آن 22 قلعه را از اورارتوها پس گرفته و بعد از يكسال به دولت ماننا برگرداند. بعضي از تاريخدانان عقيده دارند كه "ديوك" همان "ديوكس" ميباشد كه "هرودت" به آن اشاره كرده است. ( منبع 4 جلد 1 ص 202 )

"ساردوي دوم" شاه اورارتو كه براي كمك كردن به شاهان محلي ماد حركت كرده بود، در جنوب كوه "او آ اوش"، سهند امروزي، از طرف "سارگون دوم" غافلگير شده و شكست سختي خورد. "روساي اول" خودش به شهر مذهبي اورارتو، "مساسير"، فرار كرد. ( منبع 1 ص 327 )
"سارگون دوم" منطقه ماننايي "سانقي بوتو" (گونئي) را از دست اورارتو گرفت و بعدا شهر "اولخو" ( نزديكي سلماس كنوني ) را، كه مركز و ادامه مدنيت ارتته، آراتتا بود را نيز تصرف كرد. ( منبع 1 ص 345 )

در كتيبه هاي "سارگون دوم" علاوه بر اسامي ده ها منطقه جغرافيايي، به اسامي بيش از 50 نفر از رهبران ماننا - ماد اشاره شده است و همه اين اسامي مربوط به خلق هاي التصاقي زبان مي باشد و هيچ اسم آريايي در بين آنها ديده نميشود. اين اسامي را "دياكونوف" در صفحه 519 تاريخ ماد آورده است. از سال 713 ق . م دولت ماننا ديگر به آشور ماليات نداد و حتي شروع به حمله به شهرهاي آشور كرد. "سارگون دوم" در بين سالهاي 713-715 ق . م قسمتهايي از ماد مركزي را فتح كرده و پنج ايالت آشوري در آنجا درست كرد ( ايالات : كيشه سو، خارخار، زاموا، بيت هامبان و پارسوا ) ولي بلافاصله با قيامهاي ممتد اهالي آنجاها روبرو شده و بارها براي سركوبي اين قيامها به آنجا لشكركشي كرد، لازم به ذكر است كه "سارگون دوم" در آن زمان به خاك اصلي ماننا وارد نشد. در اين زمان شاه ماننا نيز به علت تعهدي كه به دولت آشور داده بود، نميتوانست در ماد مركزي بر عليه آشوريان دخالت كند.

حاكم قلعه "خار خار" در همدان شخصي به اسم "كي بابا " بود. "سارگون دوم" اهالي قلعه را اسير و به سوريه تبعيد كرد و يهودي ها را كه از سال 732 ق . م تابع آشور بودند، در آنجا سكونت داد. "خارخار" از اسم يكي از قبايل التصاقي زبان قديم درست شده و اين ايل حداقل از هزاره دوم قبل از ميلاد در آذربايجان شمالي و جنوبي ساكن بودند، كلمه "گرگر" نيز از اسم آن ايل مشتق شده است. "كي بابا" كلمه اي كاملا تركي به معني "شاه بابا، رهبر بابا" ميباشد. در سال 710 ق . م ايالتهاي "كيشه سو" و "خارخار" قيام كرده و دوباره مستقل شدند، ايالت "ائللي پي" كه جزوي از خاك ماد بود، به علت نزديكي و پشت گرمي به دولت ايلام از گزند حملات آشوريان در امان بود، و در آن شرايط مشكل، همچون پلي بود كه ايلاميان كمكهاي مالي خود را، از آن طريق، به اهالي خويشاوند خود در ماد مركزي، كه مشغول مبارزه با آشوريان متجاوز بودند، ميفرستادند. ( منبع 1 ص 453 )

آشوريان شديدأ مورد نفرت مردم ماننا و ماد مركزي بودند و آنها فقط در داخل قلعه هاي نظامي و در بين يهودي هايي كه بدانجا كوچ داده بودند، به سر برده و فقط در هنگام جمع آوري ماليات، كه به زور اسلحه انجام ميگرفت، به ميان مردم ميرفتند. ( منبع 1 ص 322 )

آشوريان ماننا را به حال خود گذاشته ولي به تصرفاتشان در ماد مركزي ادامه دادند. قصدشان از اين كار، از هم جدا كردن قوتتي هاي ماننا و ماد و جلوگيري از تكامل آنها به صورت يك ملت واحد بود. ولي مادها با قبول پرداخت خراج به آشور موفق به حفظ ساختارهاي اجتماعي و دولت هاي محلي خود شده و رابطه شان را با همزبانان و هم تبارهايشان در ماننا حفظ كردند و آشوريان موفق به ايجاد جدايي بين آن دو سرزمين نشدند. آشوريان اين واقعيت تاريخي را در كتيبه هايشان به طور واضح بيان كرده اند كه، در حمله "سارگون دوم" به ماد مركزي، 22 رهبر محلي "ماداي" حاضر به پرداخت ماليات شدند و در مقام هاي خود باقي ماندند، و همه آنها را با اسم مشترك "ماداي " و ديگر رهبران ماد مركزي را با نام عمومي "قوتوم" ( قوتتي ) ذكر ميكنند. بنا به نوشتجات اين لوحه ها، هم "قوتتي ها " و هم "ماداي" ها تا كوه "بيگ ني" (دماوند)، يعني كل اتحاديه ماد مركزي به سارگون دوم ماليات ميدادند. ( 331 ) لازم به ذكر است كه، تعداد شاهان محلي فقط در غرب درياچه اورميه ، بيش از 70 بود. "سارگون دوم" بالاخره در سال 705 ق . م در يكي از لشكر كشي هايش؛ براي سركوبي قيام مردم ماد، در نزديكي ايالت ائللي پي در قلعه "كيلمان" بدست ساكنين اين قلعه كه "كولوم" ناميده ميشدند، كشته شد.

بعد از كشته شدن سارگون دوم، "سنخريب" پسر او به جاي او نشست و در سال 702 ق . م براي گرفتن انتقام خون پدرش به ماننا - ماد لشكركشي كرد. در اين زمان حكومت ماننا قويتر شده بود و اراضي غربي درياچه اورميه و مناطق شرقي رود "قزل اوزن" را دوباره باز پس گرفته بود و بارها با موفقيت بر عليه آشوري ها هجوم برده بود. بنا به منابع آشوري، شاه ماننا در آن زمان شخصي به اسم "بئلخابو" بود و او شاهي كاردان و قدرتمند ذكر شده است. ( منبع 2 ص 238 )

بعد از حمله " سنخريب" به ماد مركزي در سال 702 ق . م تا كشته شدن او بدست پسرش در ژانويه سال 680 ق . م، در منابع آشوري هيچ معلوماتي درباره روابط آشور با ماننا - ماد مركزي وجود ندارد و علت آن نيز درگيري هاي درباري در آشور بود كه فرصت حمله به ماننا - ماد را از آنها صلب كرده بود.

در اين فاصله 22 ساله، مردم ماننا - ماد از فرصت بدست آمده استفاده كرده و نيروهاي خود را بازسازي و خود را براي قيام سراسري بر عليه سلطه آشوري آماده كردند. حملات ويرانگر و ممتد آشور در بين 705-834 ق . م از شدت وحشيگري هاي زيادتري برخوردار بود، تجاوزگران آشوري در اين دوره مردم آذربايجان را تحت انواع شكنجه ها ي وحشيانه قرار مي دادند. براي مثال انگشتان اسراي جنگي را قطع مي كردند تا ديگر نتوانند بجنگند. اهالي ماننا و ماد مركزي با رشادت و مردانگي در مقابل تجاوزگران از وطنشان دفاع ميكردند (خود آشوري ها نيز بارها به آن اشاره كرده اند ) در طي اين حملات آشوري ها عده اي از اهالي ماننا را به فلسطين و لبنان تبعيد كردند و از آنجا عده اي از سامي ها ر، كه عده اي از اسراي يهودي هم جزو آنها بودند به ماننا كوچانده و در آنجا سكونت دادند ( عده اي از محققين عقيده دارند كه آشوري ها و يهودي هاي امروزي ساكن در آذربايجان از بازماندگان آن مهاجرين ميباشند). آشوري ها در اين سالها قسمتهاي زيادي از ماد مركزي و بخشي از ماننا را بمدت كوتاهي اشغال كردند ( تا مناطق قم و تهران ) و بعد از اين حملات اكثر ايالات ماننا و ماد مركزي به صورت نيمه مستقل و خراج گذار آشور درآمدند. حملات مستمر و جنايات بيش از حد آشوريان لزوم ايجاد دولتي قويتر از دولت ماننا را را بر رهبران و مردم ماننا - ماد گوشزد ميكرد، لذا با وجود كنترل شديد آشوريان بزرگان و رهبران قوتتي - لولوبي ها و ساير ايل هاي التصاقي زبان در ملاقات هاي مخفيانه سالانه شان در قلعه اي در شهر آق باتان ( همدان ) زمينه و طرح ايجاد امپراتوري ماد را فراهم ميكردند. بعد از كشته شدن " سنخريب" ، "اسرحدون" ( 669-680 ق . م ) شاه آشور شد. او در سال اول حكومتش درگير مسايل سياسي و نظامي بابل بود. در همان زمان "كيمئرها" به رهبري "تئوشپا" به سرحدات آشور حمله كردند و بعد عده اي از كيمئرها به عنوان سربازان مزد بگير به خدمت اسرحدون درآمدند، اين كئمئرها همان ايسكيت ها ( ايشغوز ها ) بودند. ( منبع 2 ص 240-241 )

منابع آشوري مربوط به دوران حاكميت "اسرحدون" اطلاعات زيادي را در باره وضعيت داخلي ماننا و ماد مركزي را ارايه مي دهند. طبق اين منابع، اهالي ماننا با ايشغوزهايي كه در آنجا ساكن شده بودند، اتحاد برقرار كرده، و شاه ماننا، سرزمينهاي قديمي ماننا را كه زماني در اشغال دولت هاي اورارتو و آشور بود، پس گرفته بودند، و حكومت آشور شديدأ از قدرت گيري دولت ماننا نگران بود. ( منبع 1 ص 449 )

آثار آشوري نشانگر آن است كه در اين زمان، "ماننا"ي قدرتمند شده با ايالت "خوبوشكييه" آشور در جنوب "درياچه وان" همسايه بود و شاه آشور از حمله ماننا به آن ايالت نگران بود. ( منبع 1 ص 449 )
در لوحه هايي كه مربوط به نامه نگاري بين "اسرحدون" و كاهن اعظم آشور "هاتيف" ميباشد، از نگراني شديد شاه آشور از موفقيت هاي جنگي قوتتي ها در ماننا صحبت شده است. ( منبع 2 ص 245 )
همچنين "Blelushezib"، كاهن و مشاور "اسرحدون" در صحبتهايش با او، به اتحاد بين ايشغوزها و قوتتي هاي ماننا، و موفقيت هاي جنگي آنان و تهديد شهرهاي "حرران" و "آنيس" در آشور اشاره مي كند. ( منبع 2 ص 246 )

غلبه ماننا بر آشوريها در غرب "درياچه اورميه" كه با همكاري ايشغوزهاي ساكن در ماننا انجام شد، و ناكامي آشوريان در آنجا، حكومت آشور را مجبور به حمله به ماد مركزي كه تابع ماننا بود، كرد. در سال 674 ق . م " ماننايي ها" با اطلاع از تصميم آشوريان، به كمك برادران مادي خود شتافتند. ايشغوزهاي ساكن ماننا نيز آنها را ياري كردند و آشوري ها را از خيلي جاها در ماد مركزي بيرون كردند. ورود ايشغوزها به ماد مركزي درسال 674 ق . م، مانع اشغال مناطق شرقي ماد و همچنين تقويت روحيه مبارزه خلق ماد بر عليه آشوريان متجاوز و بيگانه شد.

"دياكونوف" در اين باره مينويسد: " محاربه ايشغوزها و ماننايي ها در سرحدات ماننا با آشوريان، از رسيدن اردوي بزرگ آشور براي تصرف شرق ماد جلوگيري كرد. و هجوم ايشغوزها به ماد مركزي، نقشه آشوريان مبني بر تسلط كامل بر ماد را نقش بر آب كرد". ( منبع 2 ص 246 )

در سال 673 ق . م خلق ماد مركزي از دادن ماليات به آشور امتناع كرده و كارگزاران و ماموران مالياتي آشوري را از آنجا فراري دادند. "اسرحدون" شاه آشور براي تنبيه و گرفتن خراج به آنجا لشكر كشي كرد، ولي موفقيت چنداني نيافت. در كتيبه اي از "اسرحدون"، در شرح حملات او در سالهاي 673- 674 ق . م به ماد مركزي و ماننا، آمده است كه او تا مناطق دماوند و كوير نمك پيش رفته و عده اي از اميران محلي ماد مركزي را شكست داده و مطيع خويش كرد، او در اين كتيبه از جنگ با قوتتي ها، ماننايي ها و ايشغوزها در ماد مركزي خبر ميدهد. تا اينجا كه اثري از آريايي هاي خيالي آرياگران در ماننا و ماد مركزي نمي بينيم و طبق اسناد آشوري، طرف مقابل آشوريان در همه جنگها در ماننا و ماد مركزي همان اجداد تركان امروزي آذربايجان ( قوتتي ها، مانناها، هوري ها، ايشغوزها و ...) بودند.

بعد از مرگ "بئل خايو" شاه ماننا در سال 659 ق . م پسرش " آخسئري" شاه ماننا شد. در اين زمان بر عكس ماننا وضعيت ماد مركزي خوب نبود و خيلي از مناطق آنها كه از زمان سارگون دوم بدست آشوريها افتاده بود، هنوز هم تحت سلطه آنان قرار داشت و عده اي كثيري از سامي ها را از فلسطين و سوريه بدانجا كوچانده شده بودند. در مقايسه ماننا با ماد مركزي، ماننا در آن برهه از زمان از هرجهت پيشرفته تر از ماد مركزي بود. ( منبع 1 ص 446 )

دولت ماننا عده اي از ايشغوزها را نيز براي كمك به اهالي ماد مركزي، بدانجا فرستاد و آنها در قيام 673 ق . م ماد نقش مهمي بازي كردند. در سال 673 ق . م خلق ماد مركزي به رهبري "خيشتيريتي" و با ياري ايشغوزها بر عليه آشوريان قيام كردند، و موفق به تاسيس دولت مستقل ماد شدند. ولي اين " دولت مادي" كه با قيام سراسري سال 673 ق . م به رهبري "خيشتريتي" آفريده شد، هنوز آن امپراطوري معروف ماد نبود، بلكه يك حكومت محلي كوچك متشكل از سه ايالت "بيت كاري" ، "ماداي" و " ساپاردا" بود. "خيشتريتي" حاكم ايالت "بيت كاري" به پايتختي شهر "كارتاشي، كاركاسسي، به معني محل كاسسي ها" بود كه بعد از قيام، رهبري دولت تازه تشكيل شده ماد، متشكل از سه ايالت نامبرده را به عهده گرفت. "خيشتريتي" در عرض چند سال موفق شد كه اكثر ايالتهاي ديگر ماد مركزي را در دولت تازه تاسيس خود ادغام كند. ( منبع 1 ص 555 )

آشوريان با وجود آنكه در سركوبي قيام سال 673 ق . م ماد مركزي مغلوب شده بودند، باز هم دست از سر مردم ماننا - ماد مركزي برنداشتند و بعد از چند سال حملات خود به آذربايجان را دوباره شروع كردند، ولي اين بار خاك ماننا را هدف قرارداده، در سالهاي 659-660 ق . م به ماننا حمله كردند و با وجود دفاع شجاعانه "آخسئري" شاه ماننا، موفق به تصرف چند قلعه مهم در نزديكي "ايزيرتا" پايتخت ماننا شدند. در لوحه هاي آشوري، اسامي اين قلعه ها چنين آمده است: " پاشا سو" ، "آيوسياش" ، "آشدي ياش" ، " او پيش" ، "نازي نيري" ، "اوكي يامون" . ( منبع 2 ص 550 )

همه اين اسامي نيز كاملا ريشه تركي دارند. آشوريان در اين حملات اسراي زيادي را به آشور بردند. بعد از "اخسئري" پسرش " او آللي"oalli، شاه ماننا شد. در بين سالهاي 652-653 ق . م اختلافات داخلي آشور شدت گرفت. "شاموشوموكين" برادر "آشور باناپال" كه از طرف او به شاهي بابل گمارده شده بود، بر عليه او قيام كرده و ديگر خلقهاي تحت سلطه آشور را نيز به قيام تشويق كرد. "آشورباناپال" در كتيبه اي در اين باره چنين مي گويد: "برادر بي وفايم، قسم خود را زيرپا نهاد و بر عليه من قيام كرد، و خلقهاي اككد، كلده، آرامي را و اومانيقا شاه را كه به شاهي ايلام تعين كرده بودم و پاهاي مرا ميبوسيد، كسي كه با دست خودم تعين كرده بودم، و خيشتريتي رهبر قوتيوم ( قوتتي ها ) را بر عليه من تشويق به قيام كرد و آنها با او عهد بستند." ( منبع 2 ص 263 )

"ايشغوزها" بعد از مرگ رهبرشان "ايش پاكا" با آشوريان متحد شدند و "خيشتريتي" كه هدفش محو دولت آشور بود، در سال 652 ق . م قبل از حمله به آشور، براي رفع خطر حمله ايشغوزها از شمال "آراز"به ايشغوزها حمله كرد ولي در جنگي در نزديكي شهر " گنجه" بدست "مادييا" شاه ايشغوزها كشته شد، و ايشغوز ها ماد را تحت حاكميت خود درآوردند، كه 28 سال طول كشيد.

"خيشتريتي" 22 سال يعني تا سال 652 ق . م حاكم ماد مركزي بود. و در دوره حكومت او دولت ماد به سرعت محكم و قدرتمند شد. و با كشته شدن او و حاكميت 28 ساله ايشغوزها وقفه اي در اين روند پيش آمد ولي "كياكسار" كه به جاي پدر نشسته بود، هرچند كه مطيع ايشغوزها بود و به آنها ماليات ميداد ( ايشغوزها كه اقوامي كوچرو بودند، از نظر تمدن و سيستم اجتماعي از خلق ماد خيلي عقب بودند، لذا در امور داخلي ماد مركزي دخالت نكرده و مادها را در اداره امور داخلي خودشان آزاد گذاشته و به ماليات سالانه بسنده كرده بودند )، ولي در طول 28 سال سلطه ايشغوزها بيكار ننشسته و در تحكيم پايه هاي دولت ماد تلاش فراوان كرد و در نهايت در سال 625 ق . م شاه ايشغوزها و ديگر بزرگان آنها را به جشني دعوت و بعد از مست كردنشان ، همه را كشته و بدينوسيله به حاكميت آنها در ماد مركزي خاتمه داد.

در اين زمان "او آلليoalli" ، شاه ماننا ، با محاسبات غلط خود از اوضاع سياسي منطقه، براي تقويت دولت ماننا در مقابل دولت "اورارتو" با آشوريان هم پيمان شده بود. لذا مورد خشم و نفرت خلق ماننا و هم نژادان مادي آنها واقع شده بود. توده مردم، روحانيون و شاهان محلي "ماننا" كه قرنها تلاش كرده بودند تا با اتحاد اقوام خويشاوند خود در "ماد مركزي" دولت و كشور مقتدري را درست كنند؛ با دولت ماد مركزي هم دردي نشان داده و ضد شاه خود عمل ميكردند، بطوريكه در نهايت در سال 615 ق . م از اتحاد با ماد استقبال كردند و براي اولين بار، ماننا و ماد مركز، به يك كشور متحد با يك دولت مشترك تبديل شدند. اين اتحاد بين ماننا و ماد مركزي بدون هيچ جنگي و آنقدر با آرامش انجام گرفت كه تاريخ نگاران آن را يك عمل عادي براي اتحاد يك خلق هم نژاد و هم زبان پنداشتند. با اتحاد ماننا و ماد مركزي پايه هاي امپراطوري ماد گذاشته شد و در اين اتحاد، ماننا به مثابه قلب آن امپراطوري محسوب ميگرديد. ( منبع 1 594 )

"كياكسار" در بين سالهاي 615-625 ق . م اوضاع داخلي ماد را سروسامان داد، و براي اولين بار در تاريخ بشريت ارتش منظم و متحداللباسي را تشكيل داده و آنها را بر اساس نوع سلاح دسته بندي كرد (تاريخ ماد 272). ارتش آذربايجان در زمان "كياكسار" به مرحله‌اي از تكامل جنگي رسيده بود كه توان حمله به فلب امپراطوري آشور را داشت. ارتش آذربايجان در آنزمان داراي لباس سرخ، سپر سرخ و پرچم سرخ بود و به اصطلاح «ارتش سرخ» يا «سرخ جامگان» بودند. همان رنگي كه بعدها «خرم دينان ترك آذربايجان» در زمان "بابك" دوباره به تن كرده و در زمان صفويان به «سرخ كلاهان» يا قزلباشان تبديل گرديد.

"كياكسار" شروع به تهيه مقدمات حمله به آشور كرد، او ابتدا منطقه سكونت پارس ها تصرف و پارسهاي بدوي را تابع امپراطوري ماننا - ماد كرد، وي بعدأ با دولت بابل متحد شد و براي تحكيم اين وحدت سياسي، دخترش "آميي تيدا" را به عقد "نبوكد نصر" پسر "نبو پيله سر" شاه بابل، درآورد.

بابل شناس معروف "بروس" عقيده دارد كه، باغهاي معلق بابل، يكي از عجايب هفتگانه جهان، در دوره نبوكد نصر، به خواهش همسر مادي او، به سبك باغهاي معلق كاخهاي همدان ساخته شد تا او در غربت احساس دلتنگي نكند. ( تاريخ ماد ص 56 )

اين حقيقت تاريخي كه "كياكسار" ماننا را با جنگ و زور با ماد ادغام نكرد، بلكه اين ادغام و اتحاد به خواست و ميل رهبران و خلق ماننا انجام گرفت، بيانگر آن است كه هردو خلق ماد مركزي و ماننا خويشاوند و داراي زبان، فرهنگ و نژاد مشترك بودند كه قرنها آرزوي اتحاد با هم را داشتند، و چون در آلتائي ( ترك ) بودن خلق "ماننا " همه تاريخدانان متفق النظر هستند، پس خلق ماد مركزي نيز به هيچ وجه نميتواند آريايي باشد.

در اوت 614 ق . م ارتش سرخپوش ماننا - ماد به دستور "كياكسار" به سرعت خود را به سرچشمه اوليه دجله رساندند و شهر آشوري "تيربيس" را تصرف كرده، و راه رسيدن كمك از سمت شمال به نينوا را بستند. در قرارداد بين بابل و ماد، قرار بود كه بابل نيز مادها را در فتح شهر مقدس آشوريان يعني "آشور" كمك كند، ولي بدلايل مذهبي، شاه بابل به قول خود وفا نكرد. چون آشوريان هم مذهب و همنژاد سامي هاي بابل بودند؛ شاه بابل در كتيبه اي در اين باره، ميگويد: "من در خراب كردن آن شهر شركت نكردم، و بخاطر خرابي آن عزادار شدم و چهره بر خاك آن شهر مقدس گذاشتم".

ارتش سرخپوش ماننا - ماد به تنهايي شهر آشور را فتح و با خاك يكسان كردند، و از آنجا ثروت هنگفتي را كه در طي قرنها از غارت خلقهاي ديگر جمع شده بود، را تصرف كردند. بعد از فتح "آشور" شاهان ماد و بابل در ژوئن سال 612 ق . م در دره دياله با هم ديدار كرده و قشون خود را هماهنگ كرده و به فرماندهي كياكسار به سوي پايتخت آشوريان "نينوا" حركت كردند. بعد از سه جنگ در بيرون "نينوا"، بالاخره در اوت همان سال شهر را فتح كرده و به امپراطوري هزار ساله آشوريان خاتمه دادند. "ساراك" آخرين شاه آشور خود را در آتشي كه قصرش را در بر گرفته بود، انداخت و مرد.

"آشورباليت دوم" عموي ساراك در شهر حرران، سعي در بازسازي دولت آشور كرد، ولي با تصرف آنجا توسط نيروهاي ماد - بابل در سال 610 ق . م امپراطوري خونريز آشور به تاريخ پيوست. اردوي سرخپوش ماننا - ماد، برعكس آشوريان كه در غلبه هاي خود، تمام شهرها، پلها و ديگر اماكن را نابود ميكردند، فقط بزرگان آشور را كشتند و قصرها و مراكز قدرت آنان را نابود كردند و با اهالي معمولي رفتار خوبي داشتند، نه خانه هاي آنها را خراب و نه آنها را به اسارت بردند. روشي كه فرزندان آنها، تركهاي آذري نيز هميشه در مقابله با دشمنان خود بكار برده اند.

اردوي ماد فقط شهرهاي "نينوا " و "آشور" را كه مظهر قدرت آشور بودند، كلا ويران كردند تا آشوري ها ديگر نتوانند امپراطوري خود را احيا بكنند. تمام ساكنين آن دو شهر را به دهات اطراف كوچ دادند و اسرا را به سرزمين هايشان پس فرستادند. تا سال 605 ق . م مقاومت هاي پراكنده اي در آشور بود ولي همه نابود شدند.

"كياكسار" موفق شد كه دولتهاي ايشغوز شمال ارس و اورارتو را هم تا سال 590 ق . م تابع امپراطوري ماد - ماننا بكند. ولي همه ايالتهاي عضو امپراطوري ماد، طبق اصول دولتمداري تركان باستان، از مختاريت داخلي برخوردار بودند، حتي پارسهاي بدوي ايالت انشان كه ضميمه امپراطوري ماد شده بود، از نعمت خودمختاري بهره مند بودند.

منابع:

1ـ تاريخ ديرين تركان ايران، پروفسور م. ت. ذهتابي
2ـ تاريخ ماد، ا.م. دياكونوف، ترجمه كريم كشاورز
3ـ تاريخ آذربايجان، دكتر اسماعيل محمود، باكو 1993
4ـ آذربايجان در سير تاريخ ايران، از آغاز تا اسلام ٫دكتر ر.رئيس نيا



سقوط امپراطوري ماد

ghafghaz_map2_maad.jpg

آشوريان در حيات هزار ساله خود، حتي زندگي روزمره خلقهاي منطقه را مختل كرده بودند و با حملات و قتل و غارتهاي ممتد خود، جلوي پيشرفت منطقه را گرفته بودند، لذا محو آن دولت قدار، مژده آزادي و آسايش براي خلقهاي منطقه بود. بطوري كه حتي يونانيان نيز از "كياكسار" تمجيد كردند، اين را در نوشتجات "ائشيل" تراژدي نويس يوناني، ميتوان ديد. (منبع 1 ص 58 )

بعد از محو امپراطوري قدار آشور از صحنه روزگار، دو دولت ماد و بابل، به قدرتمندترين دول منطقه تبديل شدند ولي به تدريج به دليل افزايش رقابتهاي مابين، روابط آنها رو به سردي گذاشت و دولت بابل از ترس قدرت رو به افزون "امپراطوري ماد - ماننا"، به دور شهر بابل ديوار دفاعي محكمي كشيد. و بالاخره بر سر حاكميت شهر آشوري "حرران" بين آنها جنگ در گرفت. در زمان "آستياك" مرزهاي "امپراطوري ماد ماننا" از غرب سوريه و شرق لوديه تا رود جيهون كشيده شده بود.

"آستياك" بعد از مرگ پدرش "كياكسار" در سال 585 ق . م به پادشاهي "امپراطوري ماد - ماننا" رسيد و 30 سال حكومت كرد. بخاطر تخريب آثار ماد، توسط پارسهاي وحشي، از دوره حاكميت او اطلاعات كمي بر جاي مانده است. آستياك شاه با تدبير و قدرتمندي بود، ولي فارسها كه در دروغ بافي و افسانه پردازي شهره عالم بوده و افسانه هايشان حتي بعضي از تاريخنويسان را به شبهه انداخته، براي بزرگ نشان دادن كوروش وحشي، خيانتكار و راهزن، آستياك را فردي نالايق و عاجز معرفي كرده اند. اين سياست زشت و حيله گرانه فارسها را در عصر خودمان نيز شاهديم، مثلا براي بزرگنمايي دست نشانده گان بي عرضه اي، مثل رضا پالاني و پسرش، با خرج ميليونها دلار از بودجه مردم ايران، تلاش كرده اند كه شاهان ترك قاجار را بي لياقت و آلت دست معرفي كنند و اين دو عنصر وطن فروش و كاملا دست نشانده را آدمهاي وطن پرست و مترقي نشان بدهند. و يا اينكه با خرج صدها ميليون دلار، و تحقير زبان تركي، كه سومين زبان قانونمند دنياست ( در حالي كه زبان فارسي سي و سومين لهجه عربي به شمار ميرود)، سعي بر برتر نشان دادن زبان دست ساز و بي مايه فارسي و تحميل آن بر ديگران مي نمايند.

"كياكسار" موفق به ايجاد وحدت سياسي در ماننا - ماد مركزي شد، ولي براي تقويت پايه هاي امپراتوري، احتياج به ايجاد وحدت ديني و كاستن از قدرت شاهان و كاهنان محلي داشت، وي اين كار را شروع كرد ولي موفق به اتمام آن نشد و پسرش" آستياك" كار پدر را به طور جدي ادامه داد. وحدت ديني لازمه بقاي دولتهاي آنزمان بود، مثلا بابل، ايلام و آشور نيز علاوه بر وحدت سياسي، از وحدت ديني نيز برخوردار و هركدام داراي يك مركز ديني نيز بودند، مثلا شهر "آشور" در آشور و "موسه سير" در اورارتو.

عقايد ابتدايي زرتشتيسم كه ريشه در شامانيسم تركان باستان داشت، توسط همين شاهان محلي كه همزمان نقش كاهنين ديني را داشتند، آفريده شده بود. شاهان محلي حاضر به از دست دادن نقش روحاني خود، كه نفوذ شديد خود در بين مردم را مديون آن بودند، نبودند و با اصلاحات آستياك شديدأ مخالفت ميكردند. اوستايي كه امروزه وجود دارد، براي اولين بار در قرن 13 ميلادي در هندوستان به زبان " گجراتي"نوشته شد. و هيچ ربطي به زرتشت واقعي، موغ اعظم ماننايي ندارد و محتواي آن كلا جعليات شعوبيه ميباشد و اسم زرتشت را دزديده و به عنوان پيامبر پارسي قلمداد كرده اند.

"آستياك" در اواخر حكومت خود، براي رفع خطر تهديد هاي بابل، بدانجا حمله كرد، و دراين زمان اقوام بدوي پارس كه در تحت حكومت مادها ميزيستند، به وي خيانت نموده و پرچم عصيان برافراشتند. "آستياك" كه نزديك بود "حرران" را فتح كند، اجبارأ به وطن برگشت تا پارسها را سركوب كند. جنگ بين پارسهاي وحشي و ماد - ماننا نزديك به سه سال طول كشيد، و در نهايت بدليل خيانت اعيان و اشراف ماد - ماننا، خصوصا خيانت "هارپاك" فرمانده ارتش آستياك، پارسها پيروز شدند، و امپراطوري ماد را، كه نتيجه حداقل هزار سال تلاش اقوام قوتتي، هوري و ... بود، قبضه كردند. علت خيانت اعيان و اشراف ماد - ماننا، كه همان شاهان محلي و كاهنان بودند، به " آستياك" اين بود كه آستياك از قدرت و نفوذ آنها كاسته بود و براي ايجاد وحدت ديني، با كمك دامادش "اسپيتامه" كه از موغان بزرگ و به نظر بعضي ها همان "زرتشت" بود، در حال تدوين و تنظيم آيين سراسري از بتن شامانيسم، براي امپراطوري ماد - ماننا بود. ولي اعيان و اشراف ماد - ماننا كه همزمان رهبران ديني نيز بودند بخاطر حفظ نفوذ و منافع شخصي خودشان، مخالف رفرم ديني آستياك بودند. "كوروش" كه شخصي خيانتكار و حيله گري بود، با دادن قول و قرارهايي به اعيان و اشراف ماد، آنها را به طرف خود و بر ضد آستياك جلب كرد. "هارپاك" فرمانده ارتش آستياك نيز آلت دست اعيان و كاهنين شده و بارها در لحظات حساس اين جنگها، به ملت خود خيانت كرده و در نهايت موجب پيروزي پارسها شد. پارسها پس از تصرف شهر همدان، شهر را كلا غارت كردند، و به دستور كوروش، "اسپيتامه" موغ بزرگ و داماد آستياك، به دار آويخته شد و كوروش خيانتكار، "آميتيدا" زن "اسپيتامه " و تنها دختر "آستياك" را كه در آن موقع زن مسني بود، به عقد خود در آورد تا به آن طريق، رابطه خويشاوندي با خانواده سلطنتي مادها بر قرار كرده و به سلطنت نامشروع خود مشروعيت كسب كند. كوروش جنايتكار براي جلب حمايت بزرگان ماد - ماننا "آستياك" را مستقيما نكشت، بلكه با حيله گري وي را به گرگان تبعيد كرد و بعد از چند ماه به بهانه ديدار دخترش "آميتيدا" وي را به همدان دعوت كرد، و مامورين به امر كوروش، وي را عمدأ در وسط كوير رها كردند و او در آنجا از تشنگي و گرسنگي جان داد. ( منبع 1 )

به عقيده "اوپرت" مبارزه سه ساله بين مادها و پارسها، همان جنگ قومي بين توران و ايران ميباشد، كه بعدها در پيدايش افسانه هاي شاهنامه تاثير گذاشته است. "آستياك" كه شاهي وطن دوست و خدمتگذار ملت آذربايجان بود، وقتي كه بعد از دستگيري در همدان به خيانت "هارپاك" پي برد، در هنگام روبرويي با وي، به او چنين گفت "هارپاك! تو آدمي بسيار احمق و بي وجدان هستي، احمقي زيرا با وجود اينكه ميتوانستي سلطنت را خودت بدست بياوري به ديگري واگذار كردي ، بي وجداني كه براي خاطر كينه و غرض شخصي ملت ماد را اسير و برده پارسها ساختي. اگر لازم بود كسي ديگر به جاي من باشد ميخواستي لااقل اين كار را براي يك نفر از ماد انجام دهي تا پارسهاي بيگانه اي كه برده مادها بودند از اين پس سرور و آقاي آنها نمي شدند ... ( تواريخ هرودت )

كوروش راهزن و خيانتكار بعد از تحكيم سلطنت خود، به وعده هايي كه به اعيان و اشراف ماد - ماننا داده بود نيز عمل نكرده و ماد - ماننا را تحت سلطه پارسهاي وحشي و خونريز درآورد. " آستياك" كه انتظار داشت در ماد به حكومت برسد، بعد از فتح لوديه به دستور كوروش، به حكومت آنجا گمارده شد تا از ماد دور شده و خطري براي پارسها ايجاد نكند.

با قدرت گرفتن پارسها، ظلم و ستم به اهالي ماد - ماننا شروع شد و ماليات هاي سنگين بر آنها تعيين و ثروتشان غارت شد. اعيان و اشراف ماد و مردم ماد با ديدن اين وضع، به اشتباه خود پي بردند و براي رهايي از سلطه پارسهاي وحشي و بازستاني استقلال از دست رفته خود، بارها بر عليه هخامنشيان قيامهاي خونين و بزرگي را راه انداختند و تقريبا تا اواخر هخامنشيان اين قيامها ادامه داشت. هخامنشيان وحشي كه در خونريزي همتايي نداشتند، اين قيامها را با وحشيت تمام سركوب و رهبران قيامها را با وحشيانه ترين و غيرانساني ترين شكل ممكن مثله كردند، مراجعه كنيد به متن كتيبه داريوش.

رفتار شديدأ تبعيض آميز هخامنشيان با مادها و قيامهاي خونين و دراز مدت مادها بر عليه سلطه پارسها و سركوبي وحشيانه اين قيامها توسط پارسهاي بدوي، ادعاي دروغين پان فارسها مبني بر آريايي بودن مادها و خويشاوندي نزديك آنها با پارسها را كلا رد ميكند. چونكه اگر آنها همزبان و خويشاوند بودند كه احتياجي نبود كه پارسها از دادن ماليات معاف و بر مادها ماليات كمرشكني بسته شود، و لزومي هم نداشت كه ملت ماد براي خروج از زير سلطه برادران، همنژادان و همزبانان پارسي خود ده ها بار قيام كرده و دهها هزار شهيد بدهند. حقيقت اين است كه پارسها قومي كاملا بيگانه با اهالي ماد - ماننا بودند كه با حيله و تزوير امپراطوري آنها را غصب كردند، همانطور كه حاكميت دست نشانده و فاشيستي فارس با هدايت و كمك دولت استعمارگر انگليس حاكميت مشروع تركان را با كودتاي رضا پالاني غصب كرده و همچون اسلافشان، بناي ظلم و تعدي را به ملل ديگر ايران دوباره شروع كردند، تركهاي آذربايجان، فرزندان راستين مانناها، مادها نيز در اين 80 سال اخير بارها بر عليه سلطه و ظلم فارسهاي تمدنسوز قيام كرده اند و فقط در قيام 21 آذر بيش از 70 هزار شهيد داده اند. ولي آذربايجان كهن مثل هميشه دوباره سر بلند كرده و استقلال و عظمت تاريخي خود را باز خواهد يافت.

همانطور كه "پيرنيا " در كتاب "تاريخ ايران باستان " نوشته است: كوروش با "آستياك" آخرين شاه امپراطوري ماد هيچگونه قرابتي نداشت و از راه حيله و تزوير به سلطنت رسيد. چون ملت هاي مغلوب شده، به هيچ وجه راضي به قبول حاكميت قوم وحشي و خونريز پارس نبودند و در ماد، ايلام، بابل و ... قيامهاي خونين و مستمري بر عليه آنان ادامه داشت، لذا اين قوم خونريز با راهنمايي يهوديان كه تنها قوم حامي آنها در منطقه بودند، براي جلوگيري از اين قيامها دست به نسل كشي سراسري در فلات ايران و بين النهرين زدند. و به نوشته تورات در يك روز 80000 نفر را به قتل رساندند. همه كشته شدگان شامل نخبگان، رهبران، عالمين، صنعتگران، هنرمندان و ديگر گروههاي كاردان ماد - ماننا، ايلام، بابل و ... بود. عده اي از اين نخبگان كه فرصت فرار يافتند، به يونان، فرار كرده و باعث شكوفايي علم و دانش در آنجا شدند. بعد از اين قتل عام كه يهوديان با نام روز "پوريم" سالانه جشن ميگيرند، علم و صنعت در منطقه شرق ميانه از بين رفت و تا حال در هيچ جاي ايران امروزي و بين النهرين اثري پيدا نشده است كه مربوط به دوره بين 500 ق . م و 650 ب.م. باشد. به قدرت رسيدن هخامنشيان وحشي بدترين و شوم ترين حادثه در تاريخ شرق ميانه ميباشد و هيچ حكومتي در طول تاريخ به اندازه آنها جنايت نكرده است.

پان فارسها و بعضي از تاريخ نويسان يهودي به پاس نجات يهوديان از بابل، به دروغ كوروش، جاني بزرگ تاريخ بشريت را باني "منشور حقوق بشر" معرفي ميكنند، در حالي كه نه فقط منشور حقوق بشر، بلكه منظمترين قانون هاي حقوق فردي و اجتماعي بشر، در سه هزار سال قبل از آنزمان توسط قانونگزاران سومري تدوين شده بود، و كوروش به جز قتل و غارت، تجاوز به حقوق ديگر ملل و خونريزي، كاري ديگري نكرد.

در نهايت با حمله"اسكندر كبير" و با تدبير و درايت " آتروپات" سردار بومي و رهبر وقت آذربايجان، آذربايجان دوباره، تحت نام " ماد آتروپاتن" استقلال خود را باز يافت و امپراطوري بيگانه، خونريز و وحشي هخامنشيان به زباله داني تاريخ رفت. دولت مستقل آذربايجان بيش از 350 سال دوام داشت به پاس خدمات اسكندر كه باعث رهايي ملل تحت سلطه منطقه از ظلم و ستم هخامنشيان وحشي شده بود، خلق هاي آزاد شده هميشه ياد او را گرامي داشته و اسم او را بر فرزندان خود ميگذارند. ولي تا 80 سال قبل در هيچ جاي ايران نميشد نام كوروش و داريوش را پيدا كرد، چون ملل ايران از فرط نفرت به آنها، آنها را از حافظه تاريخي خود پاك كرده بودند و در 80 سال اخير با خرج ميلياردها تومان و جعل تاريخ اسم اين جانيان را زنده كرده اند.

ملتهايي كه تمدن، علم و صنعت و تجربه چند هزار ساله شان توسط هخامنشيان وحشي نابود شده بود، 1200 سال بعد، در سايه اسلام، توانستند دوباره مدنيت خود را باز سازي كنند.

در اينجا لازم به ذكر است كه، هخامنشيان نتوانستند آذربايجان شمالي را كه تحت حاكميت تركان ايشغوز بود، به زير سلطه خود در آورند. و كوروش حيله گر و خونريز كه آرزوي تسلط بر آنجا را داشت، بالاخره جزاي جنايتكاري و اعمال غيرانساني خود را در شمال ارس پس داد و در سال 529 ق . م سرش بدست "تومريس، توميريس" خاتون ملكه شجاع تركان ايشغوز بريده شد. احتمالا شهر كهن "تبريز" اسم قديمي خود " تامراكيس، تارماكيس" را از اسم اين ملكه دلير گرفته بود.

"دياكونوف" در باره واژه ماد مي نويسد : " از قسمت علياي "قزل اوزن" تا كناره هاي كوير، سرزميني بود كه آسوري ها آنجا را "ماد" يا "ماداي" مي ناميدند و قسمتهايي از آن بعضا تابع آشور بود. در داخل آن محدوده تا خط فرضي قزوين و همدان ، اسمهاي رايج اشخاص و مكانها نشانگر حاكميت كامل زبان قوتتي - لولوبي ( تركي باستان) بود، ولي از آن خط فرضي به سمت شرق، تدريجا عنصر هندو ايراني رايج بود." ( منبع 2 ص 21 )

همانطور كه در بخش اول اين مقاله اشاره شد، براي شناخت امپراطوري ماد، بايد اول تاريخ ماننا را شناخت، ولي تاريخنويسان آرياگر سعي كرده اند كه دولت و تمدن ماننا را مخفي نگه دارند. و علت اصلي سكوت تاريخ نويسان اروپايي و روسي در باره مانن، گرايشات شديد آرياگري، تعصبات و اهداف شوينيستي آنها ميباشد، كه به قصد پاك كردن تاريخ و تمدن درخشان ملل التصاقي زبان و بخشيدن همه افتخارات تاريخي آنان به اقوام بدوي هندوايراني، و تلاش براي آريايي قلمداد كردن مادها ميباشد.

"م . دياكونوف" بر عكس تاريخ دانان آرياپرست اروپايي، سكوت در باره تمدن ماننا را تقبيح كرده و مادها را غير آريايي دانسته، هرچند كه در جنوب و جنوب شرق ماد مركزي وجود اقوام هندوايراني را به صورت غير واقعي تائيد ميكند . ( منبع 1 ص 399 )

از دوره امپراطوري ماد، كتيبه اي به زبان ايلامي با خط ميخي در منطقه "خلخال" و همچنين دو لوحه (سند تجارتي) نيز در غرب قم و "تپه سيلك" پيدا شده است كه نشانگر آن است كه زبان ايلامي، زبان رسمي و اداري ماننا - ماد بوده است ، حقيقتي كه دانشمنداني چون "آكادئميك مار" آن را ثابت كرده اند. نوشتجات ميخي روي مهر هاي استوانه اي پيدا شده از تپه "مارليك " نيز التصاقي زبان بودن ماد ها را ثابت ميكند. ( منبع 6 ص 121 )

"آلتاي مدوف" محقق شهير در اين باره ميگويد: آثار باستاني آذربايجان و كتيبه هاي آشوري و بابلي، نشان مي دهد كه از زمانهاي خيلي قديمتر از تشكيل دولت ماد، نيز خلق هاي ترك زبان در آذربايجان ساكن بودند و آذربايجان جزوي از سرزمينهاي تركان محسوب مي شد. ( منبع 3 ص 761 )

بعد از انقلاب اكتبر در شوروي سابق، همزمان با پيشرفتهاي علمي در ساحه هاي مختلف، علم تاريخ نويسي نيز بر اساس يافته هاي علمي رشد فراواني كرد. محققين تاريخدان نيز تحت تاثير جو عدالت خواهي و نداي حقوق برابر انسانها در فضاي بعد از انقلاب قرار گرفته، و بدور از تمايلات قومي و تحميلات دولتي، فقط بخاطر خدمت به بشريت و علم، شروع به تحقيقات علمي وسيعي در باره تمدنهاي قديم، از جمله تمدن ماد كردند. اين رويه تا برقراري ديكتاتوري استالين ادامه داشت.

"آكادئميك مار" ( 1860-1934 ) با همكاري عده اي ديگر از محققين روسي، در ترجمه نوشته ايلامي كتيبه داريوش، و مقايسه آن با تركي آذري و تركي باستان، به موفقيت هاي بزرگي نايل آمده بودند و تا حد شناسائي زبان ماد پيش رفته بودند. ولي با نشر رساله "مسايل زبانشناسي" استالين كه سير تكامل زباني انسانها را به سوي تك زباني توجيه ميكرد، جلوي اين تحقيقات را كه در تحكيم هويت ملي و زباني ملل ترك شوروي تاثير مثبتي داشت، گرفته شد و هر كسي كه حقايق هويت قومي مادها را فاش ميكرد، متهم به "پان تركيسم" شده و شديدأ مجازات مي شد. به علت تسليم نشدن اين محققين حقيقت جوي، آنها را روانه سيبري كرده و در آنجا كشتند.

گناه پرفسور "مار" و همكارانش اين بود كه نظريه و تحقيقات علمي دانشمند فرانسوي "اوپرت" را بسط داده و به صورت علمي تر آنها را به ثبوت رساند، و ثابت كرد كه نوشتجات ايلامي در كتيبه داريوش در بيستون همان زبان ادبي و رسمي امپراطوري ماد ميباشد ( منبع 3 ص 147 ). مطمعنأ اگر ديكتاتوري استاليني جلوي تحقيقات علمي پروفسور "مار" و ديگر محققين بيطرف روس را نميگرفت، حالا نوع زبان ماد به طور علمي ثابت و به جهانيان شناسانده شده بود. بعد از اين اقدامات استالين، تاريخنويسان شوروي مجبور به رعايت ديكرت دولتي و آريايي معرفي كردن مادها و ايشغوزها بودند تا به سرنوشت پروفسور "مار" و همكارانش دچار نشوند. "اقرار عليوف" تاريخ نويس آذربايجاني نيز نمونه اي از تاريخنويسان بعد از آن دوران ميباشد كه دروغهاي ديكته شده از طرف دولت كمونيست شوروي را به عنوان حقايق تاريخي معرفي كرده است.

زبان اهالي ماد - ماننا بر اساس لهجه هاي قوتتي - لولوبي و ديگر خلقهاي آلتائي ساكن آنجا شكل گرفته بود و به زبان ايلامي و كاسسي خيلي نزديك بود و بدان خاطر زبان ايلامي كه براي مردم ماد - ماننا مورد فهم بود، به عنوان زبان رسمي و ادبي استفاده مي شد. و عده اي را نيز عقيده بر اين است كه نوشتجات در كتيبه داريوش و لوحه هاي تجارتي پيدا شده در آذربايجان به خط و زبان خود مادها مي باشد؛ و بخاطر شباهت خيلي نزديك آن به زبان ايلامي، به اشتباه آنها را ايلامي معرفي كرده اند.

سالهاي زيادي قبل از اين حوادث در شوروي، تاريخدانان بزرگي چون "oppert" فرانسوي و غيره، در باره ارتباط نزديك زبان ايلامي و مادي تحقيقات گسترده و عميقي كرده بودند، و زبان مادي را تركي باستان و مادر زبان تركي امروزي معرفي كرده بودندبا توجه به اين حقيقت كه، اقوام تحت تسلط امپراطوري ماد - ماننا، يعني آشوريان، اورارتوها و غيره، داراي خط و آرشيو دولتي بودند، لذا وجود آرشيو دولتي در امپراطوري ماد نيز محتمل ميباشد، ولي مطمئنأ آثار نوشتاري ماننا - ماد، همزمان با محو آثار تاريخي آنها توسط هخامنشيان وحشي، از بين برده شده اند. طبق منابع تاريخي مردم آذربايجان راضي به تسلط پارس هاي وحشي و تمدن سوز بر وطن شان نبودند، و تا قرن چهار ق . م بارها بر عليه آنان قيام كردند، و هخامنشيان وحشي و سياه انديش، كه با حقه بازي و ناجوانمردي امپراطوري آنها را دزديده بودند، در حين سركوبي قيامها، تمام آثار تاريخي آنها را نيز نابود كردند تا حافظه تاريخي و هويت آنها را محو كنند. امروزه بقاياي سوخته و خراب شده اين آثار در صدها تپه باستاني در آذربايجان شاهد و گوياي جنايات بي حد و حصر هخامنشيان وحشي مي باشد. امروزه نيز در ايران، كساني كه خود را وارثين هخامنشيان وحشي معرفي ميكنند، با تمام قوا و با همان وحشيت اجدادشان، مشغول از بين بردن آثار تاريخي، زبان و مدنيت آذربايجان هستند.

"اسرحدون" براي سركوبي قيام ماد مركزي در سالهاي 673-674 ق . م بدانجا اردو فرستاد. و در كتيبه اي از "اسرحدون" شاه آشور از سال 673 ق.م چنين آمده است: من افراد عصيانگر "سرزمين قوتوم" و ماننا را از بين بردم و اردوي "ايش پاكا"ي ايشغوز را كه، نتوانست آنها را ( قوتتي ها و ماننا ييها) را نجات دهد، به زور سلاح مغلوب كردم." ( منبع 2 ص 245 )

از كتيبه هاي آشوريان، كه بعضا اسامي تك تك اقوام و طوايف ساكن ماننا و ماد مركزي را ذكر كرده اند، كاملا استنباط ميشود كه بانيان امپراطوري ماد همان قوتتي ها و ديگر خلق هاي خويشاوند با آنها بودند. اسامي شاهان ماد را در ليست شاهان سومر هم ميبينيم. ( منبع 2 ص 42 ) اين نيز دليل ديگري بر آريايي نبودن مادها ميباشد.

به عقيده "م . دياكونوف" دولت ماد ادامه حاكميت قوتتي ها بود، اما او همزمان وجود اقوام هندوايراني را در داخل امپراطوري ماد را محتمل ميداند. البته با در نظر گرفتن، اين حقيقت كه با تصرف منطقه فارس امروزي، طوايف ده گانه پارس نيز تحت حاكميت ماننا - ماد در آمدند، نوشته "دياكونوف" تا حدي صحيح ميباشد. ولي بايد توجه داشت آنها در قدرت حاكميت ماد هيچ نقشي نداشتند.

كلمه "ماد ، مه ته، ماتان" از زمانهاي قديم در بين اقوام قوتتي به صورت اسم استفاده ميشد ولي با شروع، از قرن 8 ق . م تا قرن 6 ق . م اين اسم بتدريج عموميت يافته و اقوام قوتتي ماد مركزي ( منطقه بين ميانه و كاشان امروزي ) بدان اسم ناميده شدند. در بين خلقهاي آلتايي در آسياي ميانه، داستان حماسه اي "ماداي قارا" مشهور بود و با كوچ گروههايي از تركهاي ايشغوز در حوالي 8-9 ق . م به آذربايجان، اين حماسه در بين مردم آنجا نيز مشهور شد، بطوري كه اشعار قهرمانيهاي "ماداي قارا" را در جنگهاي شان با آشوريان تجاوزگر ميخواندند، لذا رواج اين حماسه نيز در عموميت يافتن كلمه ماد موثر بوده است. امپراطوري ماد يك اتحاديه بزرگ از اقوام مختلف ترك - آلتائي بود و احتمال وجود طايفه اي با نام "ماد، ماداي" در بين آنها وجود دارد ولي اثبات شده نيست. ( منبع 1 ص 533 )

در زبان سومري نيز واژه ي "مادا" به معني سرزمين، سرزمين متمدن و واژه ي "ماتو" به معني سرزمين آمده است. ( منبع 7 ص 172 ) علاوه بر اينكه كلمه "ماداي" در بين اقوام آلتايي بصورت اسم مرد رايج بود، امروزه "ماداو" نام تپه، كوه و خرابه ي قديمي در تركمنستان ميباشد.

"ژان اوپرت" محقق شهير فرانسوي، مادها را توراني ( تركي) و اصلا از منطقه آلتاي ميداند. ( تاريخ ايران باستان جلد 1 ص 168 م . پيرنيا )

با توجه به اينكه تا به امروز، هيچ نوشته اي به زبان مخصوص "مادي"، اگر همچون زباني وجود خارجي داشته، پيدا نشده است، لذا كساني بخاطر منافع سياسي و جغرافيايي خود، از اين خلاء اطلاعاتي سوء استفاده كرده بدون هيچ مدركي، سعي كرده اند كه آنها را آريايي قلمداد كنند. اينها بيشرمي را تا به آن حد رسانده اند كه، كردهاي بدوي را به آنها منسوب ميكنند. چون فارسي در آذربايجان وجود ندارد تا پان فارسها آنها را به مادها منسوب كنند، لذا با پرروئي و زرنگي، برادران بدوي كردشان كه از تقريبا 90 سال پيش، به طور برنامه ريزي شده به مناطق جنوبي آذربايجان كوچانده شده اند ( اين مهاجرت هاي سازماندهي شده، هنوز هم با شدت ادامه دارد )، را به ناحق، وارثين امپراطوري ماد معرفي مي كنند. اكثريت عمده كردها در آذربايجان، كردهاي مكري، ميباشند كه در زمان صفوي، از موطن اصلي شان، بلوچستان به شمال عراق كوچانده شدند و از 90 سال پيش نيز به آذربايجان آورده شده اند. در ضمن آريائيها كه متشكل از 10 طايفه وحشي و بدوي بودند كه در بين سده هاي 7-9 ق . م از هندوستان به فلات ايران آمده، و در بخشي از خاك ايلام، يعني فارس و كرمان امروزي، ساكن شدند و كردها نيز جزوي از آنها بودند، البته عقب مانده ترين آنها، كه بعد از اسلام، بتدريج به مناطق ديگر پخش شدند.

كلمه "دياكو، ديوك" اسم رهبر قيام 673 ق . م ماد مركزي، كه از طرف آشوريان "داياكو" و يونانيان "دياكو"، و هرودت " يوكس" نوشته شده يك اسم قديمي تركي ميباشد كه از كلمه تركي قديم "تويكو، دويكو" به معني "نماينده مردم" گرفته شده است. ( منبع 1 )

كلمه "هارپاك"، اسم فرمانده خيانتكار ارتش ماد، يك اسم قديمي تركي ميباشد كه از دو كلمه تركي، " آر، ار" و " بك، بگ" تشكيل شده است. و اصل آن كلمه "آربك" ميباشد كه به با گذشت زمان در زبان عامه به "هارباك، هارپاك" تغيير يافته است. اسم "آرباك" در بين تركان قديم ، بصورت "هارپاق" و "قارپاق" نيز در بين عامه رايج بود. ( منبع 1 )

"همدان" از قديميترين شهرهاي آذربايجان و كلمه كاملا تركي ميباشد. قديميترين منبعي كه در آن به اين شهر اشاره كرده است، يك لوحه سومري ميباشد.در لوحه اي سومري از 2100 ق . م شاعره اي سومري، به نام " بيدا"، «به معني يگانه در زبان تركي باستان»، در شعري كه بخاطر فراق از پسرش كه در "همدان" زندگي ميكرد، سروده است؛ به كلمات و اسامي " كؤر"، " آراز"، " همدان" ؛ " ساز"، "تار"، "غم" ،"ايل" ،" آي"، " آد" به همان صورت امروزي اين كلمات در زبان تركي ، بكار برده است. ( پروفسور تاريف آذرتورك)

منابع ايلامي از آن شهر با نام "هال ماتا، هال ماتا نا" كه به معني "سرزمين ماتاها، سرزمين مادها" ميباشد، ياد كرده اند. كلمه "ماتا ، ماتانا" همان كلمه تركي "مه ته؛ ماتا؛ ماتان و مادا" ميباشد. در لوحه اي از "تيقلت پيله سر اول" از 1100 ق . م اسم اين شهر بصورت "امدانه" ذكر شده است كه نزديك به كلمه "همدان" ميباشد. اينكه همدان در لوحه اي ايلامي در 1400 ق . م سرزمين مادها ناميده شده، دليل محكم ديگري است دال بر غير آريايي بودن مادها؛ چونكه به نوشته خود پان فارسها و اربابانشان ( مثلا گيرشمن) آريايي ها براي اولين بار در حوالي قرن 8-9 ق . م پاي به فلات ايران گذاشتند. در كتيبه داريوش از آن شهر با نام "هگمتانه" ياد شده است.

"هرودت"، آن شهر را "آق باتان" ناميده است. همه اين كلمات در بين اقوام قوتتي، بنيانگذاران آن شهر، رايج، و مربوط به تركي باستان ميباشند. زماني كه اقوام بدوي هندوايراني پا به فلات ايران گذاشتند، حداقل 2000 سال از عمر اين شهر گذشته بود و با نام همدان معروف بود. ( منبع 1 )

اسم "كياكسار" ( 586-653 )، فاتح نينوا كه در كتيبه داريوش در "بيستون" ، " هؤوخشتره" و در نوشتجات هرودت "كوآكسار" ذكر شده است، ريشه تركي دارد: "كي، كو" بصورت پسوند و پيشوند و به معني رهبر، باشچي و شاه بكار برده ميشد، و در بين قوتتي ها و ديگر خلق هاي آلتائي بومي ماننا - ماد، قرنها قبل از تشكيل امپراطوري ماد، رايج بود، مثل داسوكو ، كاراكو ، اورياكي ، ماشداكو، ديااوكو و...

" آخسئري ، آخسار" از اسمهاي معمولي در ماننا - ماد بود، مثلا اسم يكي از آخرين شاهان ماننا هم بود. كلمه "كياكسار" اسم شاه "امپراطوري ماد" نيز در اصل "آخسئري، اخسار" بود كه با گرفتن پيشوند "كي" به معني شاه، " كي + آخسئري = كيآخسئر = كياخسار = كياكسار " تبديل شده است. ( منبع 1 )

چون كه پارس ها از خود مدنيتي نداشتند و همه چيز را، حتي نوع لباس را، از اجداد تركها تقليد ميكردند، لذا بعدها اين اصطلاح ها را نيز به تقليد از قوتتي هاي ماد در داخل خود و در اسامي شاهان افسانه اي خود بكار بردند ، مثل كيقباد، كيكاووس، كيخسرو و ...
اشخاص و مراكز متعصب و افسانه پردازي كه مادها را آريايي معرفي ميكنند، قبلا وجود تمدن هاي درخشان ماننا، اورارتو، ايلام، كاسسي و غيره را كلا انكار ميكردند تا راحتتر بتوانند مادها را، آريائي هاي خيالي تازه از راه رسيده، معرفي كنند، ولي با كشفيات جديد باستانشناسي دهه هاي اخير، ديگر آبرويي براي آنها نمانده و مجبور شده اند كه حداقل به گوشه اي از حقايق اعتراف كنند. براي مثال، دكتر "رواساني"، پان فارس معروف در كتاب"جامعه بزرگ شرق، ص 302" و همچنين "رقيه بهزادي"، پان فارس ديگر در كتاب" قومهاي كهن در آسياي ميانه و ايران ، ص 264" هر دو بر عكس نوشته هاي قبلي شان؛ اعتراف ميكنند كه "در سرزمين ماننا و ماد مركزي از 4000 سال ق . م تا اواسط 700 ق . م فقط اقوام التصاقي زبان قوتتي، لولوبي، هوري، كاسسي و ... زندگي مي كردند، و اين اقوام بارها موفق به ايجاد دولتهاي مقتدري شده بودند، زبان آنها نزديك به زبان ايلامي بود." متاسفانه اينها با وجود اعتراف به اين حقيقت، باز هم، بدون ارايه مدركي، مادها را آريائي قلمداد ميكنند، بدون آنكه براي خواننده خود روشن كنند كه آن اقوامي كه به اعتراف خود اين پان فارس ها، حداقل بمدت 4000 سال، تا 700 ق . م ساكن آنجا بودند و در مقابل همه تجاوزگران، با رشادت از وطنشان دفاع كرده بودند، چطور يكدفعه ناپديد شدند؟ و آريائي هاي خيالي ايشان، از كجا و چطور يكدفعه در آنجا ظاهر و امپراطوري ساختند، تاريخ كه هيچ اثر و نشاني از افسانه هاي اين گروه رابه ما نميدهد. البته جاي بسي تاسف است كه عده اي از روي تعصب قومي و منافع سياسي، علم تاريخ را با دروغها و جعلياتشان آلوده ميكنند و به تارخ بشريت خيانت ميكنند.

از شاهان ماد و ماننا تا كنون هيچ لوحه و يا كتيبه اي پيدا نشده است، به احتمال زياد هخامنشيان و ساسانيان براي از بين بردن هويت تاريخي آنها، و ابدي كردن حاكميت وحشيانه خود، آثار نوشتاري آنان را نابود كرده اند. ولي باوجود آن در تپه هاي مارليك، حسنلو، مجيد تپه در 50 سال اخير مهرهايي با خط ميخي پيدا شده است كه مربوط به دوران ماننا و ماد ميباشند ( 600-1800 ق . م ) ولي متاسفانه حاكميت شوينيستي فارس اجازه تحقيق بر روي آنها را نداده و معلوم نيست كه آنها را به كجا برده اند. "عزت الله نگهبان" رئيس سابق اداره باستانشناسي ايران و سرپرست كاوشگري در تپه " مارليك" رودبار در كتاب "ظروف فلزي مارليك ، ص 14-15" به اين مهرها كه شبيه مهرهاي تركي پيدا شده در"ايسيك گؤل" بودند، اشاره كرده و نوشته است كه چند سطري نوشتجات بر روي مهرها بود، ولي راجع به نوع خط، زبان و محتواي نوشتجات سكوت كرده است.

همچنين در سال 1374 شمسي در تپه اي در نزديكي شهر "اهر" لوحه اي زرين با نوشته اي تركي با خط اورخون پيدا شد، و عكس اين نوشته در ص 310 كتاب " تاريخ ديرين تركان ايران، جلد 1" وجود دارد. در آنجا نيز رژيم پان فارس ايران از تحقيق بر روي اين لوحه جلوگيري كرد. هر انسان آزاده و صديقي بايد از خود بپرسد كه، چرا حكومت نژادپرست و شوينيستي فارس ايران از شناخته شدن محتواي اين نوشتجات واهمه دارد و اگر اين نوشتجات به زباني غير از زبان تركي بود، مطمئنأ آنها را مخفي نميكردند، و يا اگر به زبان به اصطلاح آريايي بود كه خبر كشف آنرا در بوق و كرنا مي دميدند."ويل دورانت" تاريخدان مشهور آمريكايي در كتاب "تاريخ تمدن، مشرق زمين گهواره تمدن، ص 141" ادعاي تمدن آفريني آريايها را قويأ رد كرده و مينويسد "آريائيها ( هند و اروپائي ها )، در هيچ جايي از دنيا از خودشان تمدني را بوجود نياورده اند بلكه آنرا از ملت هاي ديگر، خصوصا سومرها، بابل و مصر ياد گرفته اند".

"هرودت نيز در ص 321 جلد 2 تواريخ" درباره سطح تمدن پارسها مينويسد كه: پارس ها بر عكس مادها، هنوز به مرحله شهرنشيني نرسيده بودند، و از 10 قبيله پارسي، 6 قبيله كوچ نشين و 4 قبيله ده نشين بودند و شاهان هخامنشي به خاطر خصوصيات ايلاتي و بدوي خود، دائمأ در بين پايتخت كشورهاي فتح شده شان، يعني بابل، همدان، شوش و بعضأ سارد، ييلاق و قشلاق ميكردند.

ماد مركزي از لحاظ اقتصادي، سياسي، اجتماعي، در مقايسه با ماننا، عقب مانده بود، لذا با اتحاد آن دو سرزمين، ماننا به مركز اقتصادي، صنعتي و اجتماعي امپراطوري مبدل شد. ( منبع 2 ص 140 )

قبل از تشكيل امپراطوري ماد توسط اقوام همنژاد و همزبان بومي ساكن ماننا و ماد مركزي، دهها حكومت كوچك و نيمه مستقل، تحت حاكميت شاهان محلي كه همزمان رهبريت ديني ايالت خود را بر عهده داشتند، وجود داشت. اين مناطق شاه نشين كه تعداد آنها زياد بود، تابع شاه بزرگ مملكت بودند؛ كه " شاهين شاهي" شاه شاهان ناميده ميشد. ( مثل شاهان دولت ماننا )؛ كلمه "شاه ،،شاو" در اصل كلمه اي آشوري بوده كه در بين اقوام التصاقي زبان آذربايجان نيز رايج شده و اصطلاح تركي "شاهين شاهي" به معني شاه شاهان، نيز از آن كلمه درست شده و از آن زمان رايج شده بود كه بعدها بصورت "شاهنشاه" در فارسي نيز استفاده شده است.

اشياء و آثار پيدا شده مربوط به دوره مادها، مثلا جام زرين حسنلو، كاملا شبيه آثار هوري ها، قوتتي ها و ماننا ها ميباشد كه نظريه پوچ آريائي بودن مادها را كلا رد ميكند، و اثبات ميكند كه تشكيل دهندگان امپراطوري ماد، همان اولاد هوري ها، قوتتي ها و ديگر خلقهاي آلتايي بودند.

"محمد تقي مصطفوي" رئيس اداره باستانشناسي ايران، در باره پياله زرين ماننايي پيدا شده در حسنلو نوشته: "هنر بكار رفته در آن، نه فقط در ايران، بلكه در دنيا بي نظير است". ( منبع 1 ص 389 )

البته كه اقوام وحشي و بدوي آريايي كه بدنشان را با تكه پوستي مي پوشاندند قادر به آفريدن همچون كار هنري نبودند.
در اراضي ماننا - ماد، هنوز هم بعد از گذشت 3000 سال، بوميان آنجا در آنجا ساكن بوده و زبان باستاني خود ( زبان تركي) را حفظ كرده اند.

تاريخ نويسان مغرضي كه نوشتجاتشان را بنا به سفارشات بعضي مراكز قدرت، در پيشبرد اهداف سياسي مشخصي، مي نويسند. با پيدا كردن يك كلمه يا اسمي كه شباهت ظاهري با كلمات هندواروپايي دارد سعي ميكنند كه ملتي را آريايي قلمداد كنند، هرچند كه صدها نام، كلمه تركي و ديگر مدارك تاريخي عكس آن را نشان بدهد.

امروزه معاني تمام شش قبيله ماد كه هرودت در كتاب "تواريخ" ذكر كرده است، در زبان تركي اشتقاق يابي شده است. هرچند كه آن اسامي در كتيبه هاي آشوري، بابلي و ... ديده نميشود و احتمالا افسانه اي بيش نيستند. مطالعه نامهاي شهرها و ولايات ماد مركزي نيز نشان مي دهد كه آنان آريايي نبودند.

منابع:

1ـ "تاريخ ديرين تركهاي ايران"، پروفسور "م . ت . ذهتابي"
2ـ "تاريخ ماد"، دياكونوف، ترجمه كريم